the trust
part 11
جییون: برو برو لطفا برو* همشو باگریه گفت بعدش هم سریع از پله ها رفت بالا
هجین: با گفته های جییون دوباره مرگ مادر و همه اون اتفاق ها یادم اومد بعد از اینکه جییون رفت دیگه نتونستم نفس بکشم رو زانو هام نشستم و همش سرفه میکردم جوری که تهش دستم کاملا خونی شده بود
تهیونگ: باورم نمیشه اصلا نمیتونم باور کنم این دوتا خواهر همچین اتفاقاتی رو پشت سر گذاشتن بعد از اینکه جییون رفت منم دنبالش رفتم
جونگکوک: اصلا جوری تو شک بودم که هیچی نمیفهمیدم یه ادم چقدر متونسته عوضی باشه که با دخترای خودش این کار رو بکنه با صدای سرفه هجین به خودم اومدم رفتم سریع بغلش کردم بردمش تو اتاقش
یوجین: وقتی جییون داشت اون حرفا رو میزد انگار داشتن با مشت میکوبیدن تو صورت من چطور چطور امکان داره خواهر منو کشت بعد با دختراش این کار رو کرده وقتی چند سال پیش خواهرم رو کشت وجود دختراش رو ازم مخفی کرد من فکر میکردم اونا دخترای خواهر من نیستن اون سال من تازه از امریکا برگشته بودم به همین دلیل از وجود خواهر زاده هام بی خبر بودم
گمشو عوضی گمشو از خونه من بیرون اشغال عوضی من بخاطر نابود کردن افرادی مثل تو وارد این کار شدم خواهرم رو کشتی از دختراش چی میخواستی عوضی * یکی زد تو صورتش جوری که دهنش کاملا خونی شد
میدونی نمیخوام جلوی اون بچه ها بکشمت ولی یادت باشه خودم میکشمت بیایین این عوضی رو از جلوی چشمام دور کنید
&: هع من عوضیم تو خودت دوتا عوضی ادم کش بزرگ کردی عوضی واقعی کیه
*با مشتی که ایندفعه خورد دیگه دهن باز نکرد
یوجین: اونایی که داری بهشون میگی عوضی بهترین پسرایی هستن که تو کل عمرم دیدم اشغال کثافت
* اومدن بردنش
تهیونگ: جییون تو بغلم بود بلاخره اروم شد که ازش پرسیدم الان بهتری
جییون: اره
تهیونگ: مطمئنی؟
جییون: اره اروم از بغلش اومدم بیرون و رو بروش نشستم دستاشو گرفتم و گفتم یه قولی بهم بده ......تنهام نزار
تهیونگ: وقتی اینو گفت قند تو دلم اب شد من که خداخدا میکردم تنهاش نزارم محکم بغلش کردم و گفتم مطمئن باش هیچوقت تنهات نمیزارم
جونگکوگ: هجین همینطوری سرفه میکرد با دستش به کشو اشاره کرد یادم اومد که اون روز که با هم رفتیم خرید لباس یه اسپری اسم هم براش گرفتیم سریع برش داشتم دادم دستش که کم کم اروم شد ولی ایندفعه باجای سرفه گریه میکرد اروم کشوندمش تو بغلم و موهاشو نوازش کردم همینطوری بودم که نفساش منتظم شد بهش که نگاه کردم دیدم خوابش برده اروم خوابوندمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش از اتاق رفتم بیرون
یوجین: اون لحظه اونقدر عصبی بودم که میتونستم ۱۰ نفرو یه جا باهم بکشم خودمو پرت کردم رو مبل کرواتم رو شل کردم صورتم رو بین دستام نگه داشتم عصبی زل زده بودم به میز جلوم و
♡♡¡
جییون: برو برو لطفا برو* همشو باگریه گفت بعدش هم سریع از پله ها رفت بالا
هجین: با گفته های جییون دوباره مرگ مادر و همه اون اتفاق ها یادم اومد بعد از اینکه جییون رفت دیگه نتونستم نفس بکشم رو زانو هام نشستم و همش سرفه میکردم جوری که تهش دستم کاملا خونی شده بود
تهیونگ: باورم نمیشه اصلا نمیتونم باور کنم این دوتا خواهر همچین اتفاقاتی رو پشت سر گذاشتن بعد از اینکه جییون رفت منم دنبالش رفتم
جونگکوک: اصلا جوری تو شک بودم که هیچی نمیفهمیدم یه ادم چقدر متونسته عوضی باشه که با دخترای خودش این کار رو بکنه با صدای سرفه هجین به خودم اومدم رفتم سریع بغلش کردم بردمش تو اتاقش
یوجین: وقتی جییون داشت اون حرفا رو میزد انگار داشتن با مشت میکوبیدن تو صورت من چطور چطور امکان داره خواهر منو کشت بعد با دختراش این کار رو کرده وقتی چند سال پیش خواهرم رو کشت وجود دختراش رو ازم مخفی کرد من فکر میکردم اونا دخترای خواهر من نیستن اون سال من تازه از امریکا برگشته بودم به همین دلیل از وجود خواهر زاده هام بی خبر بودم
گمشو عوضی گمشو از خونه من بیرون اشغال عوضی من بخاطر نابود کردن افرادی مثل تو وارد این کار شدم خواهرم رو کشتی از دختراش چی میخواستی عوضی * یکی زد تو صورتش جوری که دهنش کاملا خونی شد
میدونی نمیخوام جلوی اون بچه ها بکشمت ولی یادت باشه خودم میکشمت بیایین این عوضی رو از جلوی چشمام دور کنید
&: هع من عوضیم تو خودت دوتا عوضی ادم کش بزرگ کردی عوضی واقعی کیه
*با مشتی که ایندفعه خورد دیگه دهن باز نکرد
یوجین: اونایی که داری بهشون میگی عوضی بهترین پسرایی هستن که تو کل عمرم دیدم اشغال کثافت
* اومدن بردنش
تهیونگ: جییون تو بغلم بود بلاخره اروم شد که ازش پرسیدم الان بهتری
جییون: اره
تهیونگ: مطمئنی؟
جییون: اره اروم از بغلش اومدم بیرون و رو بروش نشستم دستاشو گرفتم و گفتم یه قولی بهم بده ......تنهام نزار
تهیونگ: وقتی اینو گفت قند تو دلم اب شد من که خداخدا میکردم تنهاش نزارم محکم بغلش کردم و گفتم مطمئن باش هیچوقت تنهات نمیزارم
جونگکوگ: هجین همینطوری سرفه میکرد با دستش به کشو اشاره کرد یادم اومد که اون روز که با هم رفتیم خرید لباس یه اسپری اسم هم براش گرفتیم سریع برش داشتم دادم دستش که کم کم اروم شد ولی ایندفعه باجای سرفه گریه میکرد اروم کشوندمش تو بغلم و موهاشو نوازش کردم همینطوری بودم که نفساش منتظم شد بهش که نگاه کردم دیدم خوابش برده اروم خوابوندمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش از اتاق رفتم بیرون
یوجین: اون لحظه اونقدر عصبی بودم که میتونستم ۱۰ نفرو یه جا باهم بکشم خودمو پرت کردم رو مبل کرواتم رو شل کردم صورتم رو بین دستام نگه داشتم عصبی زل زده بودم به میز جلوم و
♡♡¡
۶.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.