orchid p2
چرا اونجا انقدر بهم ریخته بود؟ چ.. چه بلایی سر... بابا اومده..؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابارو بردیم بیمارستان. تشخیصشون سکته ی مغزی بود! ولی... چرا؟ پدر من، صحیح و سالم بود. امکان نداشت همچین اتفاقی افتاده باشه. یا شایدم داشت و من نمیخاستم قبول کنم..؟(:
رفته توی کما... اوه خدای من! چ.. چطور توی یه شب کل زندگیم ازین رو به اون رو شد؟ من فقط داشتم زندگیمو میکردم!! چیز بیشتری غیر از زندگی کنار خانوادم نمیخاستم.. ولی، انگار همین خواسته هم زیادی بود!! هم مادرمو از دست دادم و هم.. تقریبا پدرمو...
*همراه آقای جئون جینهون؟
اوه. باید برم ببینم چی میگن.
+م.. من و خواهرم هستیم..
*نسبتتون با بیمار؟
+فرزندانشون هستیم خانوم.
*این فرم رو پر کنید لطفا و به بخش پذیرش تحویل بدین.
بی حوصله تر و خسته تر از اونی بودم که بخوام حرفی بزنم پس فقط سرمو تکون دادم. فرم رو پر کردم و به پذیرش تحویل دادم. وقتی برگشتم، سونگ هیون رو دیدم که حالش به شدت بد بود. رنگش شبیه دیوار پست سرش بود، دستاش شبیه پیرزنا میلرزید و اشکاش، مثل بارون از ابر چشاش پایین میریختن. اون حقش نبود که این بلاها سرش بیاند... حق منم نبود! حق هیچکس نیست که توی فاصله ی دوسال کامل یتیم بشه...
با دیدن حال سونگ، تازه یادم اومد که منم یه بغضی تو گلومه که پایین دادنش، غیر ممکنه. پس فقط رفتم و بغلش کردم دو تایی تا صبح توی بغل هم گریه کردیم...
پایان فلش بک
دو سال بعدش، جونگکوک پدرش رو هم از دست داد. و... خواهرش هم همینطور(:
بخاطر روحیه ی حساسی که داشت، بعد از یه سال دووم نیاورد و خودکشی کرد. جونگکوک 21 ساله، که خواهر 26 ساله اش رو از دست داد و حال پدرش وخیم تر شد... حتی نمیتونید تصور کنید که چه فشاری رو متحمل بود. اونم دست به خودکشی زد. ولی ناموفق بود. اما زمانی که خاست روش دیگه ای رو امتحان کنه، نامه ای رو پیدا کرد. میخواست خودش رو دار بزنه. توی اتاق کار پدرش! اما یه نامه روی میزش پیدا کرد که اصلا متوجهش نشده بود. نامه این بود: سلام سونگ هیون عزیزم. احتمالا وقتی این نامه رو میخونی، من دیگه چشم از جهان فروبسته باشم. اما بخاطرش ناراحت نباش دخترکم. مواظب خودت و جونگکوک و... باندم باش!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابارو بردیم بیمارستان. تشخیصشون سکته ی مغزی بود! ولی... چرا؟ پدر من، صحیح و سالم بود. امکان نداشت همچین اتفاقی افتاده باشه. یا شایدم داشت و من نمیخاستم قبول کنم..؟(:
رفته توی کما... اوه خدای من! چ.. چطور توی یه شب کل زندگیم ازین رو به اون رو شد؟ من فقط داشتم زندگیمو میکردم!! چیز بیشتری غیر از زندگی کنار خانوادم نمیخاستم.. ولی، انگار همین خواسته هم زیادی بود!! هم مادرمو از دست دادم و هم.. تقریبا پدرمو...
*همراه آقای جئون جینهون؟
اوه. باید برم ببینم چی میگن.
+م.. من و خواهرم هستیم..
*نسبتتون با بیمار؟
+فرزندانشون هستیم خانوم.
*این فرم رو پر کنید لطفا و به بخش پذیرش تحویل بدین.
بی حوصله تر و خسته تر از اونی بودم که بخوام حرفی بزنم پس فقط سرمو تکون دادم. فرم رو پر کردم و به پذیرش تحویل دادم. وقتی برگشتم، سونگ هیون رو دیدم که حالش به شدت بد بود. رنگش شبیه دیوار پست سرش بود، دستاش شبیه پیرزنا میلرزید و اشکاش، مثل بارون از ابر چشاش پایین میریختن. اون حقش نبود که این بلاها سرش بیاند... حق منم نبود! حق هیچکس نیست که توی فاصله ی دوسال کامل یتیم بشه...
با دیدن حال سونگ، تازه یادم اومد که منم یه بغضی تو گلومه که پایین دادنش، غیر ممکنه. پس فقط رفتم و بغلش کردم دو تایی تا صبح توی بغل هم گریه کردیم...
پایان فلش بک
دو سال بعدش، جونگکوک پدرش رو هم از دست داد. و... خواهرش هم همینطور(:
بخاطر روحیه ی حساسی که داشت، بعد از یه سال دووم نیاورد و خودکشی کرد. جونگکوک 21 ساله، که خواهر 26 ساله اش رو از دست داد و حال پدرش وخیم تر شد... حتی نمیتونید تصور کنید که چه فشاری رو متحمل بود. اونم دست به خودکشی زد. ولی ناموفق بود. اما زمانی که خاست روش دیگه ای رو امتحان کنه، نامه ای رو پیدا کرد. میخواست خودش رو دار بزنه. توی اتاق کار پدرش! اما یه نامه روی میزش پیدا کرد که اصلا متوجهش نشده بود. نامه این بود: سلام سونگ هیون عزیزم. احتمالا وقتی این نامه رو میخونی، من دیگه چشم از جهان فروبسته باشم. اما بخاطرش ناراحت نباش دخترکم. مواظب خودت و جونگکوک و... باندم باش!
۴.۹k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.