فیک تهیونگ ( عشق ناشناس ) پارت ۷
از زبان ا/ت
گفتم : میدونی چیه این تقصیر من بود که بهت اعتماد کردم و به حرفات گوش دادم
دیگه نمیخوام ببینمت گردنبندی که بهم داده بود رو از گردنم کَندَم و انداختم جلوش پلاکش چون شیشهای بود تیکه تیکه شد
چشماش پر از اشک بود که یه قطره از چشاش سرازیر شد
گفتم : به محافظت بگو برن کنار
گفت : برین کنار
با محافظم از اونجا در اومدم و رفتم به یه مهمون خونه دیگه قلبم از شدت درد داشت میترکید آروم گریه میکردم طوری که کسی نفهمه واقعا برام سخت بود
چطوری همچین حرفی رو بهم زد
به محافظم گفتم : ما باید یه نامه به پدرم برسونیم از جاسوسایی که اینجا داریم خبر بگیر و به من بگو گفت : چشم
رفت و منم شروع به نوشتن نامم کردم از پدرم درخواست نیروی کمکی کردم بعده چند روز یه تعداد افراد از طرف پدرم اومدن به همشون همه چیز رو گفتم ما نقشمون اینه به شکل یه محافظ وارده قصر بشیم خدایا خودت کمکمون کن .
هممون با یه اسم مستعار وارده قصر شدیم از شانس بدم من محافظ قسمتی که اتاق تهیونگ قرار داشت شدم و بدتر از اون اگر بفهمن من یه دخترم کارم تمومه
( چند روز بعد )
از زبان ا/ت
سره پستم بودم که دیدم دارن یه نقاشی میچسبونن به دیوارا وقتی رفتم جلو تر اون نقاشی من بود احتمالاً میدونن من توی قصرم یکی از نگهبانا اومد و گفت. : ولیعهد کارت داره یا خدااا بدبخت شدم
با استرس شدید رفتم سمته اتاقش محافظش گفت کیَم وارده اتاقش شدم کلاهی که روی سرم بود جلوی دیدم و گرفته بود و صورتم خیلی مشخص نبود
از زبان تهیونگ
من میدونم کیه
گفتم : اسمه تو جون یونگه درسته
کلاهت رو بردار
از زبان ا/ت
گفت : کلاهت رو بردار گفتم نمیتونم گفت : میخوای از دستور ولیعهد سر پیچی کنی دوست داری بمیری؟ مجبور شدم کلاهم رو بردارم
گفت : میدونستم خودتی تو واقعاً از خطر ترسی نداری
گفتم : نه ندارم گفت : تقریباً همه میدونن تو قصری حتی عکست همه جای قصر هست بهتره یجایی قایِم بشی با من بیا دنبالش رفتم بردم به بیرون از قصر و بردم به همون خونه ای که قبلا اونجا بودم و زندگی میکردم
گفت : هیچکس اینجا رو نمیشناسه بهتره همین جا باشی میخواست بره که گفتم : متاسفم بخاطر حرفایی که گفتم
گفت : درکت میکنم
رفتم از پشت بغلش کردم بعد از اینکه ازش جدا شدم برگشت سمتم و بغلم کرد و گفت : دلم برات تنگ شده بود محکم بغلش کردم و گفتم : منم ازم جدا شد و گفت: من دیگه باید برم مراقبه خودت باش .....
گفتم : میدونی چیه این تقصیر من بود که بهت اعتماد کردم و به حرفات گوش دادم
دیگه نمیخوام ببینمت گردنبندی که بهم داده بود رو از گردنم کَندَم و انداختم جلوش پلاکش چون شیشهای بود تیکه تیکه شد
چشماش پر از اشک بود که یه قطره از چشاش سرازیر شد
گفتم : به محافظت بگو برن کنار
گفت : برین کنار
با محافظم از اونجا در اومدم و رفتم به یه مهمون خونه دیگه قلبم از شدت درد داشت میترکید آروم گریه میکردم طوری که کسی نفهمه واقعا برام سخت بود
چطوری همچین حرفی رو بهم زد
به محافظم گفتم : ما باید یه نامه به پدرم برسونیم از جاسوسایی که اینجا داریم خبر بگیر و به من بگو گفت : چشم
رفت و منم شروع به نوشتن نامم کردم از پدرم درخواست نیروی کمکی کردم بعده چند روز یه تعداد افراد از طرف پدرم اومدن به همشون همه چیز رو گفتم ما نقشمون اینه به شکل یه محافظ وارده قصر بشیم خدایا خودت کمکمون کن .
هممون با یه اسم مستعار وارده قصر شدیم از شانس بدم من محافظ قسمتی که اتاق تهیونگ قرار داشت شدم و بدتر از اون اگر بفهمن من یه دخترم کارم تمومه
( چند روز بعد )
از زبان ا/ت
سره پستم بودم که دیدم دارن یه نقاشی میچسبونن به دیوارا وقتی رفتم جلو تر اون نقاشی من بود احتمالاً میدونن من توی قصرم یکی از نگهبانا اومد و گفت. : ولیعهد کارت داره یا خدااا بدبخت شدم
با استرس شدید رفتم سمته اتاقش محافظش گفت کیَم وارده اتاقش شدم کلاهی که روی سرم بود جلوی دیدم و گرفته بود و صورتم خیلی مشخص نبود
از زبان تهیونگ
من میدونم کیه
گفتم : اسمه تو جون یونگه درسته
کلاهت رو بردار
از زبان ا/ت
گفت : کلاهت رو بردار گفتم نمیتونم گفت : میخوای از دستور ولیعهد سر پیچی کنی دوست داری بمیری؟ مجبور شدم کلاهم رو بردارم
گفت : میدونستم خودتی تو واقعاً از خطر ترسی نداری
گفتم : نه ندارم گفت : تقریباً همه میدونن تو قصری حتی عکست همه جای قصر هست بهتره یجایی قایِم بشی با من بیا دنبالش رفتم بردم به بیرون از قصر و بردم به همون خونه ای که قبلا اونجا بودم و زندگی میکردم
گفت : هیچکس اینجا رو نمیشناسه بهتره همین جا باشی میخواست بره که گفتم : متاسفم بخاطر حرفایی که گفتم
گفت : درکت میکنم
رفتم از پشت بغلش کردم بعد از اینکه ازش جدا شدم برگشت سمتم و بغلم کرد و گفت : دلم برات تنگ شده بود محکم بغلش کردم و گفتم : منم ازم جدا شد و گفت: من دیگه باید برم مراقبه خودت باش .....
۷۰.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.