ازدواج قرار دادی ۴۹
ات با تردید و شوک شده گفت:
ولی من نمی تونم حرفات رو باور کنم
جیمین:
آخه چرا؟
آت:
واقعا فکر کردی بعد اون همه کارایی که باهام کردی من بتونم حرفت رو باور کنم؟
جیمین:
من بهت ثابت می کنم
ات که هل شده بود گفت:
خب باشه پس من فعلا می رم
جیمین با مهربونی گفت:
باشه،به خدمتکارا گفتم برات صبحانه درست کنن،راستی تو همیشه غذا کم میخوری از این به بعد یکم بیشتر غذا بخور
ات قیافش طوری شده بود که جیمین زد زیر خنده ،آت که از خنده ی جیمین تعجب کرده بود گفت:
جیمین،تو،تو،خندیدی!
جیمین لبخندی زد و گفت:
آره،برای چی انقد تعجب کردی آت؟
آت:
هیچی تعجب نکردم،خب...،خنده و لبخند خیلی بهت میاد
و بعد همون موقع سریع از اتاق رفت بیرون و جیمین با تعجب اروم به خودش گفت :
چی! اون الان از لبخند و خنده ی من تعریف کرد؟!
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
ولی من نمی تونم حرفات رو باور کنم
جیمین:
آخه چرا؟
آت:
واقعا فکر کردی بعد اون همه کارایی که باهام کردی من بتونم حرفت رو باور کنم؟
جیمین:
من بهت ثابت می کنم
ات که هل شده بود گفت:
خب باشه پس من فعلا می رم
جیمین با مهربونی گفت:
باشه،به خدمتکارا گفتم برات صبحانه درست کنن،راستی تو همیشه غذا کم میخوری از این به بعد یکم بیشتر غذا بخور
ات قیافش طوری شده بود که جیمین زد زیر خنده ،آت که از خنده ی جیمین تعجب کرده بود گفت:
جیمین،تو،تو،خندیدی!
جیمین لبخندی زد و گفت:
آره،برای چی انقد تعجب کردی آت؟
آت:
هیچی تعجب نکردم،خب...،خنده و لبخند خیلی بهت میاد
و بعد همون موقع سریع از اتاق رفت بیرون و جیمین با تعجب اروم به خودش گفت :
چی! اون الان از لبخند و خنده ی من تعریف کرد؟!
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۸.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.