❤❤️🔥پارت سیزدهم ❤️🔥❤
جونگ کوک ویو
یه چند وقتیه به ات یه حس هایی دارم فک کنم ازش خوشم میاد وقتی رفت بیرون منم رفتم دنبالش ببینم کجا میره لباس پوشیدم و رفتم
ات ویو
رفتم بیرون میخواستم با دوستام برم بار دو تا دختریم پنج تا پسر رسیدم که تو راه دیدمشون اسم (دوست ات لیدا هست)
ات :سلاممم خره من
لیدا :سلاممم گاو من کم پیدایی؟
ات :اوهوم حالا ولش کن
رفتم یکی یکی بغلشون کردم و به سمت بار راه آفتادیم
جونگ کوک ویو
دیدم داره میره پسر هارو بغل میکنه خیلی اعصبانی شدم ولی باز رفتم دنبالش
ات ویو
رسیدیم بار بوی الکل و سیگار میومد رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم
گارسون: چی میل دارید
ات :یه دونه سوجو
بقیه هن سوجو سفارش دادن بعد چند دقیقه مشغول خوردن بودیم که یه پسره اومد پیشم به نظر میومد که مست بود
پسره :اوممم میای یه امشب رو باهم باشیم
ات: نه حالا هم گمشو بچه
پسره: خخخ بچه حالا نشونت میدم بچه کیه
یهو لباش رو چسبوند رو لبام و وحشیانه مک میزد
جونگ کوک ویو
دیدن پسره داره ات رو میبوسه صبرم تموم شد رفتم یه مشت خوابوندم تو صورت پسره
دست ات هم گرفتم و بردمش تو ماشین
جونگ کوک: میگم بیرون نرو منظورم همینه (داد)
ات: من ••
جونگ کوک: خفه شو (عربده )
رفتم دندون های نیشم رو درآوردم و از گردنش یه مک عمیق زدم یه چند دقیقه نگام کرد بعد بیهوش شد بعد چند مین بردمش خونه و گذاشتمش رو تخت لباسام رو عوض کردم و رفتم رو کاناپه خوابیدم
❤این داستان ادامه دارد❤
یه چند وقتیه به ات یه حس هایی دارم فک کنم ازش خوشم میاد وقتی رفت بیرون منم رفتم دنبالش ببینم کجا میره لباس پوشیدم و رفتم
ات ویو
رفتم بیرون میخواستم با دوستام برم بار دو تا دختریم پنج تا پسر رسیدم که تو راه دیدمشون اسم (دوست ات لیدا هست)
ات :سلاممم خره من
لیدا :سلاممم گاو من کم پیدایی؟
ات :اوهوم حالا ولش کن
رفتم یکی یکی بغلشون کردم و به سمت بار راه آفتادیم
جونگ کوک ویو
دیدم داره میره پسر هارو بغل میکنه خیلی اعصبانی شدم ولی باز رفتم دنبالش
ات ویو
رسیدیم بار بوی الکل و سیگار میومد رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم
گارسون: چی میل دارید
ات :یه دونه سوجو
بقیه هن سوجو سفارش دادن بعد چند دقیقه مشغول خوردن بودیم که یه پسره اومد پیشم به نظر میومد که مست بود
پسره :اوممم میای یه امشب رو باهم باشیم
ات: نه حالا هم گمشو بچه
پسره: خخخ بچه حالا نشونت میدم بچه کیه
یهو لباش رو چسبوند رو لبام و وحشیانه مک میزد
جونگ کوک ویو
دیدن پسره داره ات رو میبوسه صبرم تموم شد رفتم یه مشت خوابوندم تو صورت پسره
دست ات هم گرفتم و بردمش تو ماشین
جونگ کوک: میگم بیرون نرو منظورم همینه (داد)
ات: من ••
جونگ کوک: خفه شو (عربده )
رفتم دندون های نیشم رو درآوردم و از گردنش یه مک عمیق زدم یه چند دقیقه نگام کرد بعد بیهوش شد بعد چند مین بردمش خونه و گذاشتمش رو تخت لباسام رو عوض کردم و رفتم رو کاناپه خوابیدم
❤این داستان ادامه دارد❤
۱۷.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.