ددی من شو.....پارت۲
ویوات:
با استرس و لرزش شدید پوشه رو باز کردم و دونه دونه برگه هارو بیرون اوردم همه رو ۱۰۰ از ۱۰۰زده بودم جز شیمی...شیمیم ۹۸ از ۱۰۰بود...کل بدنم داشت میلرزید که با صدای مانا به خودم اومدم
×:ات خوبی؟عرق کردی*نگران
+:خ....و.....ب...م
×:یعنی چی که خوبم خیس عرقی....استاد جانگ میشه اتو ببرم بیرون ی هوایی بخوره حالش خوب نیس
استاد جانگ:باشه...بیشتر از ۱۵ دقیقه طول نکشه
×:چشم...ات پاشو بریم
*حیاط*
×:ات خوبی؟نگام کن
+:.......
×:ات ببینمت
+:خ....وبم.....چی...زی نیس
×:پوفف..بیا اب بخور بهتر شو
+:*خورد*
_پرش زمانی به لندن_
_:اماده مرگ شو....۱....۲...و
.:م.م.منو....ب...ب....بخش.....ج...ئ...و*ی تیر تو مغزش خالی کرد*
_:هونگسو....مگه تو نمیدونستی نباید پا رو دم من بزاری؟...هرکی خواست منو اذیت کنه عاقبتش مرگ شده
ویوکوک:
هونگسو رو ول کردم و رفتم خونه...ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم لباس پوشیدم...رفتم پایین دیدم غذا حاظره و پدرم رو میز نشسته
ب.ک:سلام...امروز کارا چطور پیش رفت؟
_:سلام...مثل همیشه*درحال خوردن
ب.ک:قراره برگردیم کره
_:*غذا پرید تو گلوش و سرفه کرد*
ب.ک:خوبی؟بیا اب بخور
_:خوبم خوبم...چرا باید بریم کره؟
ب.ک:عموت میخواد از رئیس مافیایی بکشه کنار و میخواد تو رئیس شی بخاطر همون باید بریم
_:کی میریم؟
ب.ک:فردا شب
_:اها
ب.ک:از الان اماده شو
_:باشه...من سیر شدم...با اجازه
ویوکوک:
رفتم اتاقم و چمدونمو جمع کردم ی دست لباس گزاشتم بمونه...روی تخت دراز کشیدم یکم خوابیدم
_اتمام پرش زمانی...کره_
ویوات:
بعد چند ساعت کلاسمون تموم شد..ساعت ۲ ظهر بود که دیدم پدرم اومد..ترس کل وجودمو گرفت..
ب.ا:سلام دخترم
+:سلام پدر
استاد جانگ:خوش اومدین اقای جئون از این طرف
ویو ات:
نشدم و منتظر پدرم موندم بعد ۱۰ دیقه اومد و سوار ماشین شدیم..هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد....رسیدیم خونه و رفتیم داخل
م.ا:سلام..کارنامه رو گرفتی؟
*بابای ات بهش سیلی زد و کمربندشو باز کرد*
ب.ا:چرا همیشه مایه لنگ منی...صب تا شب پول خرجمیکنم تا مثل ادم درس بخونی برای چی باید شیمی تو ۹۸ از ۱۰۰ بزنی هان؟*عربده
+:و...لی....پ...در....کار..نامم...ک..لا نمره...کا...مله*استرس*
ب.ا:کارنامه در اون حد مهم نیس مهم امتحاناته که عرضه ی نمره کاملو نداری*داد
ویو پدر ات:
انقد عصبی بودم که کشون کشون بردمش تو اتاقشو درو قفل کردم و شروع کردم به کتک زدنش...انقد زدمش تا اروم شدم...بیجون تو اتاق ولش کردم و خواستم برم که چشم به ی چیزی که پشت پارچه مخفی شده بود افتاد...رفتم سمتش و پارچه رو برداشتم...با چیزی که دیدم خشکم زد...اون نقاشی منحصر به فرد بود..چطور ات میتونست انقد خوب بکشه؟...واقعا هنرمنده...ولی حیف عرضه ی نمره خوب نداره پس تنبیه میشه
ویوات:
با استرس و لرزش شدید پوشه رو باز کردم و دونه دونه برگه هارو بیرون اوردم همه رو ۱۰۰ از ۱۰۰زده بودم جز شیمی...شیمیم ۹۸ از ۱۰۰بود...کل بدنم داشت میلرزید که با صدای مانا به خودم اومدم
×:ات خوبی؟عرق کردی*نگران
+:خ....و.....ب...م
×:یعنی چی که خوبم خیس عرقی....استاد جانگ میشه اتو ببرم بیرون ی هوایی بخوره حالش خوب نیس
استاد جانگ:باشه...بیشتر از ۱۵ دقیقه طول نکشه
×:چشم...ات پاشو بریم
*حیاط*
×:ات خوبی؟نگام کن
+:.......
×:ات ببینمت
+:خ....وبم.....چی...زی نیس
×:پوفف..بیا اب بخور بهتر شو
+:*خورد*
_پرش زمانی به لندن_
_:اماده مرگ شو....۱....۲...و
.:م.م.منو....ب...ب....بخش.....ج...ئ...و*ی تیر تو مغزش خالی کرد*
_:هونگسو....مگه تو نمیدونستی نباید پا رو دم من بزاری؟...هرکی خواست منو اذیت کنه عاقبتش مرگ شده
ویوکوک:
هونگسو رو ول کردم و رفتم خونه...ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم لباس پوشیدم...رفتم پایین دیدم غذا حاظره و پدرم رو میز نشسته
ب.ک:سلام...امروز کارا چطور پیش رفت؟
_:سلام...مثل همیشه*درحال خوردن
ب.ک:قراره برگردیم کره
_:*غذا پرید تو گلوش و سرفه کرد*
ب.ک:خوبی؟بیا اب بخور
_:خوبم خوبم...چرا باید بریم کره؟
ب.ک:عموت میخواد از رئیس مافیایی بکشه کنار و میخواد تو رئیس شی بخاطر همون باید بریم
_:کی میریم؟
ب.ک:فردا شب
_:اها
ب.ک:از الان اماده شو
_:باشه...من سیر شدم...با اجازه
ویوکوک:
رفتم اتاقم و چمدونمو جمع کردم ی دست لباس گزاشتم بمونه...روی تخت دراز کشیدم یکم خوابیدم
_اتمام پرش زمانی...کره_
ویوات:
بعد چند ساعت کلاسمون تموم شد..ساعت ۲ ظهر بود که دیدم پدرم اومد..ترس کل وجودمو گرفت..
ب.ا:سلام دخترم
+:سلام پدر
استاد جانگ:خوش اومدین اقای جئون از این طرف
ویو ات:
نشدم و منتظر پدرم موندم بعد ۱۰ دیقه اومد و سوار ماشین شدیم..هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد....رسیدیم خونه و رفتیم داخل
م.ا:سلام..کارنامه رو گرفتی؟
*بابای ات بهش سیلی زد و کمربندشو باز کرد*
ب.ا:چرا همیشه مایه لنگ منی...صب تا شب پول خرجمیکنم تا مثل ادم درس بخونی برای چی باید شیمی تو ۹۸ از ۱۰۰ بزنی هان؟*عربده
+:و...لی....پ...در....کار..نامم...ک..لا نمره...کا...مله*استرس*
ب.ا:کارنامه در اون حد مهم نیس مهم امتحاناته که عرضه ی نمره کاملو نداری*داد
ویو پدر ات:
انقد عصبی بودم که کشون کشون بردمش تو اتاقشو درو قفل کردم و شروع کردم به کتک زدنش...انقد زدمش تا اروم شدم...بیجون تو اتاق ولش کردم و خواستم برم که چشم به ی چیزی که پشت پارچه مخفی شده بود افتاد...رفتم سمتش و پارچه رو برداشتم...با چیزی که دیدم خشکم زد...اون نقاشی منحصر به فرد بود..چطور ات میتونست انقد خوب بکشه؟...واقعا هنرمنده...ولی حیف عرضه ی نمره خوب نداره پس تنبیه میشه
۹.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.