*پارت دهم*
-لعنتی من بدون تو نمیتونم*داد*
بغض کردم و برگشتم سمتش
+فک میکنی من دوست دارم ترکت کنم؟نه...باید سرنوشتمونو قبول کنیم تهیونگ
-من قبولش نمیکنمممم خودت گفتی هر کی خودش آیندشو رقم میزنه و سرنوشت فقط خرافاته...ا.ت،من میخام با تو باشم
+من و تو دیگه هیچ آینده ای با هم نداریم
-ا.ت لطفاااا
+برگرد پیش ماری
-ا.تتتتتت
+بس کن تهیونگگگگگ دیگه همه چی تموم شدهههه...تو ازدواج کردی...الان دیگه غریبه ایم...برگرد خونه.
اینو میگم و خیلی سریع ازش دور میشم...
+متاسفم تهیونگ...کاش اینجوری نمیشد
آروم اشکایی که از چشمام سرازیر میشنو پاک میکنم و به سیوانگ زنگ میزنم
~الو ا.ت...سلام
+میشه بیای دنبالم
~هعی...باشه،کجایی؟
+برات لوکیشن میفرستم
~هوم...میبینمت
+خدافظ
بعد از فرستادن لوکیشنم برای سیوانگ دستامو توی جیبم فرو میکنم و بیحرکت همونجا وایمیستم...
پوزخندی میزنم و به کفشام خیره میشم
+کی فکرشو میکرد غریبه هایی بشیم که کلی خاطره از هم دارن...
نفس عمیقی میکشم و چشمامو میبندم تا موقعی که ماشین جلوی پام ترمز میکنه
~بپر بالا خوشگله
بیحوصله میرم تو ماشین میشینم
~چیشده؟چرا انقد دپرسی؟
+چیزی نیست...میشه منو برسونی خونه مون؟اگه مامانم تورو دید و ازت چیزی بپرس بگو تمام مدت باهم بودیم و رفتیم یه مهمونی
~باشه
+آفرین...دیگه هم نمیرم شرکت،کلا قضیه رو کنسل کن
~چییییییی؟؟؟یعنی چی نمیرم؟
+یعنی دیگه نمیخام با جونگکوک باشم ولش کن
~ولی-
+میشه باهام بحث نکنی الان؟حالم بده
دیگه چیزی نگفت و ساکت تا خونه رانندگی کرد...
*
+مرسی که اومدی دنبالم و اگه باهات بد حرف زدم معذرت میخام
~خواهش میکنم...اشکالی نداره ا.ت،درکت میکنم
لبخندی میزنم و اروم از ماشین پیاده شدم
~خدافظ
+خدافظ
از ماشین دور میشم و به سمت خونه میرم و زنگ درو فشار میدم
×ا.تتتتت...تو کجایی از صبح؟؟؟
+مامان بزار بیام تو بعد شروع کن
×زود بیاااااا
اینو میگه و درو باز میکنه...
میرم تو که مامانو با یه دمپایی تو دستش میبینم
سعی کردم خودمو خیلی خوشحال و پر هیجان نشون بدم...که فک کنم موفق شدم
+مامانننننن سلام عشقمممم
×کجا بودی؟
+با سیوانگ بودم
×با سیوانگ کجا بودی؟
+رفتیم مهمونی
×آره...منم باور کردم
به روم نیارید که کم بود:)
بغض کردم و برگشتم سمتش
+فک میکنی من دوست دارم ترکت کنم؟نه...باید سرنوشتمونو قبول کنیم تهیونگ
-من قبولش نمیکنمممم خودت گفتی هر کی خودش آیندشو رقم میزنه و سرنوشت فقط خرافاته...ا.ت،من میخام با تو باشم
+من و تو دیگه هیچ آینده ای با هم نداریم
-ا.ت لطفاااا
+برگرد پیش ماری
-ا.تتتتتت
+بس کن تهیونگگگگگ دیگه همه چی تموم شدهههه...تو ازدواج کردی...الان دیگه غریبه ایم...برگرد خونه.
اینو میگم و خیلی سریع ازش دور میشم...
+متاسفم تهیونگ...کاش اینجوری نمیشد
آروم اشکایی که از چشمام سرازیر میشنو پاک میکنم و به سیوانگ زنگ میزنم
~الو ا.ت...سلام
+میشه بیای دنبالم
~هعی...باشه،کجایی؟
+برات لوکیشن میفرستم
~هوم...میبینمت
+خدافظ
بعد از فرستادن لوکیشنم برای سیوانگ دستامو توی جیبم فرو میکنم و بیحرکت همونجا وایمیستم...
پوزخندی میزنم و به کفشام خیره میشم
+کی فکرشو میکرد غریبه هایی بشیم که کلی خاطره از هم دارن...
نفس عمیقی میکشم و چشمامو میبندم تا موقعی که ماشین جلوی پام ترمز میکنه
~بپر بالا خوشگله
بیحوصله میرم تو ماشین میشینم
~چیشده؟چرا انقد دپرسی؟
+چیزی نیست...میشه منو برسونی خونه مون؟اگه مامانم تورو دید و ازت چیزی بپرس بگو تمام مدت باهم بودیم و رفتیم یه مهمونی
~باشه
+آفرین...دیگه هم نمیرم شرکت،کلا قضیه رو کنسل کن
~چییییییی؟؟؟یعنی چی نمیرم؟
+یعنی دیگه نمیخام با جونگکوک باشم ولش کن
~ولی-
+میشه باهام بحث نکنی الان؟حالم بده
دیگه چیزی نگفت و ساکت تا خونه رانندگی کرد...
*
+مرسی که اومدی دنبالم و اگه باهات بد حرف زدم معذرت میخام
~خواهش میکنم...اشکالی نداره ا.ت،درکت میکنم
لبخندی میزنم و اروم از ماشین پیاده شدم
~خدافظ
+خدافظ
از ماشین دور میشم و به سمت خونه میرم و زنگ درو فشار میدم
×ا.تتتتت...تو کجایی از صبح؟؟؟
+مامان بزار بیام تو بعد شروع کن
×زود بیاااااا
اینو میگه و درو باز میکنه...
میرم تو که مامانو با یه دمپایی تو دستش میبینم
سعی کردم خودمو خیلی خوشحال و پر هیجان نشون بدم...که فک کنم موفق شدم
+مامانننننن سلام عشقمممم
×کجا بودی؟
+با سیوانگ بودم
×با سیوانگ کجا بودی؟
+رفتیم مهمونی
×آره...منم باور کردم
به روم نیارید که کم بود:)
۲۵.۷k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.