یین و یانگ (پارت ۵۳)
گفتم : تلویزیون رو روشن کن ببینم دنیا چه خبره .
تلویزیون رو روشن کرد . اخبار داشت در مورد من حرف می زد . سویون : عه ا/ت دارن در مورد تو حرف می زنن .
"خواننده معروف ، کیم ا/ت ، در عمارتی خارج از شهر پیدا شد . این خواننده توسط ساسنگ فنی دزدیده شده بود و مور اذیت و آزار قرار گرفته بود . در پی این اتفاق وی به شدت آسیب دیده و در حال حاضر به بیمارستان منتقل شده تا تحت درمان قرار گیرد ."
جدی و محکم گفتم : ردش کن . سویون از لحن جدی من هول شد و با دستپاچگی کانال رو عوض کرد . کانال بعدی داشت یه سریال کمدی پخش می کرد . سویون به صحنه خنده دار فیلم خندید ولی تا نگاهش به صورت جدی من افتاد که داشتم خیره صفحه نمایش رو نگاه می کردم ، خنده ش قطع شد . متوجه شدم با ترس بهم خیره شده . گفتم : چیه ؟
سویون : ه...هیچی... دوباره به تلویزیون خیره شد .
(۲ روز بعد)
دیگه از بیمارستان خسته شدم ! می خوام برم خونه! حالم بهتر شده ، میتونم تکون بخورم و با گرفتن یه تکیه گاه راه برم . دکتر در زد و اومد داخل . مثل همیشه لبخند به لب داشت .
دکتر : سلام خانم ا/ت . مثل. اینکه حالتون خیلی بهتره .
گفتم : بله دارم یه تفاوت هایی با جنازه پیدا میکنم .
دکتر خندید .
گفتم : دکتر من می خوام برم خونه . خسته شدم از این بیمارستان .
دکتر : هنوز کامل خوب نشدی ، ممکنه بازم ضعف کنی.
دیگه نمی خوام اینجا بمونم .
گفتم : من میخوام برم! اصلا با مسئولیت خودم مرخصم کنید .
دکتر در حالی که به سمت در می رفت ، گفت : متاسفم خانم کیم ، نمیتونم این کارو بکنم . کمپانی تاکید کرده تا بهبودی کامل مرخصتون نکنیم . و رفت بیرون .
ایششششش!دکتر...استغفرالله(ا/ت از خودمونه😂)
سویون گفت : ببین نفس عمیق...آروم باش...
نگاهی بهش انداختم . انقدر عاقل بود که بفهمه دیگه نباید حرف بزنه . با نفرت به در خیره شدم . ترس رو توی سویون حس کردم . شنیدم که زمزمه کرد : تا حالا اینجوری ندیده بودمت...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
تلویزیون رو روشن کرد . اخبار داشت در مورد من حرف می زد . سویون : عه ا/ت دارن در مورد تو حرف می زنن .
"خواننده معروف ، کیم ا/ت ، در عمارتی خارج از شهر پیدا شد . این خواننده توسط ساسنگ فنی دزدیده شده بود و مور اذیت و آزار قرار گرفته بود . در پی این اتفاق وی به شدت آسیب دیده و در حال حاضر به بیمارستان منتقل شده تا تحت درمان قرار گیرد ."
جدی و محکم گفتم : ردش کن . سویون از لحن جدی من هول شد و با دستپاچگی کانال رو عوض کرد . کانال بعدی داشت یه سریال کمدی پخش می کرد . سویون به صحنه خنده دار فیلم خندید ولی تا نگاهش به صورت جدی من افتاد که داشتم خیره صفحه نمایش رو نگاه می کردم ، خنده ش قطع شد . متوجه شدم با ترس بهم خیره شده . گفتم : چیه ؟
سویون : ه...هیچی... دوباره به تلویزیون خیره شد .
(۲ روز بعد)
دیگه از بیمارستان خسته شدم ! می خوام برم خونه! حالم بهتر شده ، میتونم تکون بخورم و با گرفتن یه تکیه گاه راه برم . دکتر در زد و اومد داخل . مثل همیشه لبخند به لب داشت .
دکتر : سلام خانم ا/ت . مثل. اینکه حالتون خیلی بهتره .
گفتم : بله دارم یه تفاوت هایی با جنازه پیدا میکنم .
دکتر خندید .
گفتم : دکتر من می خوام برم خونه . خسته شدم از این بیمارستان .
دکتر : هنوز کامل خوب نشدی ، ممکنه بازم ضعف کنی.
دیگه نمی خوام اینجا بمونم .
گفتم : من میخوام برم! اصلا با مسئولیت خودم مرخصم کنید .
دکتر در حالی که به سمت در می رفت ، گفت : متاسفم خانم کیم ، نمیتونم این کارو بکنم . کمپانی تاکید کرده تا بهبودی کامل مرخصتون نکنیم . و رفت بیرون .
ایششششش!دکتر...استغفرالله(ا/ت از خودمونه😂)
سویون گفت : ببین نفس عمیق...آروم باش...
نگاهی بهش انداختم . انقدر عاقل بود که بفهمه دیگه نباید حرف بزنه . با نفرت به در خیره شدم . ترس رو توی سویون حس کردم . شنیدم که زمزمه کرد : تا حالا اینجوری ندیده بودمت...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۷.۸k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.