وقتی بعد از دو ماه...

وقتی بعد از دو ماه...
#لینو

وقتی بعد از دوماهِ تور و کنسرت ندیده بودتت و به خونه میاد




_ هومممم...
بوی غذایی که درست کرده بودی کل خونه رو پر کرده بود بویی که خیلی خوب بود لبخندی زدی و آخرین بار غذارو هم زدی و در قابلمه رو گذاشتی
با یاد آوری اینکه لینوپیشت نیست اخمی کردی
و با صدای ناراحت و آروم لب زدی
_کاش توعم...*نگاهی به عکس بزرگ عروسیتون انداختی که تو سالن زده شده بود به دیوار* اینجا بودی..عشق من..
به سمت کمدی که مخصوص ویسکی و ابجو اینا بود رفتی و یه آبجوی ینفره برداشتی
همراه با لیوان بزرگ و بلندِ شیک
حالا چیزایی که قرار بود میل کنی حاضر بودن و فقط آماده کردن میز مونده بود چون تنها بودی فقط یدونه بشقاب غذا گذاشتی روی میز و همراه با سالادی که باید هرشب میخوردیش لیوانِ پر ابجوتم گذاشتی کنار غذات
بااومدن سونی به آشپز خونه و با میو میو گفتناش فهمیدی که اونم گرسنس
روی زانو هات خم شدی و چونه سونی رو خاروندی و با لبخند گفتی
_گشنته؟!
بلند شدی و سونی رو به بغلت گرفتی به اتاق بازی گربه ها رفتی که دونگی داشت با دومش بازی میکرد و دوری هم خوابیده بود
_ خب خب لینو کوچولو ها..* ظرف غذا هاشون رو پر کزد* .. اینم از غذاتون ..
=عزیزم..بنظرت من چجوری غذای گربه بخورم؟
با شنیدن صدای یهویی ترسیدی و هینی کشیدی ،برگشتی به عقبت لینو با یه لبخند دندون نمایی
بهت نگاه میکرد
شوکه شدی و چند قدم به عقب رفتی
_ اوه..مینهویا..
با همون لبخندش جواب داد
=جونم
_ مگه قرار نبود هفته آینده بیای..؟!
= خب..میخواستم سوپرایزت کنم..(لبخند)
_.. منکه خبرارو دنبال میکردم..چرا اطلاع ندادن پس..
با اخم سرتو انداختی پایین و با همون اخم گفتی که لینو هم اخمی کرد
= ببینم..ناراحتی که زود اومدم..؟؟
زود سرتو بالا اوردی و به چشمای زیباش خیره شدی
_نه نه .. اصلا..فقط میخواستم ..* با یاد اوردی اینکه لباسایی که لینو دوستشون داشت تو تنت نبود زود دستاتو رو سرت گذاشتی و با ناراحتی ادامه دادی*..وای..الان هیچی آماده نیست..
لینو خنده ای کرد
= .. خب بیب..مشکلش چیه..نیاز نیست که خونه رو تزئین کنی یا شام عالی و درجه یک بپزی
دست به سینه واستادی و با نا امیدی حرف زدی
_میخواستم..غذای مورد علاقتو درست کنم..همراه با لباس هایی که تو دوستشون داشتی تو تنم باشه..
لینو هردو دستتو گرفت و انگشتاشو قفل انگشتات کرد
= نیاز نیست..تو در هرحال زیبایی و غذاهات خوشمزس..*پوزخند شیطونی زد* .. خب پس..من خیلی گرسنمه..
_غذا آشپز خونس بریم..
دستاتو از دستاش کشیدی بیرون و میخواستی از اتاق خارج شی که لینو دستتو گرفت و به دیوار چسبوندت
= نچ..بیب..من که سیرم..یه نفر دیگه..گشنشه..اونم گشنه تو..*پوزخند*
از رونات گرفت و بلندت کرد و......
بقیش با ذهن خلاق خودتون..