تک پارتی کوتاه تهکوک
تک پارتی کوتاه تهکوک
تهیونگ:مطمئن باش من هیچ وقت ترکت نمیکنم
جونگ کوک:واقعا...لطفا ترکم نکن چون کسی بدون اکسیژن زنده نمی ماند عشق من حتی من
3سال بعد
ژوئن 2024
ساعت 10 شب
همانطور که باران بغضش ترکیده بود و اشک هایش مانند قطرات آب به صورت پسرک بر میخورد یاد حرف 3 سال پیشش افتاده بود
تهیونگ:مطمئن باش من هیچ وقت ترکت نمیکنم
جونگ کوک:واقعا..
پسرک دیگر نمیتوانست بغض و درد قلبش را نگه دارد بغضش ترکید و شروع به گریه کرد
رفت و روی نیمکتی نشست دقایقی بعد دستی بر شانه اش حس کرد
*تهیونگ... واقعا خودتی؟
تهیونگ:ت. تتو. اینجا... و دیگر نتوانست ادامه ی حرفش رابزند چون خونی که در دهانش بود این اجازه را نمیداد.. آمد و خواست بلند شود که پاهایش مانند خانه ای که درحال تخریب شدن است شد و روی زانوهایش فرود امد
جونگ کوک:ته. تهیونگگگ خوبی(با گریه شدید) رفت و پسرک رو در آغوشش گرفت
تهیونگگگ
تهیونگ:درسته ع. عشق. ممن. ههه.. هه(داره سرفه میکنه) همه ی.. هههه.... همه.. ی ع.. عشقا آخرشون.. خو.. خوب تموم نمیشه.. تو منو ترک کردی.. بایکی.. یکی دیگه رفت و. وولی من ههه ههه رو.. رویای بوسیدنت را به خاک میسپارم، شاید لب هایت مال دیگری بود... و پسرک بی حال در دست عشقش جان داد و مرد:)))
تهیونگ:مطمئن باش من هیچ وقت ترکت نمیکنم
جونگ کوک:واقعا...لطفا ترکم نکن چون کسی بدون اکسیژن زنده نمی ماند عشق من حتی من
3سال بعد
ژوئن 2024
ساعت 10 شب
همانطور که باران بغضش ترکیده بود و اشک هایش مانند قطرات آب به صورت پسرک بر میخورد یاد حرف 3 سال پیشش افتاده بود
تهیونگ:مطمئن باش من هیچ وقت ترکت نمیکنم
جونگ کوک:واقعا..
پسرک دیگر نمیتوانست بغض و درد قلبش را نگه دارد بغضش ترکید و شروع به گریه کرد
رفت و روی نیمکتی نشست دقایقی بعد دستی بر شانه اش حس کرد
*تهیونگ... واقعا خودتی؟
تهیونگ:ت. تتو. اینجا... و دیگر نتوانست ادامه ی حرفش رابزند چون خونی که در دهانش بود این اجازه را نمیداد.. آمد و خواست بلند شود که پاهایش مانند خانه ای که درحال تخریب شدن است شد و روی زانوهایش فرود امد
جونگ کوک:ته. تهیونگگگ خوبی(با گریه شدید) رفت و پسرک رو در آغوشش گرفت
تهیونگگگ
تهیونگ:درسته ع. عشق. ممن. ههه.. هه(داره سرفه میکنه) همه ی.. هههه.... همه.. ی ع.. عشقا آخرشون.. خو.. خوب تموم نمیشه.. تو منو ترک کردی.. بایکی.. یکی دیگه رفت و. وولی من ههه ههه رو.. رویای بوسیدنت را به خاک میسپارم، شاید لب هایت مال دیگری بود... و پسرک بی حال در دست عشقش جان داد و مرد:)))
۱.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.