عشق مافیای p1
خب سلام من ا.ت هستم و توی بار کار میکنم و اصلا حقوق خوبی هم نمیگیرم
______________
داشتم واسه ی ی میز ویسکی میبردم ک یونا صدام زد(یونا دوست ا.ت و از بچگی باهم بودن)
یونا:هی ا.ت
ا.ت:بله؟
یونا: اون پسره رو میبینی اونجا نشسته؟
ا.ت: آره
یونا:اون رئیس بزرگترین باند مافیاییه کره هس
ا.ت:واقعا؟!
یونا: آره
ا.ت: چ ترسناکه
یونا: خب باید ب ترست قلبه کنی و این شراب قرمز رو براش ببری
ا.ت:چی ن من اینکارو نمیکنم
یونا:ا.ت لطفا من باید برم سفارش ی میز دیگه رو بگیرم
ا.ت:هوففف باشه فقط بخاطره تو
یونا:ممنووونننن ا.ت تو بهترینیییی
ا.ت:باشه باشه حالا اون شراب قرمز رو بده
یونا:باشه بیا
(ا.ت شراب قرمز رو از دست یونا گرفت و ب سمت اون میز رفت)
_________________
جونگکوک:
منتظر سفارشم بودم ک یهو ی دختر خشگل اومد سمتم
ا.ت:بفرمایید اینم سفارشتون
خاست بره ک صداش کرد
کوک: خانم
ا.ت:بله قربان چیزه دیگه ای میخواید؟
کوک:ن ولی میخواستم بدونم ک شما تنهایی زندگی میکنید؟
ا.ت:بله چطور؟
کوک:هیچی همینجوری
ا.ت: اها ولی اگر چیزه دیگه ای خواستید بگید
کوک: ن نمیخوام
ا.ت: اها باشه پس..من میرم
------------------‐-------------------------
شب ساعت ۲ بود ک دیگه بار بسته شده بود
داشتم برمیگشتم خونه ک رسیدم ب کوچه ک من همیشه ازش میترسیدم
خیلی تاریک بود و همیشه بوی نم میداد
چ شب چ روز ازش میترسیدم
وارد کوچه شدم ک حس کردم یکی دنبالمه
سریع دویدم ب سمت اون طرف کوچه وقتی خارج شدم دیدم ی ون مشکی وایساد
چند نفر پیاده شدن و من رو محاصره کردن
ک ی نفر ی دستمال گذاشت رو دهنمو دیگه هیچی نفهمیدم
پایان پارت یک عردا پارت جدید رو میزارم
و روز پدر رو هم تبریک میگممممم🤍🤍🤍🤍
______________
داشتم واسه ی ی میز ویسکی میبردم ک یونا صدام زد(یونا دوست ا.ت و از بچگی باهم بودن)
یونا:هی ا.ت
ا.ت:بله؟
یونا: اون پسره رو میبینی اونجا نشسته؟
ا.ت: آره
یونا:اون رئیس بزرگترین باند مافیاییه کره هس
ا.ت:واقعا؟!
یونا: آره
ا.ت: چ ترسناکه
یونا: خب باید ب ترست قلبه کنی و این شراب قرمز رو براش ببری
ا.ت:چی ن من اینکارو نمیکنم
یونا:ا.ت لطفا من باید برم سفارش ی میز دیگه رو بگیرم
ا.ت:هوففف باشه فقط بخاطره تو
یونا:ممنووونننن ا.ت تو بهترینیییی
ا.ت:باشه باشه حالا اون شراب قرمز رو بده
یونا:باشه بیا
(ا.ت شراب قرمز رو از دست یونا گرفت و ب سمت اون میز رفت)
_________________
جونگکوک:
منتظر سفارشم بودم ک یهو ی دختر خشگل اومد سمتم
ا.ت:بفرمایید اینم سفارشتون
خاست بره ک صداش کرد
کوک: خانم
ا.ت:بله قربان چیزه دیگه ای میخواید؟
کوک:ن ولی میخواستم بدونم ک شما تنهایی زندگی میکنید؟
ا.ت:بله چطور؟
کوک:هیچی همینجوری
ا.ت: اها ولی اگر چیزه دیگه ای خواستید بگید
کوک: ن نمیخوام
ا.ت: اها باشه پس..من میرم
------------------‐-------------------------
شب ساعت ۲ بود ک دیگه بار بسته شده بود
داشتم برمیگشتم خونه ک رسیدم ب کوچه ک من همیشه ازش میترسیدم
خیلی تاریک بود و همیشه بوی نم میداد
چ شب چ روز ازش میترسیدم
وارد کوچه شدم ک حس کردم یکی دنبالمه
سریع دویدم ب سمت اون طرف کوچه وقتی خارج شدم دیدم ی ون مشکی وایساد
چند نفر پیاده شدن و من رو محاصره کردن
ک ی نفر ی دستمال گذاشت رو دهنمو دیگه هیچی نفهمیدم
پایان پارت یک عردا پارت جدید رو میزارم
و روز پدر رو هم تبریک میگممممم🤍🤍🤍🤍
۲۳.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.