پارت ۴۴( برادر خونده)
وخیلی اروم گفتم:الوو سانی :الوو سلام خوبی از این همه مهربونیش تعجب کردم و گفتم _اره خوبم تو حالت خوبه سانی با خنده گفت :چرا نیومدی من خیلی معطلت بودم خیلی مشکوک میزد اون اگه معطل میبود الان فحش بارونم کرده بود پس یه نقشه ای داره صدامو صاف کردمو گفتم:چی میگی خواهر من رفته بودم تو منو اسکول کرده بودی انگار سانی نفس عمیقی کشیدو گفت:من اومده بودم چرا باید اسکولت کنم _رفتارات خیلی مشکوکن اگه من الان نیومده بودم منو میکشتی و فحش بارونم میکردی سانی بلند زد زیر خنده و گفت:هاهاها پس خودتم نیومده بودی لو دادی خودتو توام عینو منی _مطمئنم خواب بودی اره سانی با خنده :اره 😂😂 _بسه نخند دیگه منم خواب موندم سانی:میدونستم _سانی شب نمیای سانی:نمی تونم کار دارم ولی اگه شد بهت میگم من دیگه برم بای _خداحافظ تماسو قطع کردم خوب حالا ادامه سریال از زبان جونگ کوک: از صبح تا حالا از اتاقش بیرون نیومده نکنه چیزیش شده باشه نه بابا امروز انگار سر کار نرفته که این همه خوابیده مامان که صبح زود رفت بیرون اینم که تو اتاقشه شاید حالا بیدار شده باشه از اتاقم بیرون اومدمو رفتم سمت اتاق سورا دستگیره درو اروم چرخوندم درو باز کردم از لای در به فضای داخل اتاق نگاه کردم کسی نبود
شعت پس کجاس این همون لحظه خواستم درو ببیندم که با صدای سورا میخکوب سرجام موندم سورا:چیکار میکنی سریع درو بستمو با لبخند برگشتمو و گفتم:هیچی کار خاصی نمی کردم سورا:دروغ میگی چرا بی اجازه وارد اتاقم شدی _وارد اتاقت نشدم که فقد سورا:فقد چی ادامه بده کلافه دستی به موهام کشیدموگفتم:هیچی فکر کردم مردی سورا بلند زد زیر خنده و گفت:عه نگرانم شدی پس با تته پته گفتم :نه کی گفته الکی خیال نبافی سورا :نگران نباش من اونجوری نیستم که راجب تو واسه خودم خیال ببافم _امیدوارم تو دلم از حرفی که زده بودم پیشیمون بودم حرف خوبی نبود سورا بدون هیچ حرف دیگه ای از کنارم رد شدو وارد اتاقش شد
از زبان سورا: دیروز متاسفانه نتونستم برم جایی و کل روزو توخونه موندن امروزم باید برم سرکار طبق معمول خودمو جلوی اینه اماده کردم و وقتی تموم شدم از خونه زدم بیرون نفس عمیقی کشیدم هوا خیلی خوب بود ولی با سرما و سوزش همراه بود از سرما و زمستون زیاد خوشم نمیومد بیشتر عاشق فصل بهارم ولی با این حال فصل زمستون تازه داشت از راه میرسید دستام یخ کرده بودن مجبور شدم دستامو تو جیب لباسم بکنم اینجوری حداقل یکم گرمتر میشد کمپانی امروز یکم خلوت تر از قبلن بود امیدوارم کارا حداقل کمتر باشن با حس اینکه یکی داره صدام میکرد برگشتمو پشت سرمو نگاه کردم خانوم لی بود _سلام خانوم لی:سلام امروز زودتر اومدی لبخند زدمو گفتم:بله خانوم لی:خوب این دوربین بگیر تعجب کردم و گفتم:برای چی خانوم لی:امروز تو عکاسی میکنی میخوام ببینم مهارتت تو عکاسی چی جوریه _من مطمئنین خانوم لی:اره نکنه کار باهاشو بلد نیستی _نه چرا بلدم ولی تعجب کردم خانوم لی:جای تعجب نیست میخوام فقد امتحانت کنم _باشه دوربینو از دستش گرفتم که گفت خانوم لی:تا بعد از ظهر کار خاصی نداریم میتونی بری اگه میخوای _ممنون من میمونم تا بعد از ظهر خانوم لی:باشه
شعت پس کجاس این همون لحظه خواستم درو ببیندم که با صدای سورا میخکوب سرجام موندم سورا:چیکار میکنی سریع درو بستمو با لبخند برگشتمو و گفتم:هیچی کار خاصی نمی کردم سورا:دروغ میگی چرا بی اجازه وارد اتاقم شدی _وارد اتاقت نشدم که فقد سورا:فقد چی ادامه بده کلافه دستی به موهام کشیدموگفتم:هیچی فکر کردم مردی سورا بلند زد زیر خنده و گفت:عه نگرانم شدی پس با تته پته گفتم :نه کی گفته الکی خیال نبافی سورا :نگران نباش من اونجوری نیستم که راجب تو واسه خودم خیال ببافم _امیدوارم تو دلم از حرفی که زده بودم پیشیمون بودم حرف خوبی نبود سورا بدون هیچ حرف دیگه ای از کنارم رد شدو وارد اتاقش شد
از زبان سورا: دیروز متاسفانه نتونستم برم جایی و کل روزو توخونه موندن امروزم باید برم سرکار طبق معمول خودمو جلوی اینه اماده کردم و وقتی تموم شدم از خونه زدم بیرون نفس عمیقی کشیدم هوا خیلی خوب بود ولی با سرما و سوزش همراه بود از سرما و زمستون زیاد خوشم نمیومد بیشتر عاشق فصل بهارم ولی با این حال فصل زمستون تازه داشت از راه میرسید دستام یخ کرده بودن مجبور شدم دستامو تو جیب لباسم بکنم اینجوری حداقل یکم گرمتر میشد کمپانی امروز یکم خلوت تر از قبلن بود امیدوارم کارا حداقل کمتر باشن با حس اینکه یکی داره صدام میکرد برگشتمو پشت سرمو نگاه کردم خانوم لی بود _سلام خانوم لی:سلام امروز زودتر اومدی لبخند زدمو گفتم:بله خانوم لی:خوب این دوربین بگیر تعجب کردم و گفتم:برای چی خانوم لی:امروز تو عکاسی میکنی میخوام ببینم مهارتت تو عکاسی چی جوریه _من مطمئنین خانوم لی:اره نکنه کار باهاشو بلد نیستی _نه چرا بلدم ولی تعجب کردم خانوم لی:جای تعجب نیست میخوام فقد امتحانت کنم _باشه دوربینو از دستش گرفتم که گفت خانوم لی:تا بعد از ظهر کار خاصی نداریم میتونی بری اگه میخوای _ممنون من میمونم تا بعد از ظهر خانوم لی:باشه
۶۳.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.