Two Boys/دو پسر
Two Boys/دو پسر
Part Six/پارت شش
♡°♡°♡°♡°♡
وقتی رسیدم به مرکز خرید Emporium Center San Francisco(ایمپوریوم سانفرانسیسکو)موتورم رو پارک کردم و پیاده شدم.وارد مرکز خرید شدم؛بزرگ،باشکوه و فوقوالعاده بود!مثل یه هزارتو بود!رفتم یه چندتا از طبقهها و مغازهها رو گشتم تا آخرش یه مغازه درست حسابی دیدم.رفتم داخل؛چند دست لباس انتخاب کردم و بردم پروشون کردم.هرکدوم که به نظرم قشنگ بود و توش خوشتیپ تر از قبل بودم رو برداشتم.یه دست کت و شلوار مشکی هم برداشتم؛کت و شلوار رو همونجا تنم کردم.پول لباسها رو حساب کردم و بعد اومدم بیرون.لباس قبلیهام رو هم انداختم دور.گشنهام بود.تصمیم گرفتم به یکی از رستورانهای داخل پاساژ برم و اونجا هرچقدر که تونستم غذا بخورم.من حاضر بودم هرچی پول دارم رو خرج شکمم کنم!لقبی بود که هانما بهم داده بود.راستش..یکم..فقط یه ذره،دلم براش تنگ شده بود.رسیدم به یکی از رستورانها.رفتم داخل و روی یه میز نشستم.میز دونفره بود ولی چه فرقی داشت وقتی من یه نفرم.گارسون اومد و منو رو بهم داد.تنوع غذاهاشون زیاد بود.از پنجتا غذا هرکدوم یکی سفارش دادم.گشنهام بود دیگه!گارسون بهم گفت نهایتا تا نیم ساعت دیگه سفارشاتم حاضر میشه.منم گشنهام بود ولی خب،باید صبر کنم.نگاهی به دور و اطراف رستوران انداختم؛دکوراسیونش خلاصه میشد در،مدرن،شیک،جذاب و زیبا.به انگشتهای دستم که روی میز بالا میرفت،و با صدای تق کمی روی میز فرود میاومد نگاه میکردم.صدای زنگ گوشیم اومد.گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به اسم نگاه کردم:《مانجیرو》،برادرم بود.جواب دادم.
:الو؟
:جیرو،چرا برنگشتی؟
:میخوام یکم بمونم.
:مهم نیست.زود برگرد و مراقب باش.
:خدافظ.
چه مکالمهی کوتاهی.لبخند دردناکی روی صورتم نقش بست.مکالمهام با برادرم حتی یک دقیقه هم طول نمیکشید.ولی برعکس،با هانما گاهی اوقات یک ساعت حتی بیشتر هم طول میکشید.به گوشی خیره شده بودم و تو ذهنم و افکارم بودم که صدایی اومد.
:مکالمهی کوتاهی بود؛نسبت به مکالمهی تو ماشین.
سرم رو بلند کردم و با کاترین مواجه شدم.دیگه کت و شلوار تنش نبود؛بلکه یه شلوارک سیاه با یه تیشرت سفید پوشیده بود.
:کاترین؟
:داشتم رد میشدم که تو رو دیدم تنهایی،گفتم بیام پیشت.
:اگه تنها نبودمم میومدی؟
حرفم رو با نیشخند دندون نمایی که داشتم زدم.
:آره.
کاترین هم جوابم رو با نیشخند داد.
:من سفارش دادم،اگه تو هم نیخوای میتونی سفارش بدی.
:تو سفارش دادی دیگه!
خیلی دلم میخواستم بهش بگم نون خور اضافی،ولی ولش.
:من فقط برای شکم خودم خرج میکنم،ببخشید.
:خیلی خب باشه،آقای خسیس.
با لقبی که بهم داد زدیم زیر خنده.
...
♡°♡°♡°♡°♡°♡
Part Six/پارت شش
♡°♡°♡°♡°♡
وقتی رسیدم به مرکز خرید Emporium Center San Francisco(ایمپوریوم سانفرانسیسکو)موتورم رو پارک کردم و پیاده شدم.وارد مرکز خرید شدم؛بزرگ،باشکوه و فوقوالعاده بود!مثل یه هزارتو بود!رفتم یه چندتا از طبقهها و مغازهها رو گشتم تا آخرش یه مغازه درست حسابی دیدم.رفتم داخل؛چند دست لباس انتخاب کردم و بردم پروشون کردم.هرکدوم که به نظرم قشنگ بود و توش خوشتیپ تر از قبل بودم رو برداشتم.یه دست کت و شلوار مشکی هم برداشتم؛کت و شلوار رو همونجا تنم کردم.پول لباسها رو حساب کردم و بعد اومدم بیرون.لباس قبلیهام رو هم انداختم دور.گشنهام بود.تصمیم گرفتم به یکی از رستورانهای داخل پاساژ برم و اونجا هرچقدر که تونستم غذا بخورم.من حاضر بودم هرچی پول دارم رو خرج شکمم کنم!لقبی بود که هانما بهم داده بود.راستش..یکم..فقط یه ذره،دلم براش تنگ شده بود.رسیدم به یکی از رستورانها.رفتم داخل و روی یه میز نشستم.میز دونفره بود ولی چه فرقی داشت وقتی من یه نفرم.گارسون اومد و منو رو بهم داد.تنوع غذاهاشون زیاد بود.از پنجتا غذا هرکدوم یکی سفارش دادم.گشنهام بود دیگه!گارسون بهم گفت نهایتا تا نیم ساعت دیگه سفارشاتم حاضر میشه.منم گشنهام بود ولی خب،باید صبر کنم.نگاهی به دور و اطراف رستوران انداختم؛دکوراسیونش خلاصه میشد در،مدرن،شیک،جذاب و زیبا.به انگشتهای دستم که روی میز بالا میرفت،و با صدای تق کمی روی میز فرود میاومد نگاه میکردم.صدای زنگ گوشیم اومد.گوشی رو از تو جیبم درآوردم و به اسم نگاه کردم:《مانجیرو》،برادرم بود.جواب دادم.
:الو؟
:جیرو،چرا برنگشتی؟
:میخوام یکم بمونم.
:مهم نیست.زود برگرد و مراقب باش.
:خدافظ.
چه مکالمهی کوتاهی.لبخند دردناکی روی صورتم نقش بست.مکالمهام با برادرم حتی یک دقیقه هم طول نمیکشید.ولی برعکس،با هانما گاهی اوقات یک ساعت حتی بیشتر هم طول میکشید.به گوشی خیره شده بودم و تو ذهنم و افکارم بودم که صدایی اومد.
:مکالمهی کوتاهی بود؛نسبت به مکالمهی تو ماشین.
سرم رو بلند کردم و با کاترین مواجه شدم.دیگه کت و شلوار تنش نبود؛بلکه یه شلوارک سیاه با یه تیشرت سفید پوشیده بود.
:کاترین؟
:داشتم رد میشدم که تو رو دیدم تنهایی،گفتم بیام پیشت.
:اگه تنها نبودمم میومدی؟
حرفم رو با نیشخند دندون نمایی که داشتم زدم.
:آره.
کاترین هم جوابم رو با نیشخند داد.
:من سفارش دادم،اگه تو هم نیخوای میتونی سفارش بدی.
:تو سفارش دادی دیگه!
خیلی دلم میخواستم بهش بگم نون خور اضافی،ولی ولش.
:من فقط برای شکم خودم خرج میکنم،ببخشید.
:خیلی خب باشه،آقای خسیس.
با لقبی که بهم داد زدیم زیر خنده.
...
♡°♡°♡°♡°♡°♡
۹.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.