تبديل نفرت به عشق
پارت 14
رسیدیم شرکت دیدم تهیونگ نشسته منتظره منه کای: عزیزم من میرم پرونده هارو چک کنم الان میام ا/ت: باشه عشقم زود بیا (چندش بازی به توان ۱۰۰۰😐😂) تهیونگ: عشقم؟ عزیزم؟ این کیه دیگه (با داد) ا/ت: فک نکنم به تو ربطی داشته باشه
یه لحظه پرستار بچم اومد پرستار: ببخشید خانم من فردا رو نیستم نمیتونم پیشه بچتون باشم فردا عروسی دخترمه ا/ت: عروسیشون مبارک مشکلی خودم هستم کای هم هست پرستار: ممنون تهیونگ: بچه؟ از کای؟ ا/ت: اره من کای تقریبا 3 ساله ازدواج کردیم تهیونگ: اوم ا/ت: خب بریم سراغ کار مدلینگت انگیزت برا مدل شدن چی بوده؟ تهیونگ: فهمیدم خیلی بی کارم به کار نیاز دارم ا/ت: این کم داره اها حواسم نبود این از همون اول هم کم داشت(تو دلش) تهیونگ: خب حالا استخدامم یا نه؟ ا/ت: مجبوریم استخدامت کنیم چون مدل نداریم تهیونگ: خوبه پس من میرم فردا کارم رو شروع میکنم ا/ت: 7 صبح برا عکاسی بیا شرکت تهیونگ: اوکی کای: عزیزم پرستار فردا نیستا ا/ت: میدونم عزیزم تهیونگ: خداحافظ کای: بای بایییی ا/ت: بری دیگه برنگردی (زیر لب) تهیونگ: چیزی گفتی ا/ت:گفتم به امیده دیدار (وقتی فامیل میاد خونه ی آدم😂😂)
تهیونگ رفت کای:خوب شد رفت خسته شدم از چندش بازی ا/ت:خوبه تا الان وضع ات همین بود با دوست دختره قبلیت کای: نه کی گفته ا/ت:خوبه من مچت رو موقعه حرف زدن باهاش گرفتم کای: آروم تر الان آبروم میره ا/ت:اوکی راستی تو پرستار رو فرستادی نه؟ چون پرستار خودش بچه نداشت کای:اره گفتم بزار نقشمون قشنگ عملی شه ا/ت:نمیدونستم تو هم مغز داری تازه پی بردم برگامم
رسیدیم شرکت دیدم تهیونگ نشسته منتظره منه کای: عزیزم من میرم پرونده هارو چک کنم الان میام ا/ت: باشه عشقم زود بیا (چندش بازی به توان ۱۰۰۰😐😂) تهیونگ: عشقم؟ عزیزم؟ این کیه دیگه (با داد) ا/ت: فک نکنم به تو ربطی داشته باشه
یه لحظه پرستار بچم اومد پرستار: ببخشید خانم من فردا رو نیستم نمیتونم پیشه بچتون باشم فردا عروسی دخترمه ا/ت: عروسیشون مبارک مشکلی خودم هستم کای هم هست پرستار: ممنون تهیونگ: بچه؟ از کای؟ ا/ت: اره من کای تقریبا 3 ساله ازدواج کردیم تهیونگ: اوم ا/ت: خب بریم سراغ کار مدلینگت انگیزت برا مدل شدن چی بوده؟ تهیونگ: فهمیدم خیلی بی کارم به کار نیاز دارم ا/ت: این کم داره اها حواسم نبود این از همون اول هم کم داشت(تو دلش) تهیونگ: خب حالا استخدامم یا نه؟ ا/ت: مجبوریم استخدامت کنیم چون مدل نداریم تهیونگ: خوبه پس من میرم فردا کارم رو شروع میکنم ا/ت: 7 صبح برا عکاسی بیا شرکت تهیونگ: اوکی کای: عزیزم پرستار فردا نیستا ا/ت: میدونم عزیزم تهیونگ: خداحافظ کای: بای بایییی ا/ت: بری دیگه برنگردی (زیر لب) تهیونگ: چیزی گفتی ا/ت:گفتم به امیده دیدار (وقتی فامیل میاد خونه ی آدم😂😂)
تهیونگ رفت کای:خوب شد رفت خسته شدم از چندش بازی ا/ت:خوبه تا الان وضع ات همین بود با دوست دختره قبلیت کای: نه کی گفته ا/ت:خوبه من مچت رو موقعه حرف زدن باهاش گرفتم کای: آروم تر الان آبروم میره ا/ت:اوکی راستی تو پرستار رو فرستادی نه؟ چون پرستار خودش بچه نداشت کای:اره گفتم بزار نقشمون قشنگ عملی شه ا/ت:نمیدونستم تو هم مغز داری تازه پی بردم برگامم
۸.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.