you for me
پارت ۱۵
ویو هیونجین
کارام تموم شد و کلاس رفتم بیرون پیش فلیکس. نگاهی به دور و اطراف کردم تا پیداش کنم که دیدم جو هان روی فلیکس اب ریخته و داره مسخره اش میکنه. ای پسره عوضی...نگاهی به فلیکس انداختم ، با دیدنش قلبم درد گرفت. خیس روی زمین نشسته بود و داشت مثل بید میلرزید و گریه میکرد. سریع رفتم سمتشون.
هیونجین: هوی چه غلطی میکنی؟!
جو هان: هه؟ تو چی میگی واسه خودت؟
هیونجین: دارم میگم با اون چه غلطی داری میکنی؟!
جو هان: چیه؟ اعصبانی شدی؟* با پوزخند *
نزدیکش رفتم و یقه اش رو گرفتم.
هیونجین: تو حق نداری با اون اینجوری رفتار کنی عوضی!
جو هان: آآ...غیرتی شدی؟ هه.. ببخشید فکر نمیکردم عشق جنابعالی باشه.
چنگم روی یقه اش بیشتر شد.
هیونجین: خفه شو!
اون رو به محکم به دیوار زدم.
هیونجین: دفعه اخرت باشه میبینم اون رو اذیت میکنی..
جوهان: اگه باز اذیتش کنم چی؟
نزدیکش شدم. با صدایی اروم و با لحنی تهدید امیز گفتم
هیونجین: جوهان...خودت خوب میدونی میتونم هر کاری بخوام انجام بدم..پس ساکت شو.
با این حرفی ترسی به تنش افتاد اما سعی کرد اون رو نشون نده.
هیونجین: فهمیدی؟!
جوهان: اره..
یقه اش رو ول کردم.
هیونجین: حالا برو.
بدون هیچ حرفی راهش رو کشید و رفت. سریع رفتم پیش فلیکس.
هیونجین: فلیکس خوبی؟ اون عوضی چیکارت کرد؟
فلیکس: خو-خوبم.
هیونجین: داری میلرزی...سردته؟
فلیکس: ا-اره
هیونجین: دنبالم بیا..
کمکش، کردم بلند بشه و بعد دستش رو گرفتم و با خودم به سمتی بردمش. بعد از چند دقیقه رسیدیم و وارد کلاس خالی شدیم.
فلیکس: هیونجین..
هیونجین: چیزی نیست...همیشه میام اینجا..میخوام گرمت کنم.
از زیر یکی از نیز یه سویشرت در اوردم و انداخت دور فلیکس. سویشرت رو به خودش چسبوند تا گرمش بشه.
هیونجین: بهتری؟
فلیکس: ا-اره..ممنونم..
هیونجین: کاری نکردم. * با لبخند *
هنوز سردشه..هنوز غمگینه میتونم از چشماش بفهمم. نزدیکش شدم و محکم بغلش کردم. پشتش را نوازش میکردم تا اروم بشه.
هیونجین: فلیکس...اروم باش ، باشه؟ دیگه نمیتونه هیچ کاری باهات انجام بده.
دستاش رو لرزان روی کمرم گذاشت. خودش رو به چسبوند و سرش رو توی سینه ام فرو برد. دستم رو به سمت موهای خیسش بردم و نوازش کردم.
ویو فلیکس
وقتی بغلم میکنه...وفتی اینجوری نوازشم میکنه...انگار تو بهشتم.. بهترین حسه برای من..نمیخوام هیچوقت از بغلش بیرون بیام.
ویو هیونجین
کارام تموم شد و کلاس رفتم بیرون پیش فلیکس. نگاهی به دور و اطراف کردم تا پیداش کنم که دیدم جو هان روی فلیکس اب ریخته و داره مسخره اش میکنه. ای پسره عوضی...نگاهی به فلیکس انداختم ، با دیدنش قلبم درد گرفت. خیس روی زمین نشسته بود و داشت مثل بید میلرزید و گریه میکرد. سریع رفتم سمتشون.
هیونجین: هوی چه غلطی میکنی؟!
جو هان: هه؟ تو چی میگی واسه خودت؟
هیونجین: دارم میگم با اون چه غلطی داری میکنی؟!
جو هان: چیه؟ اعصبانی شدی؟* با پوزخند *
نزدیکش رفتم و یقه اش رو گرفتم.
هیونجین: تو حق نداری با اون اینجوری رفتار کنی عوضی!
جو هان: آآ...غیرتی شدی؟ هه.. ببخشید فکر نمیکردم عشق جنابعالی باشه.
چنگم روی یقه اش بیشتر شد.
هیونجین: خفه شو!
اون رو به محکم به دیوار زدم.
هیونجین: دفعه اخرت باشه میبینم اون رو اذیت میکنی..
جوهان: اگه باز اذیتش کنم چی؟
نزدیکش شدم. با صدایی اروم و با لحنی تهدید امیز گفتم
هیونجین: جوهان...خودت خوب میدونی میتونم هر کاری بخوام انجام بدم..پس ساکت شو.
با این حرفی ترسی به تنش افتاد اما سعی کرد اون رو نشون نده.
هیونجین: فهمیدی؟!
جوهان: اره..
یقه اش رو ول کردم.
هیونجین: حالا برو.
بدون هیچ حرفی راهش رو کشید و رفت. سریع رفتم پیش فلیکس.
هیونجین: فلیکس خوبی؟ اون عوضی چیکارت کرد؟
فلیکس: خو-خوبم.
هیونجین: داری میلرزی...سردته؟
فلیکس: ا-اره
هیونجین: دنبالم بیا..
کمکش، کردم بلند بشه و بعد دستش رو گرفتم و با خودم به سمتی بردمش. بعد از چند دقیقه رسیدیم و وارد کلاس خالی شدیم.
فلیکس: هیونجین..
هیونجین: چیزی نیست...همیشه میام اینجا..میخوام گرمت کنم.
از زیر یکی از نیز یه سویشرت در اوردم و انداخت دور فلیکس. سویشرت رو به خودش چسبوند تا گرمش بشه.
هیونجین: بهتری؟
فلیکس: ا-اره..ممنونم..
هیونجین: کاری نکردم. * با لبخند *
هنوز سردشه..هنوز غمگینه میتونم از چشماش بفهمم. نزدیکش شدم و محکم بغلش کردم. پشتش را نوازش میکردم تا اروم بشه.
هیونجین: فلیکس...اروم باش ، باشه؟ دیگه نمیتونه هیچ کاری باهات انجام بده.
دستاش رو لرزان روی کمرم گذاشت. خودش رو به چسبوند و سرش رو توی سینه ام فرو برد. دستم رو به سمت موهای خیسش بردم و نوازش کردم.
ویو فلیکس
وقتی بغلم میکنه...وفتی اینجوری نوازشم میکنه...انگار تو بهشتم.. بهترین حسه برای من..نمیخوام هیچوقت از بغلش بیرون بیام.
۹.۶k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.