¶ چندپارتی جیمین ¶
¶ چندپارتی جیمین ¶
part ⁹
+ با دخترا وارد بار شدیم ...
بوی سیگار و الکل باعث شده بود سرگیجه بگیرم اما چاره ای جز تحمل نداشتم ...
همون لحظه دستی رو شونم قرار گرفت ...
خودش بود چوی یانسو هیز ترین مردی که تو عمرم دیدم ...
جوری نگاش کردم که تا سکته قلبی و مغزی رو باهم زد ...
یانسو : ببخشید بانو فکر نمیکردم انقد حساس باشید !
+ من حساس نیستم مشکل تویی آقای چوی ! ( پوزخند )
یانسو: هی راحت باش باهام !
+ اختیارم دست خودمه هرجور بخوام حرف میزنم ! ( سرد )
یانسو : اهمم بله خب بیایید بشینید .
+ نشستیم و به چرت و پرت هاش گوش دادم ...
از طرز حرفاش فهمیدم قضیه کلاه برداری وسطه ...
فقط ۲۰ دقیقه ای داشت زرت و پرت میکرد ...
+ آقای چوی کافیه !
شما تا فردا صبح هم زرت و پرت کنین قرار نیست باندم رو باهاتون تقسیم کنم !
یانسو : چی میگی ؟ نمیتونی همینجوری تصمیم بگیری ؟
+ زدم زیر خنده و همینطور که با اسلحه ی توی دستم بازی میکردم با لهن ترسناک و خونسردی لب زدم:
رئیس باند dark side کیه ؟؟ پرنسس روانی پس معمولا رئیس باند تصمیم میگیره !
یانسو : ولی شما منو سرکار گذاشتید !
+ گذاشتم تا شرت کم بشه ... چوی یانسو !
"welcome to my dark side!! "
و تمام ... سم توی الکلی که خورد اثر کرد و حالا فقط داشت خون بالا میآورد و رفت ...
روحش شاد !
عزیزم هنوز امشب میخواست یکم حال و هواش رو عوض کنه ... خب ... بیخیال تو اون سفر حال هواش بیشتر عوض میشه ...
+ چقدر سم ریختی ؟
اویل : کل سم رو خالی کردم!
+ کارت خوب بود اویل ! ممنون .
اویل : قابلی نداشت پرنسس روانی!
+ ( نیشخند )
* جمله ای که ا.ت همیشه بعد کشتن فردی میگفت :
welcome to my dark side!
یعنی به بخش تاریک من خوش اومدی !
جیمین که از دور شاهد کارای ا.ت بود با نیشخند به ا.ت زل زده بود و لیوان دستش که توش هنوز الکل بود رو میچرخوند منتظر بود نقشه اش عملی بشه ...
جیمین به قولش عمل کرد...
« پیدات میکنم ا.ت »
ویو ا.ت :
یهو تیراندازی شد و همه از ترس دویدن بیرون و منو دخترا با تعجب به اطراف زل زده بودیم ...
یهو پسر بچه ای رو دیدم که وسط بار جیغ میزد و مادرشو صدا میزد ...
من در برابر بچه ها واقعا غیر قابل کنترل میشم ...
رفتم بغلش کردم و همون سمتی که گفت بردمش که رسیدم به اتاق VIP بعدی ...
پارک جیمین ؟؟؟
« فردا صبح »
+ با سردرد بیدار شدم ...
تو اتاق خودم نبودم ...
تو اتاق بزرگ لوکس با تو مشکی بودم ...
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در اما هرچی زور زدم باز نشد ...
منو جیمین همو شناخته بودیم اما من غرورم اجازه نمیداد نزدیکش بشم ...
خدا میدونه چقدر دلم میخواد بغلش کنم و بگم دلم براش تنگ شده ولی نمیتونم این غرور لعنتی مانعم میشه ...
_ بیدار شدی بیب ؟
+ از تاریک ته اتاق اومد بیرون ... هه چقد تغییر کرده...
این همون پسره ترسو و مطلومه ؟؟
part ⁹
+ با دخترا وارد بار شدیم ...
بوی سیگار و الکل باعث شده بود سرگیجه بگیرم اما چاره ای جز تحمل نداشتم ...
همون لحظه دستی رو شونم قرار گرفت ...
خودش بود چوی یانسو هیز ترین مردی که تو عمرم دیدم ...
جوری نگاش کردم که تا سکته قلبی و مغزی رو باهم زد ...
یانسو : ببخشید بانو فکر نمیکردم انقد حساس باشید !
+ من حساس نیستم مشکل تویی آقای چوی ! ( پوزخند )
یانسو: هی راحت باش باهام !
+ اختیارم دست خودمه هرجور بخوام حرف میزنم ! ( سرد )
یانسو : اهمم بله خب بیایید بشینید .
+ نشستیم و به چرت و پرت هاش گوش دادم ...
از طرز حرفاش فهمیدم قضیه کلاه برداری وسطه ...
فقط ۲۰ دقیقه ای داشت زرت و پرت میکرد ...
+ آقای چوی کافیه !
شما تا فردا صبح هم زرت و پرت کنین قرار نیست باندم رو باهاتون تقسیم کنم !
یانسو : چی میگی ؟ نمیتونی همینجوری تصمیم بگیری ؟
+ زدم زیر خنده و همینطور که با اسلحه ی توی دستم بازی میکردم با لهن ترسناک و خونسردی لب زدم:
رئیس باند dark side کیه ؟؟ پرنسس روانی پس معمولا رئیس باند تصمیم میگیره !
یانسو : ولی شما منو سرکار گذاشتید !
+ گذاشتم تا شرت کم بشه ... چوی یانسو !
"welcome to my dark side!! "
و تمام ... سم توی الکلی که خورد اثر کرد و حالا فقط داشت خون بالا میآورد و رفت ...
روحش شاد !
عزیزم هنوز امشب میخواست یکم حال و هواش رو عوض کنه ... خب ... بیخیال تو اون سفر حال هواش بیشتر عوض میشه ...
+ چقدر سم ریختی ؟
اویل : کل سم رو خالی کردم!
+ کارت خوب بود اویل ! ممنون .
اویل : قابلی نداشت پرنسس روانی!
+ ( نیشخند )
* جمله ای که ا.ت همیشه بعد کشتن فردی میگفت :
welcome to my dark side!
یعنی به بخش تاریک من خوش اومدی !
جیمین که از دور شاهد کارای ا.ت بود با نیشخند به ا.ت زل زده بود و لیوان دستش که توش هنوز الکل بود رو میچرخوند منتظر بود نقشه اش عملی بشه ...
جیمین به قولش عمل کرد...
« پیدات میکنم ا.ت »
ویو ا.ت :
یهو تیراندازی شد و همه از ترس دویدن بیرون و منو دخترا با تعجب به اطراف زل زده بودیم ...
یهو پسر بچه ای رو دیدم که وسط بار جیغ میزد و مادرشو صدا میزد ...
من در برابر بچه ها واقعا غیر قابل کنترل میشم ...
رفتم بغلش کردم و همون سمتی که گفت بردمش که رسیدم به اتاق VIP بعدی ...
پارک جیمین ؟؟؟
« فردا صبح »
+ با سردرد بیدار شدم ...
تو اتاق خودم نبودم ...
تو اتاق بزرگ لوکس با تو مشکی بودم ...
از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در اما هرچی زور زدم باز نشد ...
منو جیمین همو شناخته بودیم اما من غرورم اجازه نمیداد نزدیکش بشم ...
خدا میدونه چقدر دلم میخواد بغلش کنم و بگم دلم براش تنگ شده ولی نمیتونم این غرور لعنتی مانعم میشه ...
_ بیدار شدی بیب ؟
+ از تاریک ته اتاق اومد بیرون ... هه چقد تغییر کرده...
این همون پسره ترسو و مطلومه ؟؟
۷۱۵
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.