سرنوشت
سرنوشت
part 1*
زنگ آخر بود دوشنبه ها این تایم کلاس ندارم داخل حیاط مدرسه بودم که برم خونه گوشیم زنگ خورد
هان سو : سلام نونا
یورا : سلام ، کاری داشتی
هان سو : مامان بزرگ مریض شده میتونی بری روستا ازش مراقبت کنی
یورا : مامان کجاست ؟!
هان سو : بابا کار داشت رفت بوسان مامان هم باهاش رفت
یورا : من فردا باید مدرسه باشم ، خودت چی ؟!
هان سو : نمیتونم آخه من که غذا درست کردن بلد نیستم ، مامان بزرگم که مریض دانشگاه هم هست
یورا : خیلی خب یکاری میکنم
هان سو : باشه فعلا
یورا مراقب خودت باش
________________________
تق تق تق تق ( صدای در اتاق )
مدیر : بله
یورا : ببخشید مزاحم شدم
مدیر : کاری داشتید
یورا : بله ، مادر بزرگم مریض شده باید مراقب ش باشم میتونم مرخصی بگیرم
مدیر : چون کتاب رو تموم کردید ، بله میتونید اما دو هفته دیگه باید حتما بیایید چون امتحانات ترم شروع میشه
یورا : ممنون ، چشم
_______________
خونه °^°
دوش گرفتم و وسایل هایی که نیاز داشتم به همراه چند کتاب و لباس داخل چمدون گذاشتم
برای خودم یه نودل درست کردم و خوردم
سویچ ماشین و چمدون رو برداشتم
چمدون داخل ماشین گذاشتم و پشت فرمون نشستم
حدوداً ۵ بعد رسیدم
از اونجایی که کل تابستان اینجا بودم کلید در رو داشتم ماشین رو پارک کردم وارد خونه شدم
یورا : مامان بزرگ
مامان بزرگ : یورا دخترم
یورا : حالتون خوبه شنیدم که مریض شدید
مامان بزرگ : خوبم چیز مهمی نیست
یورا : به هر حال باید مراقب خودت باشی
مامان بزرگ : خودت چی حالت خوبه , چه خبر از کارات ؟!
همینطور مشغول صحبت کردن بودیم که ساعت حدودا ۷ رو نشون میداد
یورا : مامان بزرگ من میرم یکم بگردم
مامان بزرگ : باشه ، زود برگرد
#بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #جیمین #یونگی #شوگا #جونگ_کوک #تهیونگ #وی #جئون_جونگ_کوک #مین_یونگی #کیم_تهیونگ #پارک_جیمین #نامجون #کیم_نامجون #هوسوک #جانگ_هوسوک #جی_هوپ #سوکجین #کیم_سوک_جین #رمان #وانشات #عشق #عاشقانه
part 1*
زنگ آخر بود دوشنبه ها این تایم کلاس ندارم داخل حیاط مدرسه بودم که برم خونه گوشیم زنگ خورد
هان سو : سلام نونا
یورا : سلام ، کاری داشتی
هان سو : مامان بزرگ مریض شده میتونی بری روستا ازش مراقبت کنی
یورا : مامان کجاست ؟!
هان سو : بابا کار داشت رفت بوسان مامان هم باهاش رفت
یورا : من فردا باید مدرسه باشم ، خودت چی ؟!
هان سو : نمیتونم آخه من که غذا درست کردن بلد نیستم ، مامان بزرگم که مریض دانشگاه هم هست
یورا : خیلی خب یکاری میکنم
هان سو : باشه فعلا
یورا مراقب خودت باش
________________________
تق تق تق تق ( صدای در اتاق )
مدیر : بله
یورا : ببخشید مزاحم شدم
مدیر : کاری داشتید
یورا : بله ، مادر بزرگم مریض شده باید مراقب ش باشم میتونم مرخصی بگیرم
مدیر : چون کتاب رو تموم کردید ، بله میتونید اما دو هفته دیگه باید حتما بیایید چون امتحانات ترم شروع میشه
یورا : ممنون ، چشم
_______________
خونه °^°
دوش گرفتم و وسایل هایی که نیاز داشتم به همراه چند کتاب و لباس داخل چمدون گذاشتم
برای خودم یه نودل درست کردم و خوردم
سویچ ماشین و چمدون رو برداشتم
چمدون داخل ماشین گذاشتم و پشت فرمون نشستم
حدوداً ۵ بعد رسیدم
از اونجایی که کل تابستان اینجا بودم کلید در رو داشتم ماشین رو پارک کردم وارد خونه شدم
یورا : مامان بزرگ
مامان بزرگ : یورا دخترم
یورا : حالتون خوبه شنیدم که مریض شدید
مامان بزرگ : خوبم چیز مهمی نیست
یورا : به هر حال باید مراقب خودت باشی
مامان بزرگ : خودت چی حالت خوبه , چه خبر از کارات ؟!
همینطور مشغول صحبت کردن بودیم که ساعت حدودا ۷ رو نشون میداد
یورا : مامان بزرگ من میرم یکم بگردم
مامان بزرگ : باشه ، زود برگرد
#بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #جیمین #یونگی #شوگا #جونگ_کوک #تهیونگ #وی #جئون_جونگ_کوک #مین_یونگی #کیم_تهیونگ #پارک_جیمین #نامجون #کیم_نامجون #هوسوک #جانگ_هوسوک #جی_هوپ #سوکجین #کیم_سوک_جین #رمان #وانشات #عشق #عاشقانه
۲.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.