پارت23
ویدیو ای از طرف سولی برام اومد و زیرش نوشته بود"همین الان چک کن". بدون توجه به اینکه چند نفری توی کلاسن ویدیو رو پلی کردم. سولی توی ویدیو بود و بالا پشت بوم مدرسه ایستاده بود. با همون لبخند قشنگش روی لبش.
"سلام آیونی. میدونم از دستم دلخوری ولی برای دیروز من واقعا متاسفم. هارا مجبورم کرده بود. اون تهدیدم کرده بود که یا بهت بگم ازت متنفرم یا گوشیمو که هفته ی قبل برام خریدی رو خرد میکنه. منم نمیخواستم که هدیه ی تو نابود بشه پس شرط اولو قبول کردم. آیون لطفا عذاب وجدان نداشته باش خب؟ من بخاطر یه مسئله ای که دیشب اتفاق افتاد این کارو میکنم. دیشب وقتی داشتم از کار پاره وقتم برمیگشتم یه...یه مرد مست بهم...تجاوز کرد. وق...وقتی برگشتم خونه پدرم بهم گفت هرزه...و منو کتک زد. بعد هم از خونه بیرونم کرد. من حس میکنم دیگه نمیتونم... نمیتونم زندگی کنم. من فقط خیلی خستم. از همه چی. به کای بگو من فهمیدم دوستم داره و منم دوسش دارم و متاسفم. یونی تو بهترین و تنها دوست من تو کل زندگیم بودی. متاسفم عمر دوستیمون انقدر زود تموم شد. من...من خیلی کثیفم. ولی قول میدم توی زندگی بعدیمون پیدات کنم و دوباره بهترین دوستای همدیگه بشیم. مواظب خودت باش. خداحافظ."
بدنم بی حس شد و گوشی از دستم افتاد و ترک بزرگی روش بوجود اومد. اما من فقط بهت زده به رو به روم نگاه میکردم. صدای آژیر آمبولانس که از حیاط مدرسه میومد گویای همه چیز بود. روی زانوهام افتادم. حس میکردم دنیا دور سرم میچرخه. نفهمیدم چقدر گذشت که با صدای جونگ کوک به خودم اومدم.
'jk'pov
مشغول حرف زدن با تهیونگ بودم که جیمین با دو خودش رو بهمون رسوند. با نفس نفس گفت:
_کوککک...سولی...خود...کشی...کرده.
چشام گرد شد.
+دوست آیون؟
_آ...آره.
+شتتتت. آیون الان کجاست؟
_تو...کلاس...
بدون توجه به بقیه جمله جیمین به سمت کلاس دویدم. وقتی رسیدم با آیونی مواجه شدم که روی زانو افتاده و نگاه بهت زده ش رو به رو به رو دوخته. خودم رو بهش رسوندم. شونه هاش رو گرفتم و تکون دادمش
+آیون...آیون...به خودت بیا لعنتیییی...سولی مردهههه.
با داد آخری که سرش زدم به خودش اومد و بالاخره یه قطره از چشماش چکید. نگاهش رو از رو به روش بهم داد.
_سو...سولیه من...به...بهترین...دوستم...اون...
جمله ش با شکستن بغضش نصفه موند. بلند بلند هق هق میکرد و قلبم رو به درد میاورد. سرش رو توی آغوشم فرو بردم و هق هق هاش رو توی سینم خفه کردم.
_چرااااا...چرا اونننن...چرا باید انقدر سختی میکشید...چرااااا؟
داد میکشید و گریه میکرد. منم به جز نوازش کردن موهاش کاری از دستم برنمیومد. هیچ وقت خواهر کوچولومو اینطور ندیده بودم.
'Ay'pov
بعد از تموم شدن مراسم همه از اتاق خارج شده بودن و من و سولی رو تنها گذاشتن.
"سلام آیونی. میدونم از دستم دلخوری ولی برای دیروز من واقعا متاسفم. هارا مجبورم کرده بود. اون تهدیدم کرده بود که یا بهت بگم ازت متنفرم یا گوشیمو که هفته ی قبل برام خریدی رو خرد میکنه. منم نمیخواستم که هدیه ی تو نابود بشه پس شرط اولو قبول کردم. آیون لطفا عذاب وجدان نداشته باش خب؟ من بخاطر یه مسئله ای که دیشب اتفاق افتاد این کارو میکنم. دیشب وقتی داشتم از کار پاره وقتم برمیگشتم یه...یه مرد مست بهم...تجاوز کرد. وق...وقتی برگشتم خونه پدرم بهم گفت هرزه...و منو کتک زد. بعد هم از خونه بیرونم کرد. من حس میکنم دیگه نمیتونم... نمیتونم زندگی کنم. من فقط خیلی خستم. از همه چی. به کای بگو من فهمیدم دوستم داره و منم دوسش دارم و متاسفم. یونی تو بهترین و تنها دوست من تو کل زندگیم بودی. متاسفم عمر دوستیمون انقدر زود تموم شد. من...من خیلی کثیفم. ولی قول میدم توی زندگی بعدیمون پیدات کنم و دوباره بهترین دوستای همدیگه بشیم. مواظب خودت باش. خداحافظ."
بدنم بی حس شد و گوشی از دستم افتاد و ترک بزرگی روش بوجود اومد. اما من فقط بهت زده به رو به روم نگاه میکردم. صدای آژیر آمبولانس که از حیاط مدرسه میومد گویای همه چیز بود. روی زانوهام افتادم. حس میکردم دنیا دور سرم میچرخه. نفهمیدم چقدر گذشت که با صدای جونگ کوک به خودم اومدم.
'jk'pov
مشغول حرف زدن با تهیونگ بودم که جیمین با دو خودش رو بهمون رسوند. با نفس نفس گفت:
_کوککک...سولی...خود...کشی...کرده.
چشام گرد شد.
+دوست آیون؟
_آ...آره.
+شتتتت. آیون الان کجاست؟
_تو...کلاس...
بدون توجه به بقیه جمله جیمین به سمت کلاس دویدم. وقتی رسیدم با آیونی مواجه شدم که روی زانو افتاده و نگاه بهت زده ش رو به رو به رو دوخته. خودم رو بهش رسوندم. شونه هاش رو گرفتم و تکون دادمش
+آیون...آیون...به خودت بیا لعنتیییی...سولی مردهههه.
با داد آخری که سرش زدم به خودش اومد و بالاخره یه قطره از چشماش چکید. نگاهش رو از رو به روش بهم داد.
_سو...سولیه من...به...بهترین...دوستم...اون...
جمله ش با شکستن بغضش نصفه موند. بلند بلند هق هق میکرد و قلبم رو به درد میاورد. سرش رو توی آغوشم فرو بردم و هق هق هاش رو توی سینم خفه کردم.
_چرااااا...چرا اونننن...چرا باید انقدر سختی میکشید...چرااااا؟
داد میکشید و گریه میکرد. منم به جز نوازش کردن موهاش کاری از دستم برنمیومد. هیچ وقت خواهر کوچولومو اینطور ندیده بودم.
'Ay'pov
بعد از تموم شدن مراسم همه از اتاق خارج شده بودن و من و سولی رو تنها گذاشتن.
۴.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.