ملکه قلب یخیم(پارت 28 که پاک شده بود)
ملکه قلب یخیم(پارت 28)
دیانا:صب پاشدم دیدم بغل امیر ل.خت خوابم
پاشدم پتو رو دور خودم گذاشتم و به چک خوابوندم تو گوشش
امیر:چته
دیانا:تو چیکار کردی
امیر:هیچ
دیانا:این هیچ ،گمشو از اتاق برو بیرون تا لباس بپوشم
دیانا:لباس پوشیدم و اسنپ گرفتم و رفتم خونه
..
ارسلان:تا صب نگران دیانا بودم و نخوابیدم
به پانیذ هم زنگ زدم گفت دیانا پیشم نیست به همه دخترا گفتم گفتن نیست خودشم گوشیش در دسترس نبود
دیانا:رسیدم خونه و آیفون رو زدم
ارسلان:زود دوییدم سمت آیفون و در رو باز کردم
ارسلان:خانم محترم میزاشتی شب میومدی
دیانا:الان که دیگه اومدم
ارسلان:کجا بودی
دیانا:میشه اینقدر نری رو اعصابم
ارسلان:یعنی من نباید بدونم تو کجا بودی
دیانا:ولم کن میخوام بخوابم
ارسلان:دیگه داشتم روانی میشدم
.
ارسلان: دیدم آیفون صدا داد رفتم دیدم مهگله
مهگل:رفتم داخل (مهگل دختر عمه ارسلان که یه مدت باهاش وارد رابطه شده بود و بعد از چند ماه کات کردن)
ارسلان:مهگل
مهگل: ارسلان (گریه میکرد)
ارسلان:چت شده یه لحظه یواش
مهگل:من من
ارسلان:چی
مهگل:حامله شدم
آرسلان:خب
مهگل:(گریه)
ارسلان:بیا بشین
مهگل:چند روز پیش فهمیدم که باردارم
ارسلان:خب بچه مال کیه
مهگل:مامانم فهمید و از خونه بیرونم کرد
ارسلان:خب بچه کیه
مهگل: ارسلان
ارسلان:خب بگو
مهگل:بچه توعه
نکته:کامنت چرت و پرت بزارین دیگه رمان نمیزارم
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
دیانا:صب پاشدم دیدم بغل امیر ل.خت خوابم
پاشدم پتو رو دور خودم گذاشتم و به چک خوابوندم تو گوشش
امیر:چته
دیانا:تو چیکار کردی
امیر:هیچ
دیانا:این هیچ ،گمشو از اتاق برو بیرون تا لباس بپوشم
دیانا:لباس پوشیدم و اسنپ گرفتم و رفتم خونه
..
ارسلان:تا صب نگران دیانا بودم و نخوابیدم
به پانیذ هم زنگ زدم گفت دیانا پیشم نیست به همه دخترا گفتم گفتن نیست خودشم گوشیش در دسترس نبود
دیانا:رسیدم خونه و آیفون رو زدم
ارسلان:زود دوییدم سمت آیفون و در رو باز کردم
ارسلان:خانم محترم میزاشتی شب میومدی
دیانا:الان که دیگه اومدم
ارسلان:کجا بودی
دیانا:میشه اینقدر نری رو اعصابم
ارسلان:یعنی من نباید بدونم تو کجا بودی
دیانا:ولم کن میخوام بخوابم
ارسلان:دیگه داشتم روانی میشدم
.
ارسلان: دیدم آیفون صدا داد رفتم دیدم مهگله
مهگل:رفتم داخل (مهگل دختر عمه ارسلان که یه مدت باهاش وارد رابطه شده بود و بعد از چند ماه کات کردن)
ارسلان:مهگل
مهگل: ارسلان (گریه میکرد)
ارسلان:چت شده یه لحظه یواش
مهگل:من من
ارسلان:چی
مهگل:حامله شدم
آرسلان:خب
مهگل:(گریه)
ارسلان:بیا بشین
مهگل:چند روز پیش فهمیدم که باردارم
ارسلان:خب بچه مال کیه
مهگل:مامانم فهمید و از خونه بیرونم کرد
ارسلان:خب بچه کیه
مهگل: ارسلان
ارسلان:خب بگو
مهگل:بچه توعه
نکته:کامنت چرت و پرت بزارین دیگه رمان نمیزارم
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
۵.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.