پارت ۸
از زبان ات:
چند ساعت بعد:
اروم اروم چشامو باز کردم چند بار پلک زدم تا درست اطرافمو ببینم چند ساعت پیش رو یادم اومد که چه اتفاقی افتاد به ساعت نگاه کردم ۳:۲۰ دقیقه شب بود واییییی نهههه مامان بابام نگرانم شدن باید برم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در همین که دستگیره رو گرفتم و خواستم بازش کنم ولی قفل بود چند بار اینکارو تکرار کردم تا شاید باز شه ولی با صدایی که شنیدم سر جام میخکوب شدم
+زور نزن کوچولو قفله
_بیا این در کوفتی رو باز کن
+نچ
با پاهام خیلی محکم زدم به در و داد زدم
_میگم با این درو باز کن اشغال (داد و عصبی)
+باشه الان یه بلایی سر خودت میاری
رفتم عقب و اومد درو باز کرد خواستم بدون توجه از کنارش رد بشم که بازومو گرفت
+کجا؟!
_خونه آقا شجاع خب میخوام برم خونمون ایششش ولم کن
+خونه تو اینجاس دیگه بیب
_دوباره گفت بیب وایییی تو مث اینکه عقل تو کلت نیس
+م..من دوستت دارم ات
_چیییی نکنه انتظار داری باور کنم
+میخوای باور کن میخوای نکن من دوستت دارم حاظرم هر کاری کنم به خاطر تو
_ولی من نمیتونم با تو باشم میدونی که خودت مردم چه حرفایی میزنن چه چیزایی راجبت میگن کل کشور ازت میترسه تهیونگ تو همه رو اذیت میکنی دخترا رو گول میزنی از کجا معلوم منم مث بقیه نباشم
تمام این حرفا رو بهش زدم و اون فقط سرش پایین بود و هیچ حرفی نمیزد معلومه حقیقت تلخه .....
چند ساعت بعد:
اروم اروم چشامو باز کردم چند بار پلک زدم تا درست اطرافمو ببینم چند ساعت پیش رو یادم اومد که چه اتفاقی افتاد به ساعت نگاه کردم ۳:۲۰ دقیقه شب بود واییییی نهههه مامان بابام نگرانم شدن باید برم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت در همین که دستگیره رو گرفتم و خواستم بازش کنم ولی قفل بود چند بار اینکارو تکرار کردم تا شاید باز شه ولی با صدایی که شنیدم سر جام میخکوب شدم
+زور نزن کوچولو قفله
_بیا این در کوفتی رو باز کن
+نچ
با پاهام خیلی محکم زدم به در و داد زدم
_میگم با این درو باز کن اشغال (داد و عصبی)
+باشه الان یه بلایی سر خودت میاری
رفتم عقب و اومد درو باز کرد خواستم بدون توجه از کنارش رد بشم که بازومو گرفت
+کجا؟!
_خونه آقا شجاع خب میخوام برم خونمون ایششش ولم کن
+خونه تو اینجاس دیگه بیب
_دوباره گفت بیب وایییی تو مث اینکه عقل تو کلت نیس
+م..من دوستت دارم ات
_چیییی نکنه انتظار داری باور کنم
+میخوای باور کن میخوای نکن من دوستت دارم حاظرم هر کاری کنم به خاطر تو
_ولی من نمیتونم با تو باشم میدونی که خودت مردم چه حرفایی میزنن چه چیزایی راجبت میگن کل کشور ازت میترسه تهیونگ تو همه رو اذیت میکنی دخترا رو گول میزنی از کجا معلوم منم مث بقیه نباشم
تمام این حرفا رو بهش زدم و اون فقط سرش پایین بود و هیچ حرفی نمیزد معلومه حقیقت تلخه .....
۲۵.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.