(پارت 35) .I wish I never saw it
ت ا: من دلم لواشک میخواد
جیمین: چرا داشتم میامدم نگفتی؟
ت ا: چون وقتی نشستی اینجا نگاهت کردم هوس لواشک کردم
(ارزم به حضورتون کره یا نمیدونن لواشک چیه 😂ولی شما فکر کنین ایناهم دارن)
جیمین: توله یعنی من شبیه لواشکم؟
باحرفش خندم گرفت اشک از چشمام میامد
جیمین: وقتی این توله مون به دنیا اومد یه پدری ازت درارم دیگه هوس لواشک نکنی
ت ا: یااا جیمین من لواشک میخوام
به خودش اشاره کرد
جیمین: روبه روته دیگه... البته شاید این لواشک خشمزه تر از بقیه لواشکا باشه یه چشمک زد
منظورشو گرفتم داشتم از خجالت اب میشدم سرمو اوردم پایین تا نفهمه با دستش صورتمو اورد بالا بهش نگاه نمیکردم
جیمین: ببینم تولم داره خجالت میکشه؟ میدونی که از
دخترای خجالتی خوشم نمیاد... هوم؟
ت ا: بهش نگاه کردم... خو... خوب از این به بعد سعی میکنم خجالتی نباشم
جیمین: افرین بیبی...بلند شو لباستو بپوش بریم برات بخرم
با خوشحالی از رو پاش بلند شدم رفتم سمت اتاق خوابمون لباسمو عوض کردم رفتم پایین منطزرم وایساده بود رفتیم بیرون سوار ماشین شدم
استارتو زد راه افتاد بعد چند دقیقه جلوی یه مغازه بزرگ خوراکی وایساده بود بهش گفتم خودش بره بعد ده دقیقه با یه مشمای بزرگ برگشت دره ماشینو باز کرد مشمارو داد دستم سوار شد کلی لواشکای مختلف
بود نزدیک 30تا بسته اسمارتیز گرفته بود نوتلا هم گرفته بود نتلای تو خونه داشتن ته کشیده میشدن بسته پاستیلارو نگاه کردم ولی من پاستیل دوست نداشتم
ت ا: جیمین... من که پاستیل دوست ندارم
جیمین: میدونیم... اونا برای منه
یعنی جیمین با این همه هات بودنش خشک بودنش پاستیل میخوره از افکارم لبخند بزرگی زدم
جیمین: به چی میخندی؟
جیمین: چرا داشتم میامدم نگفتی؟
ت ا: چون وقتی نشستی اینجا نگاهت کردم هوس لواشک کردم
(ارزم به حضورتون کره یا نمیدونن لواشک چیه 😂ولی شما فکر کنین ایناهم دارن)
جیمین: توله یعنی من شبیه لواشکم؟
باحرفش خندم گرفت اشک از چشمام میامد
جیمین: وقتی این توله مون به دنیا اومد یه پدری ازت درارم دیگه هوس لواشک نکنی
ت ا: یااا جیمین من لواشک میخوام
به خودش اشاره کرد
جیمین: روبه روته دیگه... البته شاید این لواشک خشمزه تر از بقیه لواشکا باشه یه چشمک زد
منظورشو گرفتم داشتم از خجالت اب میشدم سرمو اوردم پایین تا نفهمه با دستش صورتمو اورد بالا بهش نگاه نمیکردم
جیمین: ببینم تولم داره خجالت میکشه؟ میدونی که از
دخترای خجالتی خوشم نمیاد... هوم؟
ت ا: بهش نگاه کردم... خو... خوب از این به بعد سعی میکنم خجالتی نباشم
جیمین: افرین بیبی...بلند شو لباستو بپوش بریم برات بخرم
با خوشحالی از رو پاش بلند شدم رفتم سمت اتاق خوابمون لباسمو عوض کردم رفتم پایین منطزرم وایساده بود رفتیم بیرون سوار ماشین شدم
استارتو زد راه افتاد بعد چند دقیقه جلوی یه مغازه بزرگ خوراکی وایساده بود بهش گفتم خودش بره بعد ده دقیقه با یه مشمای بزرگ برگشت دره ماشینو باز کرد مشمارو داد دستم سوار شد کلی لواشکای مختلف
بود نزدیک 30تا بسته اسمارتیز گرفته بود نوتلا هم گرفته بود نتلای تو خونه داشتن ته کشیده میشدن بسته پاستیلارو نگاه کردم ولی من پاستیل دوست نداشتم
ت ا: جیمین... من که پاستیل دوست ندارم
جیمین: میدونیم... اونا برای منه
یعنی جیمین با این همه هات بودنش خشک بودنش پاستیل میخوره از افکارم لبخند بزرگی زدم
جیمین: به چی میخندی؟
۱۰۴.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.