پارت2
پارت2
باره”. اونا هیچوقت به حرفی که میزنن عمل نمیکنن و مدام فقط
تهدیدهای توخالی تحویل بقیه میدن.
"جونگکوک!... قبال توی دستشویی مدرسه اونم وقتی داشتی سیگار
میکشیدی، دیدنت و من ازت گذشتم. از مدرسه فرار کردی هیچی
نگفتم. روزی صدبار با دانش آموزا دعوای الکی راه انداختی، بخشیدمت
ولی... تخریب کردن اموال مدرسه دیگه نوبرشه."
"من بهش بعنوان کار هنری نگاه میکنم آقای وانگ!!!"
سعی میکرد هرچه سریعتر به بحث خاتمه بده چون حوصله حرفای
تکراری مدیر رو نداشت.
"اینکه رو دیوار ورودی مدرسه با اسپری نقاشی بنویسی ′بیا کونمو
هم احتماال خیلی روش فکر و کار گذاشتی، مگه نه آقای
′
بخور
پیکاسو؟"
با چشمهای باریک کرده پرسید و داشت بازخواستش میکرد. باالخره
عینکش رو درآورد و روی پرونده جونگوک که زیر دستش بود،
گذاشت.
″این آخرین اخطارم بود جونگوک."
"
همممم.
"
جونگوک گفت و دست هاش رو از دو طرف صندلی که روش نشسته
بود، آویزون کرد.
"تو همیشه همینو میگی آقای وانگ. جدیدا اینقد دم به دقیقه ازم
خواستی بیام دفترت که دارم فک میکنم نکنه روم کراش داشته
باشی؟"
"خیلی خب."
طوری جوابش رو داد که انگار اون جمله مسخره رو نادیده گرفته.
"پس بهتره این دفعه یه فکر اساسی درموردت بکنم."
نیشخند جونگوک بزرگتر شد. اون به هرحال میدونست که مدیر
تصمیمی نمیگیره که که زیاد جدی باشه. احتماال بازم با یه درکونی یا
یه تعهد همه چیز رو تموم میکرد؛ که اونقدرا هم برای جونگوک مهم
نبود. اصال نبود. به هر حال مادرش رئیس اصلی اون مدرسه بود. مثلا
باره”. اونا هیچوقت به حرفی که میزنن عمل نمیکنن و مدام فقط
تهدیدهای توخالی تحویل بقیه میدن.
"جونگکوک!... قبال توی دستشویی مدرسه اونم وقتی داشتی سیگار
میکشیدی، دیدنت و من ازت گذشتم. از مدرسه فرار کردی هیچی
نگفتم. روزی صدبار با دانش آموزا دعوای الکی راه انداختی، بخشیدمت
ولی... تخریب کردن اموال مدرسه دیگه نوبرشه."
"من بهش بعنوان کار هنری نگاه میکنم آقای وانگ!!!"
سعی میکرد هرچه سریعتر به بحث خاتمه بده چون حوصله حرفای
تکراری مدیر رو نداشت.
"اینکه رو دیوار ورودی مدرسه با اسپری نقاشی بنویسی ′بیا کونمو
هم احتماال خیلی روش فکر و کار گذاشتی، مگه نه آقای
′
بخور
پیکاسو؟"
با چشمهای باریک کرده پرسید و داشت بازخواستش میکرد. باالخره
عینکش رو درآورد و روی پرونده جونگوک که زیر دستش بود،
گذاشت.
″این آخرین اخطارم بود جونگوک."
"
همممم.
"
جونگوک گفت و دست هاش رو از دو طرف صندلی که روش نشسته
بود، آویزون کرد.
"تو همیشه همینو میگی آقای وانگ. جدیدا اینقد دم به دقیقه ازم
خواستی بیام دفترت که دارم فک میکنم نکنه روم کراش داشته
باشی؟"
"خیلی خب."
طوری جوابش رو داد که انگار اون جمله مسخره رو نادیده گرفته.
"پس بهتره این دفعه یه فکر اساسی درموردت بکنم."
نیشخند جونگوک بزرگتر شد. اون به هرحال میدونست که مدیر
تصمیمی نمیگیره که که زیاد جدی باشه. احتماال بازم با یه درکونی یا
یه تعهد همه چیز رو تموم میکرد؛ که اونقدرا هم برای جونگوک مهم
نبود. اصال نبود. به هر حال مادرش رئیس اصلی اون مدرسه بود. مثلا
۱.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.