شاگرد عاشق🖤
شاگرد عاشق🖤
جونگ کوک: همیشه منو بغل میکرد بهم غذا میداد راستش هشت ساله از بغل کردن و اون محبت ها دورم واسم سخته خیلی سخته تو اینچند روز خیلی خواستممحکم بغلت کنم ولی جرعت نداشتم
ا/ت؛بازم با حرفاش منو یاده خودم انداخت اون شب واسه اولین بار کسی منو بغل کرد ننه خاتون همه کسه من بود که از پیشم رفت
کوک مادرت دیگه چیکار میکرد؟
جونگ کوک: باهام بازی میکرد نقاشی میکردیم شبا پیشممیخوابید موهام رو دست میکشید خرید میرفتیم شهره بازی میرفتیم
ا/ت:پس مادر داشتن اینجوریه(تو دلش)
کوک امشب پیشه من بخواب
جونگ کوک:با شتاب از بغلش اومدم بیرون
من این حرفارو نزدم تا شما باهام مهربون باشید اصلا اصلا نمیتونم بخوابم(خجالت و هول کرده)
ا/ت: دستش رو گرفتم آوردمش رو تخت
بخواب بچه جون
بالشت هارو مرتب کردم جونگ کوک رفت زیره پتو صاف خوابیده بود منم صاف خواب بودم
نگاش کردم چشماش رو بسته بود چرخیدم سمتش به دستم رو گذاشتم زیره سرم که الان پهلو خواب بودم با کفه دستم سرم رو گرفته بودم و آرنج دستم رو بالشت بود با دسه آزادم موهاش رو به بازی گرفتم یه دفعه چشماش رو باز کرد زل زد بهم
جونگ کوک: دستش رو برد تویه موهام با تعجب نگاش کردم که خندید چشمام رو بستم تا حس کنم مادرم کنارمه
ا/ت: مشکل جونگ کوک مادرشه یعنی احساسه به مادرشه من اگه بخوام اون رو جریحه دار کنم باید از قاتل مادرش استفاده کنم الان آمادگی نداره ولی باید انتقام مادرش رو بگیره
جونگ کوک: میشه بغلت کنم؟؟
ا/ت: از فکر اومدم بیرون
ها؟اره اره بیا
کوک سرش رو گذاشت رویه سینم و منم سرش رو بغل کردم
این بچه خیلی با احساسه صدمه میبینه هیجده سالشه چجوری میخوام احساساتش رو خاموش کنم
از بغلم در اومد برگشت رویه بالشت دستم رو گذاشتم رویه صورتش و لپش رو نواز میکردم
بخواب کوکی فردا کار داریم
جونگ کوک: لبخند زدم
باشه شب بخیر
بهش پشت کردم که از پشت بغلم کرد
عااام بانو؟؟
ا/ت: بخواب بچه جون
بغلش کردم که تعجب کرد کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم
صبح بیدار شدم دیدم کوک هنوز تو بغلمه نخواستم سر و صدا کنم برایه همین از دستشویی بیرون از اتاق استفاده کردم
طبق همیشه جیسون بیدار بود
جیسون: سلام بانو
ا/ت: سلام
جیسون:عام بانو یه چیزی شده کوک تو اتاق...
ا/ت: اتاقه منه الان بیدار نکن دو ساعت دیگه ساعت هشت بیدارش کن من میرم تمرینمیای باهام؟؟
جیسون: آره بریم
شروع کردیم دویدن
بانو میتونم یه چی بگم
ا/ت: بگو
جیسون: چیزه من از یه دختره خوشم میاد
ا/ت: اوو به به آقا جیسون
جیسون:جدیم نمیتونم بهش اعتراف کنم
ا/ت: ایستادم
چرا مگه؟؟
جیسون: باباش تا آدم حسابی پیدا نکنه دخترش رو نمیده
ا/ت: تو شب برو خاستگاری بقیش با من
پارت دوازدهم🖤
جونگ کوک: همیشه منو بغل میکرد بهم غذا میداد راستش هشت ساله از بغل کردن و اون محبت ها دورم واسم سخته خیلی سخته تو اینچند روز خیلی خواستممحکم بغلت کنم ولی جرعت نداشتم
ا/ت؛بازم با حرفاش منو یاده خودم انداخت اون شب واسه اولین بار کسی منو بغل کرد ننه خاتون همه کسه من بود که از پیشم رفت
کوک مادرت دیگه چیکار میکرد؟
جونگ کوک: باهام بازی میکرد نقاشی میکردیم شبا پیشممیخوابید موهام رو دست میکشید خرید میرفتیم شهره بازی میرفتیم
ا/ت:پس مادر داشتن اینجوریه(تو دلش)
کوک امشب پیشه من بخواب
جونگ کوک:با شتاب از بغلش اومدم بیرون
من این حرفارو نزدم تا شما باهام مهربون باشید اصلا اصلا نمیتونم بخوابم(خجالت و هول کرده)
ا/ت: دستش رو گرفتم آوردمش رو تخت
بخواب بچه جون
بالشت هارو مرتب کردم جونگ کوک رفت زیره پتو صاف خوابیده بود منم صاف خواب بودم
نگاش کردم چشماش رو بسته بود چرخیدم سمتش به دستم رو گذاشتم زیره سرم که الان پهلو خواب بودم با کفه دستم سرم رو گرفته بودم و آرنج دستم رو بالشت بود با دسه آزادم موهاش رو به بازی گرفتم یه دفعه چشماش رو باز کرد زل زد بهم
جونگ کوک: دستش رو برد تویه موهام با تعجب نگاش کردم که خندید چشمام رو بستم تا حس کنم مادرم کنارمه
ا/ت: مشکل جونگ کوک مادرشه یعنی احساسه به مادرشه من اگه بخوام اون رو جریحه دار کنم باید از قاتل مادرش استفاده کنم الان آمادگی نداره ولی باید انتقام مادرش رو بگیره
جونگ کوک: میشه بغلت کنم؟؟
ا/ت: از فکر اومدم بیرون
ها؟اره اره بیا
کوک سرش رو گذاشت رویه سینم و منم سرش رو بغل کردم
این بچه خیلی با احساسه صدمه میبینه هیجده سالشه چجوری میخوام احساساتش رو خاموش کنم
از بغلم در اومد برگشت رویه بالشت دستم رو گذاشتم رویه صورتش و لپش رو نواز میکردم
بخواب کوکی فردا کار داریم
جونگ کوک: لبخند زدم
باشه شب بخیر
بهش پشت کردم که از پشت بغلم کرد
عااام بانو؟؟
ا/ت: بخواب بچه جون
بغلش کردم که تعجب کرد کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم
صبح بیدار شدم دیدم کوک هنوز تو بغلمه نخواستم سر و صدا کنم برایه همین از دستشویی بیرون از اتاق استفاده کردم
طبق همیشه جیسون بیدار بود
جیسون: سلام بانو
ا/ت: سلام
جیسون:عام بانو یه چیزی شده کوک تو اتاق...
ا/ت: اتاقه منه الان بیدار نکن دو ساعت دیگه ساعت هشت بیدارش کن من میرم تمرینمیای باهام؟؟
جیسون: آره بریم
شروع کردیم دویدن
بانو میتونم یه چی بگم
ا/ت: بگو
جیسون: چیزه من از یه دختره خوشم میاد
ا/ت: اوو به به آقا جیسون
جیسون:جدیم نمیتونم بهش اعتراف کنم
ا/ت: ایستادم
چرا مگه؟؟
جیسون: باباش تا آدم حسابی پیدا نکنه دخترش رو نمیده
ا/ت: تو شب برو خاستگاری بقیش با من
پارت دوازدهم🖤
۹.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.