تولد آلفا p¹⁷
تولد آلفا ♤° p¹⁷
ویو کوک
بلند شدم دیدم که روی مبل خوابیدم و وسی توی حال نیست. یکم ترسیدم ولی یهو صدای آشنایی گفت بیدار شدی؟ اون جیمین بود
کوک: بقیه کجان؟
جیمین: نترس ،تهیونگ و کیونگ خواهر برادری رفتن خرید.
کوک: جیمین!
جمین: بلیییی؟
کوک: میگم که ...هیچی ولش کن!
جیمین: وایسا ببینم..تو چرا اینجوری شدی؟ باید ویزیتت کنم!
کوک: من خوبم!
جیمین: نه خوب نیستی!
کوک: من ویزیت میشم ولی تو من و ویزیت نمیکنی ، کیونگ ویزیتم میکنه!
جیمین: حرف نباشه دراز بکش ببینم!
کوک: خیررررر...من این کار رو نمیکنم!
جیمین: عههههه خیلی خوب باشه!
کوک: جیمینننننن
جیمین: بله!
کوک: من شیرموز میخوام.
جیمین: وقتی کیونگ اومد بگو که بهت بده. اون دکترته
کوک: بهت برخورد! آره؟
جیمین: نههههه...حالا ثبر کن تا دکترت بیاد، من هیچ کاری برات نمیکنم!
واقعا یه حس بدی داشتم! آخه چرا وقتی میخوایم خوش بگذرونیم حالم با میشه...آخه اینم شد علائم بارداری. قرار بر این نشد که هروقت اومدیم تا بهمون خوش بگذره حالم بد شه...ولی الان واقعا به شیرموز نیاز داشتم! اههههه...چرا اینجوری شد! شکمم گرفت!
شت!
کوک: جیمین!
جیمین: ......
کوک: جیمین الان وقتش نیس...آه
جیمین: .......
کوک: جیمین تروخدا لج بازی نکن دیگه!
جیمین هم چنان جواب نمیداد...آخه توی آشپزخونه چیکار میکرد که صدام و نمیشدید. هر ثانیه گرفتگی شکمم بیشتر میشد. دردشم بیشتر آخه ایم چه وضعیه.اَههههه شت!
*نیم ساعت بعد*
ویو کیونگ
بالاخره بعد از کلییییی خرید برگشتیم خونه!
در و با کلید باز کردم
کیونگ: جیمین ما رسیدیم! بیا کمک اینا زیادن!
جیمین با عصبانیت اومد
جیمین: سلام (سرد)
کیونگ: سلام! چته اخمات توی همه!
جیمین: هیچی نشده!
کیونگ: کوک بیدار نشد؟
جیمین: اتفاقا بیدار شد!
تهیونگ: عه پس مامان خانم بیداره! (وات؟)
کیونگ: جیمین؟! چی شده؟ چرا اینجوری میکنی؟
جیمین: هههههه... کوک بیدار شد رنگش پریده بود بهش گفتم که بیا ویزیتت کنم ولی گفت که نه من حالم خوبه و درضمن تو دکتر من نیستی!
کیونگ: ای بابا! به خاطر این اینجوری میکنی آخه!
جیمین: خوب منم دکترم!
کیونگ: دکتری ولی نه دکتر مامایی...به هر حال کجاس؟
جیمین: توی حال روی کاناپه
*اینجا حساس میشه.*
ویو نویسنده....
ویو کوک
بلند شدم دیدم که روی مبل خوابیدم و وسی توی حال نیست. یکم ترسیدم ولی یهو صدای آشنایی گفت بیدار شدی؟ اون جیمین بود
کوک: بقیه کجان؟
جیمین: نترس ،تهیونگ و کیونگ خواهر برادری رفتن خرید.
کوک: جیمین!
جمین: بلیییی؟
کوک: میگم که ...هیچی ولش کن!
جیمین: وایسا ببینم..تو چرا اینجوری شدی؟ باید ویزیتت کنم!
کوک: من خوبم!
جیمین: نه خوب نیستی!
کوک: من ویزیت میشم ولی تو من و ویزیت نمیکنی ، کیونگ ویزیتم میکنه!
جیمین: حرف نباشه دراز بکش ببینم!
کوک: خیررررر...من این کار رو نمیکنم!
جیمین: عههههه خیلی خوب باشه!
کوک: جیمینننننن
جیمین: بله!
کوک: من شیرموز میخوام.
جیمین: وقتی کیونگ اومد بگو که بهت بده. اون دکترته
کوک: بهت برخورد! آره؟
جیمین: نههههه...حالا ثبر کن تا دکترت بیاد، من هیچ کاری برات نمیکنم!
واقعا یه حس بدی داشتم! آخه چرا وقتی میخوایم خوش بگذرونیم حالم با میشه...آخه اینم شد علائم بارداری. قرار بر این نشد که هروقت اومدیم تا بهمون خوش بگذره حالم بد شه...ولی الان واقعا به شیرموز نیاز داشتم! اههههه...چرا اینجوری شد! شکمم گرفت!
شت!
کوک: جیمین!
جیمین: ......
کوک: جیمین الان وقتش نیس...آه
جیمین: .......
کوک: جیمین تروخدا لج بازی نکن دیگه!
جیمین هم چنان جواب نمیداد...آخه توی آشپزخونه چیکار میکرد که صدام و نمیشدید. هر ثانیه گرفتگی شکمم بیشتر میشد. دردشم بیشتر آخه ایم چه وضعیه.اَههههه شت!
*نیم ساعت بعد*
ویو کیونگ
بالاخره بعد از کلییییی خرید برگشتیم خونه!
در و با کلید باز کردم
کیونگ: جیمین ما رسیدیم! بیا کمک اینا زیادن!
جیمین با عصبانیت اومد
جیمین: سلام (سرد)
کیونگ: سلام! چته اخمات توی همه!
جیمین: هیچی نشده!
کیونگ: کوک بیدار نشد؟
جیمین: اتفاقا بیدار شد!
تهیونگ: عه پس مامان خانم بیداره! (وات؟)
کیونگ: جیمین؟! چی شده؟ چرا اینجوری میکنی؟
جیمین: هههههه... کوک بیدار شد رنگش پریده بود بهش گفتم که بیا ویزیتت کنم ولی گفت که نه من حالم خوبه و درضمن تو دکتر من نیستی!
کیونگ: ای بابا! به خاطر این اینجوری میکنی آخه!
جیمین: خوب منم دکترم!
کیونگ: دکتری ولی نه دکتر مامایی...به هر حال کجاس؟
جیمین: توی حال روی کاناپه
*اینجا حساس میشه.*
ویو نویسنده....
۳.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.