اونی چان2/پارت4
پارت 4
از زبان ایمیکو
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
چشامو باز کردم و به ساعت جدیدم نگاه کردم.اونو چویا برام خریده .چیییییییییییییییی؟ساعت 9 ـعهههههههه!وای دیرم شددددددددددد با موری سان جلسه داشتممممممممممممم.همینطور که داشتم اشهدمو میخوندم لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.توی ماه اپریل بودیم و هوا خوب بود.یه همون لباس همیشگیمو پوشیده بودم.(لباس کاور)بدو بدو خودمو رسوندم به مافیا و سوار اسانسور شدم.
+تق تق
موری:بیا تو
+انو...اوهایو!
موری:اوهایو و مرگ اوهایو و زهر ماررررررررررر الاغ مگ بت نگفتم ساعت 7 بیاااااااااااااااا
+گومن...گومن
موری:(اه کشیدن)یه ماموریت جدید داریم.از همه ماموریتات جدی تره.
+جالب شد چیه؟
موری:باید بری توی اژانس و دازایو بکشی.
فقط 6 تا کلمه بود ولی هر کدومش انگار 1 ساعت طول کشید.
باید بری توی اژانس...این بد نیست جاسوسی دوست داشتم.
دازای رو بکشی...باید بکشم...بلاخره میتونم بکشمش...باید برم نی چانمو بکشم!
خندیدم.یه خنده ی بلند و طولانی.اخه چی از این بهتر!میتونم برم بکشمش!چشام برق زد.
+از کی شروع کنم؟
--------------------------------------------------------------------------------------------------
3 اپریل
دفتر خاطرات عزیزم!الان ساعت 2 شبه و دازای خوابه.مجبورم یواشکی اینارو بنویسم.2 روز از ورودم به اژانس میگذره.الاناس که دیگه مافیا نامشو بفرسته.دازای توی مدتت خیلی با من مهربونون بود.نه نبخشیدمش مطمعنم هیچ وقت نمیتونم ببخشمش.
9 اپریل
امروز توی اژانس برام تولد گرفتن.فکر دازای بود.فردا...همون روزه.شاید اگه یه هفته پیش بهم میگفتن برو بکشش همون موقع میکشتمش ولی الان...الان...اعترافش برام سخته...انگار یکم...خیلی کم...دوس دارم پیشش بمونم...هرچی به دلایل تنفرم ازش فکر میکنم...بازم...انگار بازم قانع نمیشم بکشمش.ولی کاری نمیشه کرد.بعد از اینکه کشتمش دیگه توی این دفترچه نمینویسم.فردا این دفترو میزارم توی کشوی لباسش.هییچ وقت نمیبینه ولی برام مهم نیست.
دازای!من ازت متنفرم بودم.با تنفر به تو زندگی کردم.بزرگ شدم که تورو بکشم.تو ولم کردی.زندگیم جهنم شد.
ولی الان!من نمیخوام بکشمت.دلم میخواد گذشته رو فراموش کنم ولی مجبورم بکشمت.من واقعا متاسفم.متاسفم از کاریکه میخوام بکنم(:
--------------------------------------------------------------------------------------------------
حیحیحیحیحی
از زبان ایمیکو
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
چشامو باز کردم و به ساعت جدیدم نگاه کردم.اونو چویا برام خریده .چیییییییییییییییی؟ساعت 9 ـعهههههههه!وای دیرم شددددددددددد با موری سان جلسه داشتممممممممممممم.همینطور که داشتم اشهدمو میخوندم لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.توی ماه اپریل بودیم و هوا خوب بود.یه همون لباس همیشگیمو پوشیده بودم.(لباس کاور)بدو بدو خودمو رسوندم به مافیا و سوار اسانسور شدم.
+تق تق
موری:بیا تو
+انو...اوهایو!
موری:اوهایو و مرگ اوهایو و زهر ماررررررررررر الاغ مگ بت نگفتم ساعت 7 بیاااااااااااااااا
+گومن...گومن
موری:(اه کشیدن)یه ماموریت جدید داریم.از همه ماموریتات جدی تره.
+جالب شد چیه؟
موری:باید بری توی اژانس و دازایو بکشی.
فقط 6 تا کلمه بود ولی هر کدومش انگار 1 ساعت طول کشید.
باید بری توی اژانس...این بد نیست جاسوسی دوست داشتم.
دازای رو بکشی...باید بکشم...بلاخره میتونم بکشمش...باید برم نی چانمو بکشم!
خندیدم.یه خنده ی بلند و طولانی.اخه چی از این بهتر!میتونم برم بکشمش!چشام برق زد.
+از کی شروع کنم؟
--------------------------------------------------------------------------------------------------
3 اپریل
دفتر خاطرات عزیزم!الان ساعت 2 شبه و دازای خوابه.مجبورم یواشکی اینارو بنویسم.2 روز از ورودم به اژانس میگذره.الاناس که دیگه مافیا نامشو بفرسته.دازای توی مدتت خیلی با من مهربونون بود.نه نبخشیدمش مطمعنم هیچ وقت نمیتونم ببخشمش.
9 اپریل
امروز توی اژانس برام تولد گرفتن.فکر دازای بود.فردا...همون روزه.شاید اگه یه هفته پیش بهم میگفتن برو بکشش همون موقع میکشتمش ولی الان...الان...اعترافش برام سخته...انگار یکم...خیلی کم...دوس دارم پیشش بمونم...هرچی به دلایل تنفرم ازش فکر میکنم...بازم...انگار بازم قانع نمیشم بکشمش.ولی کاری نمیشه کرد.بعد از اینکه کشتمش دیگه توی این دفترچه نمینویسم.فردا این دفترو میزارم توی کشوی لباسش.هییچ وقت نمیبینه ولی برام مهم نیست.
دازای!من ازت متنفرم بودم.با تنفر به تو زندگی کردم.بزرگ شدم که تورو بکشم.تو ولم کردی.زندگیم جهنم شد.
ولی الان!من نمیخوام بکشمت.دلم میخواد گذشته رو فراموش کنم ولی مجبورم بکشمت.من واقعا متاسفم.متاسفم از کاریکه میخوام بکنم(:
--------------------------------------------------------------------------------------------------
حیحیحیحیحی
۳.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.