دختری از جنس جاسوس(پارت12)
همون طور دامیان داشت به جولیا فحش میداد اون مرده یه بمب هم به دامیان بست دامیان نمیدونست چی بگه پس فقط گفت…
دامیان:اصلا میدونی من کیم من پسر رئیس حزب اتحادی ملیم
مرده:پس چه بهتر شرقی فک میکنن مرگ تو کار غربی بوده و جنگ راحت تر راه میفته
هیچکس هیچ کاری از دستش برنمیومد تا بمب رو غیر فعال کنه و تا مرده اومد شیشه در اتوبوس رو بشکنه و فرار کنه پلیس مخفی ها در تعقیب اون مرده بودن و به ما رسیدن دایی انیا هم اونجا بود اول مرده رو دستگیر کردن و بعد بمب منو دامیان رو غیر فعال کردن یوری وقتی داشت بمب رو غیر فعال میکرد گفت…
یوری:انیا این دوس پسرته یادم باشه به بابات بگم
انیا و دامیان:نه خیر(با داد)
یوری خداحافظی کرد و رفت و خدا رو شکر انیا و دامیان هم نجات پیدا کردن وقتی دوباره وارد اتوبوس شدن جولیا گفت…
جولیا:چه خوب شد نجات پیدا کردی
دامیان:کاش میمردم از دست تو یکی نجات پیدا میکردم
بعد از یک ساعت به رودخونه رسیدیم و مجبور شدیم با قایق بقیه راه رو بریم
دامیان:ااااا چه عجب برار گلم(برادر گلم)به هوش اومد تا شما تو خواب ناز بودی نزدیک بود من و انیا بمیریم
دمتریوس:واقعا مگه چیشد
دامیان همه چیز توی قایق برای دمتریوس توضیح داد تا وقتی به ابشار رسیدن
همشون پرت شدن وسط رود خونه خدا رو شکر بکی تو کیسه بود و کسی نفهمید تبدیل به پری دریایی شده بعد دمتریوس بکی از قایق کشید بیرون تا خشک و به حالت اولش بر گرده
وقتی به خشکی رسیدن شب بود پس لباس مخصوص اردو ی مدرسه ادن رو پوشیدن چادر زدن و خوابیدن
(فردا)
هر گروهی باید ماهیگیری میکرد تا گشنه نمونه گروه دامیان که یدونه یدونه میفتادن تو اب و هر وقت به گروه جولیا و الکس نگا میکردن خندشون میگرفت چون جولیا از ترس داشت سکته میکرد و الکس هیچ ماهی سمتش نمیومد
بعدش یکم اون ورتر یه دریاچه بود پس همه چادرهاشون رو بردن لب ساحل اونجا بکی و دمتریوس هم تیمی بودن و انیا و دامیان هم همین طور چون گروه دامیان میخواست والیبال ساحلی بازی کنه
بعد والیبال هم واتر پولو (فوتبال ابی)بازی کردن بعد دوباره برای شام ماهیگیری کردن
بعد از شام رفتن تو چادرهاشون تا بخوابن و فردا برن چشمه ستاره
دامیان:اصلا میدونی من کیم من پسر رئیس حزب اتحادی ملیم
مرده:پس چه بهتر شرقی فک میکنن مرگ تو کار غربی بوده و جنگ راحت تر راه میفته
هیچکس هیچ کاری از دستش برنمیومد تا بمب رو غیر فعال کنه و تا مرده اومد شیشه در اتوبوس رو بشکنه و فرار کنه پلیس مخفی ها در تعقیب اون مرده بودن و به ما رسیدن دایی انیا هم اونجا بود اول مرده رو دستگیر کردن و بعد بمب منو دامیان رو غیر فعال کردن یوری وقتی داشت بمب رو غیر فعال میکرد گفت…
یوری:انیا این دوس پسرته یادم باشه به بابات بگم
انیا و دامیان:نه خیر(با داد)
یوری خداحافظی کرد و رفت و خدا رو شکر انیا و دامیان هم نجات پیدا کردن وقتی دوباره وارد اتوبوس شدن جولیا گفت…
جولیا:چه خوب شد نجات پیدا کردی
دامیان:کاش میمردم از دست تو یکی نجات پیدا میکردم
بعد از یک ساعت به رودخونه رسیدیم و مجبور شدیم با قایق بقیه راه رو بریم
دامیان:ااااا چه عجب برار گلم(برادر گلم)به هوش اومد تا شما تو خواب ناز بودی نزدیک بود من و انیا بمیریم
دمتریوس:واقعا مگه چیشد
دامیان همه چیز توی قایق برای دمتریوس توضیح داد تا وقتی به ابشار رسیدن
همشون پرت شدن وسط رود خونه خدا رو شکر بکی تو کیسه بود و کسی نفهمید تبدیل به پری دریایی شده بعد دمتریوس بکی از قایق کشید بیرون تا خشک و به حالت اولش بر گرده
وقتی به خشکی رسیدن شب بود پس لباس مخصوص اردو ی مدرسه ادن رو پوشیدن چادر زدن و خوابیدن
(فردا)
هر گروهی باید ماهیگیری میکرد تا گشنه نمونه گروه دامیان که یدونه یدونه میفتادن تو اب و هر وقت به گروه جولیا و الکس نگا میکردن خندشون میگرفت چون جولیا از ترس داشت سکته میکرد و الکس هیچ ماهی سمتش نمیومد
بعدش یکم اون ورتر یه دریاچه بود پس همه چادرهاشون رو بردن لب ساحل اونجا بکی و دمتریوس هم تیمی بودن و انیا و دامیان هم همین طور چون گروه دامیان میخواست والیبال ساحلی بازی کنه
بعد والیبال هم واتر پولو (فوتبال ابی)بازی کردن بعد دوباره برای شام ماهیگیری کردن
بعد از شام رفتن تو چادرهاشون تا بخوابن و فردا برن چشمه ستاره
۲.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.