رمان شراب خونی 🤤🍷
#شراب_خونی
#part87
"ویو ات"
چشماش قرمز شد و دندون های نیشش دراومد
خون اشام:اومممم حتما خون خوشمزه ای داری...درست میگم؟🍷
ات:دهنتو ببند ...!
اون اومد جلو و من رفتم عقب و این کار انقدر ادامه داشت که چسبیده بودم به دیوار
سرش و اورد جلوتر و دندون هاش و فرو کرد توی گردنم
"ویو کوک"
با تهیونگ از قصر اومدیم بیرون
تهیونگ:چی؟او...اون ات نیست؟
کوک:کدوم؟هاننن؟
"کوک رفت سمت اون خون اشامه"
ات:ک.کوک
"ات بیهوش شد و افتادزمین ...اون خون اشام هم از ات جدا شد ولی وقتی برگشت کوک رو پشت سرش دید"
خون اشام:چیه؟کاری داری؟
کوک:اوهومممم🍷
"کوک رفت جلوتر...دندون های نیشش دراومد و خون اون خون اشام رو خورد...درسته خون اشام ها خون همدیگه رو نمیخورنن...ولی کوک هیچوقت به قوانین پایبند نیست....انقدر خون اون خون اشام عوضی رو خورد که دیگه خودش خسته شده بود...کوک از اون جدا شد...و شمشیری که یکی از سرباز هارو داشت و کاملا از نقره ساخته شده بود و ورداشت و سر اون خون اشام رو از تنش جدا کرد"
کوک:هه...تو باشی که دیگه نزدیک ات من نشی🙂🍷
کوک ات رو براید استایل بغلش کرد و دوبارا بردش توی قصر و توی یکی از اتاق های قصر خوابوندش و با تهیونگ بالا سرش وایستادن تا بهوش بیاد و جسد اون خون اشام هنوز هم همونجا بود...جالبیش اینجاست هیچکدوم از اون افراد حاضر نشدن کوک و اون خون اشام رو از هم جدا کنن!
#part87
"ویو ات"
چشماش قرمز شد و دندون های نیشش دراومد
خون اشام:اومممم حتما خون خوشمزه ای داری...درست میگم؟🍷
ات:دهنتو ببند ...!
اون اومد جلو و من رفتم عقب و این کار انقدر ادامه داشت که چسبیده بودم به دیوار
سرش و اورد جلوتر و دندون هاش و فرو کرد توی گردنم
"ویو کوک"
با تهیونگ از قصر اومدیم بیرون
تهیونگ:چی؟او...اون ات نیست؟
کوک:کدوم؟هاننن؟
"کوک رفت سمت اون خون اشامه"
ات:ک.کوک
"ات بیهوش شد و افتادزمین ...اون خون اشام هم از ات جدا شد ولی وقتی برگشت کوک رو پشت سرش دید"
خون اشام:چیه؟کاری داری؟
کوک:اوهومممم🍷
"کوک رفت جلوتر...دندون های نیشش دراومد و خون اون خون اشام رو خورد...درسته خون اشام ها خون همدیگه رو نمیخورنن...ولی کوک هیچوقت به قوانین پایبند نیست....انقدر خون اون خون اشام عوضی رو خورد که دیگه خودش خسته شده بود...کوک از اون جدا شد...و شمشیری که یکی از سرباز هارو داشت و کاملا از نقره ساخته شده بود و ورداشت و سر اون خون اشام رو از تنش جدا کرد"
کوک:هه...تو باشی که دیگه نزدیک ات من نشی🙂🍷
کوک ات رو براید استایل بغلش کرد و دوبارا بردش توی قصر و توی یکی از اتاق های قصر خوابوندش و با تهیونگ بالا سرش وایستادن تا بهوش بیاد و جسد اون خون اشام هنوز هم همونجا بود...جالبیش اینجاست هیچکدوم از اون افراد حاضر نشدن کوک و اون خون اشام رو از هم جدا کنن!
۱۰.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.