پارت 7
🌑LOOΠΔ🌙☽
P⁷
صدایی بلند و وحشتناک مانع ی خوندنش شد
نگاهی به چان کرد و ترسیده سرش رو پایین اورد
به ا. ت نگاه کرد که به شکمش تیر خورده و غرق خونه..
-حق داری ببریش بیمارستان ولی حق زندگی کردن باهاشو نداری
_برو کنارر
جیمین ا. ت رو کول کرد و سریع ب سمت بیمارستان دویید
بارون خیسشون کرد و بشدت سردشون شد مخصوصا ا. ت...
_ا.ت نخاب خواهش میکنم نخابب
رسیدن بیمارستان و ا. ت رو سریع به اتاق عمل منتقل کردن...
3 ساعت گذشت ولی خبری نبود...
3 ساعت و 30 دیقه گذشت بازم خبری نبود
اخر 4 ساعت بعد دکتر ا. ت با لباسای خونی از اتاق اومد بیرون
جیمین ترسیده نگاهش کرد...
_د... دکتر ح.. حالش چطوره؟
دکتر : خون زیادی از دست دادن تا چند روزی بیهوش میمونن...
جیمین نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت از دکتر پرسید: میشه برم پیشش؟
د:خیر فعلا دارن به بخش i.c.u منتقل میشن
_باشه ممنون
جیمین نگران با چشمای خیس نشست روی صندلی
وقتی ا. ت رو ب ای سی یو منتقل کردن جیمین فقط داشت بهش نگاه میکرد کلی دستگاه بهش وصل بود دکتر میگفت حالش وخیمه ی سرم خونم بهش وصل بود
تلافی پارت قبل...
⚠︎𝕃𝕚𝕜𝕖➫⁴⁰
⚠︎ℂ𝕠𝕞𝕖𝕟𝕥𝕖➫⁵⁰
P⁷
صدایی بلند و وحشتناک مانع ی خوندنش شد
نگاهی به چان کرد و ترسیده سرش رو پایین اورد
به ا. ت نگاه کرد که به شکمش تیر خورده و غرق خونه..
-حق داری ببریش بیمارستان ولی حق زندگی کردن باهاشو نداری
_برو کنارر
جیمین ا. ت رو کول کرد و سریع ب سمت بیمارستان دویید
بارون خیسشون کرد و بشدت سردشون شد مخصوصا ا. ت...
_ا.ت نخاب خواهش میکنم نخابب
رسیدن بیمارستان و ا. ت رو سریع به اتاق عمل منتقل کردن...
3 ساعت گذشت ولی خبری نبود...
3 ساعت و 30 دیقه گذشت بازم خبری نبود
اخر 4 ساعت بعد دکتر ا. ت با لباسای خونی از اتاق اومد بیرون
جیمین ترسیده نگاهش کرد...
_د... دکتر ح.. حالش چطوره؟
دکتر : خون زیادی از دست دادن تا چند روزی بیهوش میمونن...
جیمین نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت از دکتر پرسید: میشه برم پیشش؟
د:خیر فعلا دارن به بخش i.c.u منتقل میشن
_باشه ممنون
جیمین نگران با چشمای خیس نشست روی صندلی
وقتی ا. ت رو ب ای سی یو منتقل کردن جیمین فقط داشت بهش نگاه میکرد کلی دستگاه بهش وصل بود دکتر میگفت حالش وخیمه ی سرم خونم بهش وصل بود
تلافی پارت قبل...
⚠︎𝕃𝕚𝕜𝕖➫⁴⁰
⚠︎ℂ𝕠𝕞𝕖𝕟𝕥𝕖➫⁵⁰
۱۹.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.