کوئین مافیا پارت20
هانا: انا:خدا تورو لعنت کنه من چه گناهی کردم
کوک: منه بدبختو جون به لب کردی
هانا: حالا یکی ندونه میگه چیکار کردی دو دست کت شلوار عوض کردی دیگه چیزی نیس که
کوک: دو دست منه بدبخت12تا کت شلوار عوض کردم، من به این جذابی هرچی میپوشیدم بهم میومد ولی تو ایراد میگرفتی چرا انقد سختگیری خدا به شوهرت رحم کنه
هانا: برادرمن فعلا میخوام درس بخونم قصد ازدواج ندارم
کوک: نه بیا ازدواج کن، اییی بیا بریم حساب کنیم بریم
هانا: بریم
حساب کردیم
کوک: تو چیزی نمیخری؟
هانا: مامانم انگار یه لباس برام اماده کرده
کوک: خب چیکار کنیم حالا
هانا: بیا بریم بستنی بخوریم
کوک: راسمیگی منم خستم بیتنی میچسبه، رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت یه بستنی فروشی هردوتامون بستنی شکلاتی سفارش دادیم بستنیمونو خوردیم نگا ساعت کردم4بود رفتیم چن جا گشتیم ساعت 5کوک منو رسوند
کوک: هانا شمارتو بده شمارمو دادم به کوک اونم شمارشو بم داد درزدم اجوما درو باز کرد
اجوما: سلامم دخترم
هانا: سلام اجوما، رفتم داخل یه راس رفتم داخل اتاقم دیدم یه لباس ازونایی که خیلی بدم میاد اونجا بود به کفش پاشنه بلند و یه ست گوشواره و گردنبند ضریف بود
هانا: ای خدا وقتی مامان منو خلق کردی یه ذره سلیقه بهش میدادی این چیه اخه کدوم منحرفی این لباس رو طراحی کرده، گوشیم زنگ خورد سوآ بود
مکالمه هاناو سوآ
هانا: بله؟
سوآ: هانا خونه ای(ناراحت)
هانا: ارع چیزی شده؟ چرا صدات اینجوریه
سوآ: خوبم دارم میام اونجا
هانا: باشه منتظرم
سوآ: خدافظ
هانا: خدافظ
قط کرد
هانا: تا سوآ میاد یه دوش سریع بگیرم بعد 1ساعت از حمومش تموم شدلباساش رو پوشید از حموم اومد بیرون دید سوآ رو تختش نشسته
هانا: کی اومدی؟
سوآ: نیم ساعتی میشه
هانا: منکه زود اومدم بیرون، حالا ولش چیشده انگار ناراحتی؟
سوآ: با سوجون دعوام شده(سوجون و سوآ رلن)
هانا: یعنی بخاطراین انقد ناراحتی؟
سوآ: ارع
هانا: مگ ناراحتی داره این🤔
سوآ: از شدت بی احساسیت بهت حسودیم میشه
هانا: اشکال نداره حسودی کن
سوآ: حالا ولش امشب میخوای چی بپوشی، بعد چشمش افتاد به لباسی که مامان هانا براش گذاشته بود
سوآ:وییییی این چقد خوشگله، میخوای اینو بپوشی؟ ☺️
هانا:نع😒
سوآ: واسه چی؟
هانا: میدونی ازین ج. ر لباسا متنفرم
سوآ: میدونم ولی این خیلی خوشگله
هانا: خب حالا واسه چی باسوجون دعوا کردی؟
سوآ: با سوجون رفتیم برا امشب خرید کنیم یه لباس خیلی خوشگل ولی خیلی باز دیدم خواستم بگیرمش سوجون نزاشت گف زیادی بازه بخاطر همین دعوامون شد
ساعت 6بود سوآ رفت منم رفتم کمدم رو باز کزدن یه لباس دارک برداشتم رفتم موهامو خشک کردم نشستم قسمت اخر کیمیای روح رو دیدم بعد پاشدم سریع لباسام رو پوشیدم چون زیاد ارایش نمیکنم تینت قرمزمو برداشتم یکم ازش زدم موهامم باز گذاشتم گوشوارم رو پوشیدم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود برداشتم
هانا: بله؟
کوک: هانا منم، بیام دنبالت
هانا: نع با ماشین خودم میام
کوک: الان ساعت 7:40ساعت 8اونجا باشی
هانا: باشه
کوک: منه بدبختو جون به لب کردی
هانا: حالا یکی ندونه میگه چیکار کردی دو دست کت شلوار عوض کردی دیگه چیزی نیس که
کوک: دو دست منه بدبخت12تا کت شلوار عوض کردم، من به این جذابی هرچی میپوشیدم بهم میومد ولی تو ایراد میگرفتی چرا انقد سختگیری خدا به شوهرت رحم کنه
هانا: برادرمن فعلا میخوام درس بخونم قصد ازدواج ندارم
کوک: نه بیا ازدواج کن، اییی بیا بریم حساب کنیم بریم
هانا: بریم
حساب کردیم
کوک: تو چیزی نمیخری؟
هانا: مامانم انگار یه لباس برام اماده کرده
کوک: خب چیکار کنیم حالا
هانا: بیا بریم بستنی بخوریم
کوک: راسمیگی منم خستم بیتنی میچسبه، رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت یه بستنی فروشی هردوتامون بستنی شکلاتی سفارش دادیم بستنیمونو خوردیم نگا ساعت کردم4بود رفتیم چن جا گشتیم ساعت 5کوک منو رسوند
کوک: هانا شمارتو بده شمارمو دادم به کوک اونم شمارشو بم داد درزدم اجوما درو باز کرد
اجوما: سلامم دخترم
هانا: سلام اجوما، رفتم داخل یه راس رفتم داخل اتاقم دیدم یه لباس ازونایی که خیلی بدم میاد اونجا بود به کفش پاشنه بلند و یه ست گوشواره و گردنبند ضریف بود
هانا: ای خدا وقتی مامان منو خلق کردی یه ذره سلیقه بهش میدادی این چیه اخه کدوم منحرفی این لباس رو طراحی کرده، گوشیم زنگ خورد سوآ بود
مکالمه هاناو سوآ
هانا: بله؟
سوآ: هانا خونه ای(ناراحت)
هانا: ارع چیزی شده؟ چرا صدات اینجوریه
سوآ: خوبم دارم میام اونجا
هانا: باشه منتظرم
سوآ: خدافظ
هانا: خدافظ
قط کرد
هانا: تا سوآ میاد یه دوش سریع بگیرم بعد 1ساعت از حمومش تموم شدلباساش رو پوشید از حموم اومد بیرون دید سوآ رو تختش نشسته
هانا: کی اومدی؟
سوآ: نیم ساعتی میشه
هانا: منکه زود اومدم بیرون، حالا ولش چیشده انگار ناراحتی؟
سوآ: با سوجون دعوام شده(سوجون و سوآ رلن)
هانا: یعنی بخاطراین انقد ناراحتی؟
سوآ: ارع
هانا: مگ ناراحتی داره این🤔
سوآ: از شدت بی احساسیت بهت حسودیم میشه
هانا: اشکال نداره حسودی کن
سوآ: حالا ولش امشب میخوای چی بپوشی، بعد چشمش افتاد به لباسی که مامان هانا براش گذاشته بود
سوآ:وییییی این چقد خوشگله، میخوای اینو بپوشی؟ ☺️
هانا:نع😒
سوآ: واسه چی؟
هانا: میدونی ازین ج. ر لباسا متنفرم
سوآ: میدونم ولی این خیلی خوشگله
هانا: خب حالا واسه چی باسوجون دعوا کردی؟
سوآ: با سوجون رفتیم برا امشب خرید کنیم یه لباس خیلی خوشگل ولی خیلی باز دیدم خواستم بگیرمش سوجون نزاشت گف زیادی بازه بخاطر همین دعوامون شد
ساعت 6بود سوآ رفت منم رفتم کمدم رو باز کزدن یه لباس دارک برداشتم رفتم موهامو خشک کردم نشستم قسمت اخر کیمیای روح رو دیدم بعد پاشدم سریع لباسام رو پوشیدم چون زیاد ارایش نمیکنم تینت قرمزمو برداشتم یکم ازش زدم موهامم باز گذاشتم گوشوارم رو پوشیدم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود برداشتم
هانا: بله؟
کوک: هانا منم، بیام دنبالت
هانا: نع با ماشین خودم میام
کوک: الان ساعت 7:40ساعت 8اونجا باشی
هانا: باشه
۱۸.۴k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.