عشق خونی
پارت⁵
عشق_خونی
هینی کشیدم و چشمام رو بستم...
بعد از اینکه اب ریختن روی سرم تموم شد...
صدای پوزخند یک نفر رو از پشت سرم شنیدم...
شوک زده چرخیدم که با یک پسره دیگه مواجه شدم که یک سطل دستش بود...
نیشخندی زد...
_ اینم تلافی کار اون روزت اریکا خانوم! دفعه اخرت باشه پا روی دم تهیونگ میذاریا!..
انقدر شوکه شده بودم که زبونم بند اومده بود و قدرت حرف زدن رو نداشتم...
با باد خنکی که وزید لرز به تنم افتاد...
و یهو حس کردم تپش قلبم به شدت کند شد و مثل چوب خشک افتادم روی تهیونگ و چشمام بسته شد....
«تهیونگ»
وارد عمارت جیمین شدم و بلافاصله چشمم خورد...
به اریکا که کنار باغ رز ایستاده بود... پوزخندی زدم..
باید انتقام دفعه قبل رو ازش بگیرم...
دختره ی از دماغ فیل افتاده ی لوس و ننر!.. یک سطل پیدا کردم و از اب یخ پرش کردم...
با نیشخند به سمتش رفتم و پشت سرش ایستادم و یک ضرب اب رو خالی کردم روی سرش....
بعد که کارم تموم شد، پوزخندی زدم که چرخید سمتم...
حسابی شوکه شده بود...
نیشخندی زدم و بهش گفتم..
_اینم تلافی کار اون روزت اریکا خانوم!دفعه اخرت باشه پا روی دم تهیونگ میذاریا!..
انتظار داشتم نگاهش رنگ عصبانیت بگیره...
ولی همین طور شوک زده نگام میکرد و یکدفعه بدون هیچ حرکتی افتاد روم و چشماش بسته شد!...
از اینکه بدنش مماس بدنم شده..
بود و س..ینه هاش به س..ینه ام چسبیده بود، حسه مور مور کننده ای داشتم...
اب دهنمو به سختی قورت دادم و یک دستم رو انداختم زیر پاهاش و دست دیگم رو هم تکیه گاه کمرش کردم و بلندش کردم...
به چهرش نگاه کردم ....
مثل خوناشامی شده که قلبش رو از داخل سینش کشیدن بیرون!..
چن بار صداش کردم و تکونش دادم ولی بی فایده بود...
با دیدن سایا که از در اصلی خارج شد و وارد محوطه حیاط شد..
سریع صداش زدم...
دوید سمتم..
عشق_خونی
هینی کشیدم و چشمام رو بستم...
بعد از اینکه اب ریختن روی سرم تموم شد...
صدای پوزخند یک نفر رو از پشت سرم شنیدم...
شوک زده چرخیدم که با یک پسره دیگه مواجه شدم که یک سطل دستش بود...
نیشخندی زد...
_ اینم تلافی کار اون روزت اریکا خانوم! دفعه اخرت باشه پا روی دم تهیونگ میذاریا!..
انقدر شوکه شده بودم که زبونم بند اومده بود و قدرت حرف زدن رو نداشتم...
با باد خنکی که وزید لرز به تنم افتاد...
و یهو حس کردم تپش قلبم به شدت کند شد و مثل چوب خشک افتادم روی تهیونگ و چشمام بسته شد....
«تهیونگ»
وارد عمارت جیمین شدم و بلافاصله چشمم خورد...
به اریکا که کنار باغ رز ایستاده بود... پوزخندی زدم..
باید انتقام دفعه قبل رو ازش بگیرم...
دختره ی از دماغ فیل افتاده ی لوس و ننر!.. یک سطل پیدا کردم و از اب یخ پرش کردم...
با نیشخند به سمتش رفتم و پشت سرش ایستادم و یک ضرب اب رو خالی کردم روی سرش....
بعد که کارم تموم شد، پوزخندی زدم که چرخید سمتم...
حسابی شوکه شده بود...
نیشخندی زدم و بهش گفتم..
_اینم تلافی کار اون روزت اریکا خانوم!دفعه اخرت باشه پا روی دم تهیونگ میذاریا!..
انتظار داشتم نگاهش رنگ عصبانیت بگیره...
ولی همین طور شوک زده نگام میکرد و یکدفعه بدون هیچ حرکتی افتاد روم و چشماش بسته شد!...
از اینکه بدنش مماس بدنم شده..
بود و س..ینه هاش به س..ینه ام چسبیده بود، حسه مور مور کننده ای داشتم...
اب دهنمو به سختی قورت دادم و یک دستم رو انداختم زیر پاهاش و دست دیگم رو هم تکیه گاه کمرش کردم و بلندش کردم...
به چهرش نگاه کردم ....
مثل خوناشامی شده که قلبش رو از داخل سینش کشیدن بیرون!..
چن بار صداش کردم و تکونش دادم ولی بی فایده بود...
با دیدن سایا که از در اصلی خارج شد و وارد محوطه حیاط شد..
سریع صداش زدم...
دوید سمتم..
۲۶۷
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.