عاشقم باش پارت ³⁵
ته:کوچولو بابات کجاس؟
یونا:عام بابای من رفته به یه ماموریت و شاید بر نگرده
ته:اسمه بابات چیه؟
یونا خیلی شبیه خودم بود تعجب کرده بودم از شباهتمون بعد یادمه یبار ات گفت اگه بچه دار شیم و بچه مون دختر باشه اسمشو یونا میزارم
یونا:مامانم میگه اسمش کیم تهیونگه
یه بغض گلومو گرفت
یونا:مامانم عکساشو بهم نشون میده و میگه چقد دوسش داره تازه خیلی هم شبیه شماست
اشکی از گونم چکید
ته:دخترم!
یونا:تو بابای منی
ات ویو
دیدم یونا بغله جینه و ته چشماش پره اشکه سریع رفتم پیششون نهههه ته نباید بهش الان میگفت
ات:یونا
یونا:مامانی اون بابای منه؟
ات:ا...ر..اره
یونا از بغله جین اومد پایین
یونا:از همتون متنفرم
سریع دویید و رفت جین رفت دنبالش حتی به ته نگاه هم نکردم
ته:تو بهش نگفته بودی
ات:نه
ته:اما من باباشم
ات:روت میشه اون موقعی که داشت گریه میکرد همه مسخرش کردن که بابا نداره و میگفت دوس دارم ببینمش یا اونجا که دوست داشت با تو دوچرخه یاد بگیره کجا بودی هاااا؟؟؟؟؟(داد) فقط منو تحقیر کردی
ته:ات
ات:دیکه تموم شد
رفتم دنباله یونا که یونا تو بغله جین بود و جین داشت حواسش رو پرت میکرد کنه ناراحت نباشه یونا با من حرف نمیزد و رفت تو ماشین
ات:بهت میگه دایی جین خیلی دوستت داره ممنونم ازت
جین:این چه حرفیه مراقبه خودت باش و از دلش در بیار
ات:خدافظ
رفتم سواره ماشین شدم یونا سرش تو تبلتش بود ریوجین خستش بود
ات:خستته؟
ریوجین:خیلییی
پرش زمانی فردا صبح
بیدار شده بودیم نشستم رو مبل و گوشیمو باز کردم که زنگ در خورد یونا دویید رفت در رو باز کرد
یونا:بابایییییی
ته:بپر بغلم
با دیدنه اینکه داره تو بغلش میخنده خوشحال شدم رفتم دم در
ات:سلام(سرد)
ته:سلامممم
یونا خندید
ته:مامانیش منو دختری می خوایم بریم شهره بازی
یونا:اره بریم بریمممم
ته:تازه دوچرخه هم میرونیم
یونا:واقعاااا
ات:باشه برید
ته:خدافظ
ات:ته
واییی شت بهش گفتم ته
ته:بله
ات:مراقب باشید
یونا:مامانی با بابا قهری؟ اخه ببین چقد بابا جذابه دلت میاددد
ات:یونا تبلتتو دوست داری؟
یونا:گلت کردم
یونا:عام بابای من رفته به یه ماموریت و شاید بر نگرده
ته:اسمه بابات چیه؟
یونا خیلی شبیه خودم بود تعجب کرده بودم از شباهتمون بعد یادمه یبار ات گفت اگه بچه دار شیم و بچه مون دختر باشه اسمشو یونا میزارم
یونا:مامانم میگه اسمش کیم تهیونگه
یه بغض گلومو گرفت
یونا:مامانم عکساشو بهم نشون میده و میگه چقد دوسش داره تازه خیلی هم شبیه شماست
اشکی از گونم چکید
ته:دخترم!
یونا:تو بابای منی
ات ویو
دیدم یونا بغله جینه و ته چشماش پره اشکه سریع رفتم پیششون نهههه ته نباید بهش الان میگفت
ات:یونا
یونا:مامانی اون بابای منه؟
ات:ا...ر..اره
یونا از بغله جین اومد پایین
یونا:از همتون متنفرم
سریع دویید و رفت جین رفت دنبالش حتی به ته نگاه هم نکردم
ته:تو بهش نگفته بودی
ات:نه
ته:اما من باباشم
ات:روت میشه اون موقعی که داشت گریه میکرد همه مسخرش کردن که بابا نداره و میگفت دوس دارم ببینمش یا اونجا که دوست داشت با تو دوچرخه یاد بگیره کجا بودی هاااا؟؟؟؟؟(داد) فقط منو تحقیر کردی
ته:ات
ات:دیکه تموم شد
رفتم دنباله یونا که یونا تو بغله جین بود و جین داشت حواسش رو پرت میکرد کنه ناراحت نباشه یونا با من حرف نمیزد و رفت تو ماشین
ات:بهت میگه دایی جین خیلی دوستت داره ممنونم ازت
جین:این چه حرفیه مراقبه خودت باش و از دلش در بیار
ات:خدافظ
رفتم سواره ماشین شدم یونا سرش تو تبلتش بود ریوجین خستش بود
ات:خستته؟
ریوجین:خیلییی
پرش زمانی فردا صبح
بیدار شده بودیم نشستم رو مبل و گوشیمو باز کردم که زنگ در خورد یونا دویید رفت در رو باز کرد
یونا:بابایییییی
ته:بپر بغلم
با دیدنه اینکه داره تو بغلش میخنده خوشحال شدم رفتم دم در
ات:سلام(سرد)
ته:سلامممم
یونا خندید
ته:مامانیش منو دختری می خوایم بریم شهره بازی
یونا:اره بریم بریمممم
ته:تازه دوچرخه هم میرونیم
یونا:واقعاااا
ات:باشه برید
ته:خدافظ
ات:ته
واییی شت بهش گفتم ته
ته:بله
ات:مراقب باشید
یونا:مامانی با بابا قهری؟ اخه ببین چقد بابا جذابه دلت میاددد
ات:یونا تبلتتو دوست داری؟
یونا:گلت کردم
۳۷.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.