part²⁶🐊🧋🫐
جیمین « یعنی اینقدر ضعیفین؟
شین هه « نه خیر!
جیمین « پس بهتره جای غر زدن حریفتو بشناسی افسر هان
_کتابی که در دست داشت به سمت شین هه گرفت و گفت
جیمین « زنده برگردی کمکت میکنم بیگناهی پدر و مادرت رو ثابت کنی!
بازگشت به زمان حال :
شین هه « حالا من باید چیکار کنم؟ *با گریه
جیمین « هه! سرما میخوری هوا سرده.... پاشو بریم توی ماشین
شین هه « ت.. تو برای همین از من متنفر بودی؟
جیمین « چی میگی بچه! چرا باید ازت متنفر باشم اخه؟
شین هه « بکهیون به خاطر من عمارت رو ترک کرد.... به خاطر من به شما پشت کرد! این دلیل خوبی برای تنفره نه؟ خودش اینا رو گفته بود... گفته بود به خاطر نامزدش خونه رو ترک کرده
جیمین « چرت و پرت نگو شین هه! حالت خوب نیست پاشو بریم
شین هه « من خوبم.... فقط نمیدونم چرا نمیتونم نفس بکشم*با گریه.....قلبم درد میکنه! من فقط میخواستم آزاد باش...
*از هوش میره
جیمین « شین هه... شین ههههه! پاشو بچه.... پاشو دختر
دو ساعت بعد :
_نگاهش رو از قطره های سرمی که وارد رگ دست دخترک میشد گرفت و دست شین هه رو توی دستش گرفت! خودشو مقصر میدونست..... شین هه هنوز قدرت پذیرش این موضوع رو نداشت و اون با خودخواهی این بچه رو به این حال و روز انداخته بود
جیمین « پاشو هه! منو ببخش که مراعات حال تو رو نکردم ولی حق نداری اینجوری بخوابی.... ما هنوز کلی کار داریم! پاشو
پدر جیمین « حالش چطوره؟
جیمین « پدر! شما چرا اینجایین؟
پدر جیمین « سرهنگ مین همه چیز رو برام توضیح داد.... الانم پایینه! اومده بود با تو و شین هه صحبت کنه که فهمیدیم شین هه اینجوری شده
جیمین « معذرت میخوام همش تقصیر منه
پدر جیمین « نامزده بکه درسته؟
جیمین « بله پدر
پدر جیمین « بکهیون رو میارم به عمارت..... و این دختر تا زمانی که جونش در خطره همینجا میمونه
جیمین « اما پدر
پدر جیمین « مراقبش باش! میرم با سرهنگ مین صحبت کنم
جیمین « بله چشم....
_احساس میکرد این اولین باری نیست که شین هه رو توی این وضعیت میبینه.... عجیب بود چون تا به حال شین هه جلوی چشمش از هوش نرفته بود و مجبور نبود ازش پرستاری کنه! هر چند وجودش اینجا نه به اجبار بود و نه یه ترحم ....اینجا بود چون ندای درونش بهش فرمان میداد باید از این دختر بی پناه مراقبت کنه باورش سخت بود اما احساس عجیبی وجودش رو تسخیر کرده بود! و این حس حتی اگه عشق نباشه شین هه رو برای جیمین یه ادم خاص میکرد
جیمین « میخواهی از برادرم کتک بخورم هه؟ بِک بیاد و تو رو اینجوری ببینه حتما یه دل سیر کتکم میزنه.... پاشو رامکال کوچولوی من
*بوسیدن پیشونیش
جیمین « هنوزم گرمی! به خاطر بکهیون تب کردی هه؟ اینقدر دوستش داری؟
< به یه نفر نیاز داشتم تا آرومم کنه، تا بگه اشکالی نداره همه چیز میگذره
شین هه « نه خیر!
جیمین « پس بهتره جای غر زدن حریفتو بشناسی افسر هان
_کتابی که در دست داشت به سمت شین هه گرفت و گفت
جیمین « زنده برگردی کمکت میکنم بیگناهی پدر و مادرت رو ثابت کنی!
بازگشت به زمان حال :
شین هه « حالا من باید چیکار کنم؟ *با گریه
جیمین « هه! سرما میخوری هوا سرده.... پاشو بریم توی ماشین
شین هه « ت.. تو برای همین از من متنفر بودی؟
جیمین « چی میگی بچه! چرا باید ازت متنفر باشم اخه؟
شین هه « بکهیون به خاطر من عمارت رو ترک کرد.... به خاطر من به شما پشت کرد! این دلیل خوبی برای تنفره نه؟ خودش اینا رو گفته بود... گفته بود به خاطر نامزدش خونه رو ترک کرده
جیمین « چرت و پرت نگو شین هه! حالت خوب نیست پاشو بریم
شین هه « من خوبم.... فقط نمیدونم چرا نمیتونم نفس بکشم*با گریه.....قلبم درد میکنه! من فقط میخواستم آزاد باش...
*از هوش میره
جیمین « شین هه... شین ههههه! پاشو بچه.... پاشو دختر
دو ساعت بعد :
_نگاهش رو از قطره های سرمی که وارد رگ دست دخترک میشد گرفت و دست شین هه رو توی دستش گرفت! خودشو مقصر میدونست..... شین هه هنوز قدرت پذیرش این موضوع رو نداشت و اون با خودخواهی این بچه رو به این حال و روز انداخته بود
جیمین « پاشو هه! منو ببخش که مراعات حال تو رو نکردم ولی حق نداری اینجوری بخوابی.... ما هنوز کلی کار داریم! پاشو
پدر جیمین « حالش چطوره؟
جیمین « پدر! شما چرا اینجایین؟
پدر جیمین « سرهنگ مین همه چیز رو برام توضیح داد.... الانم پایینه! اومده بود با تو و شین هه صحبت کنه که فهمیدیم شین هه اینجوری شده
جیمین « معذرت میخوام همش تقصیر منه
پدر جیمین « نامزده بکه درسته؟
جیمین « بله پدر
پدر جیمین « بکهیون رو میارم به عمارت..... و این دختر تا زمانی که جونش در خطره همینجا میمونه
جیمین « اما پدر
پدر جیمین « مراقبش باش! میرم با سرهنگ مین صحبت کنم
جیمین « بله چشم....
_احساس میکرد این اولین باری نیست که شین هه رو توی این وضعیت میبینه.... عجیب بود چون تا به حال شین هه جلوی چشمش از هوش نرفته بود و مجبور نبود ازش پرستاری کنه! هر چند وجودش اینجا نه به اجبار بود و نه یه ترحم ....اینجا بود چون ندای درونش بهش فرمان میداد باید از این دختر بی پناه مراقبت کنه باورش سخت بود اما احساس عجیبی وجودش رو تسخیر کرده بود! و این حس حتی اگه عشق نباشه شین هه رو برای جیمین یه ادم خاص میکرد
جیمین « میخواهی از برادرم کتک بخورم هه؟ بِک بیاد و تو رو اینجوری ببینه حتما یه دل سیر کتکم میزنه.... پاشو رامکال کوچولوی من
*بوسیدن پیشونیش
جیمین « هنوزم گرمی! به خاطر بکهیون تب کردی هه؟ اینقدر دوستش داری؟
< به یه نفر نیاز داشتم تا آرومم کنه، تا بگه اشکالی نداره همه چیز میگذره
۴۹.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.