Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
یکی بهم زد به شانم ک یک متر پریدم تو هوا
کامیار: چیشددد
دریا: یکی زد به شانم
کامیار:توهمی شدی از ترست
دریا: اره
رسیدم واحد سه ک صدای هم از اونجا نمیومد
دریا:من دارم کم کم میترسم
کامیار: اولش نترس من پیشتم تا من کنارتم از هیچی نترس و دوم اینک با بدتر از اینا هم دیدیم
رسیدم طبقه چهارم ک صدا از اونجا هم نبود به کامیار نگاهی انداختم و خودمو تو بغلش جا کردم
کامیار:نترس حتما مامان بابامه امدن سوپرایزمون کنن
دریا: این چی سوپرایزی ک اهنگ میزارن ما ک فهمیدیم
کامیار: سوپرایز دیگ همین ک الان ترسیدم خودش درسته
رسیدم در واحد خودمون ک صدا از اونجا امد
(کامیار)
تا امدم کلید بندازم صدای حیوون امد ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم امدم از چشمی در نگاه کنم
دریا: در وا کن دیگ
کامیار: هیس
دریا: چی بوی گندی هم داره میاد اشغال ک گذاشته بودم
از چشمی در نگاه کردم اصلا باورم نمشد زبونم بند امد بود رومو کردم به طرف دریا و گذاشتمش رو کولم و همنطور صلوات بسم الله رحمان رحیم میگفتم تند تند از پله هایی واحد پایین رفتیم امدیم بیرون نشستیم تو ماشین
(دریا)
نمدونم یک دفعه کامیار چی دید از چشمی در،ک وحشت زده منو بغل کرد و تو راه کلی ایه صلوات میفرستاد، رفتیم نشستیم تو ماشین
دریا: چی دیدی کامیار؟
کامیار: اون چیزی ک دیدم باور نمکنی
دریا: خب چی بود؟
کامیار:کلی حیوون بودن تو بدن هایی انسان بدنشون پر از مو بود بوی گندشون کل خونه رو ورداشته بود
دریا: عروسی جن هااا بوده؟
کامیار: اره
دوتایمون به خیابون خیره میشیم
دریا: باید زنگ بزنم بهمامانم بگم بیاین من میترسم
کامیار: اره زنگ بزن
زنگ زدم به مامانم ک بعد ۲ تا تماس بهش ورداشت
دریا: مامانچرا جواب نمیدی؟
مامان زهره: داشتم غذا درست میکردم شما کجایین دیر کردین
دریا: مامان سریع خودتو با بابا عمو برسونن ما خیلی ترسیدیم
مامان زهره: چیشده اتفاقی افتاده؟
دریا: تو خونمون مهمونی جن هایی(با گریه)
مامان زهره: ها؟
کامیار گوشی رو ازم گرفت و خودش صحبت کرد و قطع کرد، یک نیم ساعتی بود ک تو ماشین بودیم
دریا: میگی یکی برامون چیزی گرفته ک اینا امدن؟
کامیار: نمدونم کل خونه رو باید نگاه کنیم اگه نبود باید بریم پیش یکی ک بیبینم کاری کیه
دریا: نکنه کار حنانه ی؟
کامیار: نمدونم
نشسته بودیم ک عمو مامانم بابام امدن....
یکی بهم زد به شانم ک یک متر پریدم تو هوا
کامیار: چیشددد
دریا: یکی زد به شانم
کامیار:توهمی شدی از ترست
دریا: اره
رسیدم واحد سه ک صدای هم از اونجا نمیومد
دریا:من دارم کم کم میترسم
کامیار: اولش نترس من پیشتم تا من کنارتم از هیچی نترس و دوم اینک با بدتر از اینا هم دیدیم
رسیدم طبقه چهارم ک صدا از اونجا هم نبود به کامیار نگاهی انداختم و خودمو تو بغلش جا کردم
کامیار:نترس حتما مامان بابامه امدن سوپرایزمون کنن
دریا: این چی سوپرایزی ک اهنگ میزارن ما ک فهمیدیم
کامیار: سوپرایز دیگ همین ک الان ترسیدم خودش درسته
رسیدم در واحد خودمون ک صدا از اونجا امد
(کامیار)
تا امدم کلید بندازم صدای حیوون امد ترسیدم ولی به روی خودم نیاوردم امدم از چشمی در نگاه کنم
دریا: در وا کن دیگ
کامیار: هیس
دریا: چی بوی گندی هم داره میاد اشغال ک گذاشته بودم
از چشمی در نگاه کردم اصلا باورم نمشد زبونم بند امد بود رومو کردم به طرف دریا و گذاشتمش رو کولم و همنطور صلوات بسم الله رحمان رحیم میگفتم تند تند از پله هایی واحد پایین رفتیم امدیم بیرون نشستیم تو ماشین
(دریا)
نمدونم یک دفعه کامیار چی دید از چشمی در،ک وحشت زده منو بغل کرد و تو راه کلی ایه صلوات میفرستاد، رفتیم نشستیم تو ماشین
دریا: چی دیدی کامیار؟
کامیار: اون چیزی ک دیدم باور نمکنی
دریا: خب چی بود؟
کامیار:کلی حیوون بودن تو بدن هایی انسان بدنشون پر از مو بود بوی گندشون کل خونه رو ورداشته بود
دریا: عروسی جن هااا بوده؟
کامیار: اره
دوتایمون به خیابون خیره میشیم
دریا: باید زنگ بزنم بهمامانم بگم بیاین من میترسم
کامیار: اره زنگ بزن
زنگ زدم به مامانم ک بعد ۲ تا تماس بهش ورداشت
دریا: مامانچرا جواب نمیدی؟
مامان زهره: داشتم غذا درست میکردم شما کجایین دیر کردین
دریا: مامان سریع خودتو با بابا عمو برسونن ما خیلی ترسیدیم
مامان زهره: چیشده اتفاقی افتاده؟
دریا: تو خونمون مهمونی جن هایی(با گریه)
مامان زهره: ها؟
کامیار گوشی رو ازم گرفت و خودش صحبت کرد و قطع کرد، یک نیم ساعتی بود ک تو ماشین بودیم
دریا: میگی یکی برامون چیزی گرفته ک اینا امدن؟
کامیار: نمدونم کل خونه رو باید نگاه کنیم اگه نبود باید بریم پیش یکی ک بیبینم کاری کیه
دریا: نکنه کار حنانه ی؟
کامیار: نمدونم
نشسته بودیم ک عمو مامانم بابام امدن....
۷.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.