فیک برای آخرین بار☆
Part ¹
ویو ا.ت :
بیدار شدم رفتم کارای شخصیمو انجام دادم و رفتم صبحانه بخورم ، امروز یه قرار کاری مهم دارم که کل تلاشام تو همین قرار خلاصه میشه الکی یه کیف بستم که مثلا دارم میرم دانشکده
م.ت : سلام صب بخیر خوابالو بیا ببین این کیه گوشیتو ترکوند دم به دقیقه زنگ میزنه ولی شمارش مشخص نیست
ا.ت : باشه مرسی وای مامان گشنمه من اینو جواب بدم بابارو بیدار کنم غذامو حاضر کن تروخداااا
م.ت : باشه برو
تلفن *
÷جونتو دوست داری ؟ امروز بعد قرار کاریت بیا اینجا
یه آدرس گف*
قطع کرد*
ا.ت : این کی بود یا استقدوس
ا.ت : ولش حالا میرم
رفتم تو اتاق دیدم بابا نیست پس حتما رفته سر کار . وای خداروشکر نمیخواد به روسریم گیر بده هرچند که وقتی نیست درش میارم ولی کلا (منحرف کثافت منظورم روسری بود)
رفت پایین *
مامان مارکو بابا رفتن سر کار
ا.ت:باشه بیا بخور برو
ا.ت : نه دیگه نمیرسم باید برم
م.ت: باشه خدافظ
(عکس لباس ا.ت تو اسلاید ها هست میتونید ببینیند)
ا.ت : به لباسمم گیر نده خدافظ
رفت بیرون
ویو کوک :
کوک : یعنی واقعا قبول کرد بیاد ؟
=بله قربان
کوک : خنده عصبی * عمرا اگه بفهمه چه خوابایی براش دیدم ، اوممم شاید بشه گفت آخرین بار بود خانوادشو دید میخوام هرکی ازش عکس گرفته بازم برام بگیره
=به آقای جانگ میگم باز هم تعقیبش کنن و عکس بگیرن
کوک : اوم خوبه خنده شیطانی*
=ارباب فقط عکس آخرو نگاه نکنید درواقع چجوری بگم ناجوره
کوک رسید به عکس آخر
کوک : خندید * تو خوابم ازش عکس گرفتین ؟ خنده * وای کار هوسوک هیونگ عالیه فقط این چرا اینجوری لباس میپوشه ؟
=قربان با توجه به اطلاعات شخصیش میگه شبا با لباسای باز و کوتاه راحتتره
زنگ در خورد *
×ارباب خانم هوانگ تشریف آوردن
کوک : آروم*عکسارو جمع کن
کوک : او بله بفرمایید
ا.ت:سلام ، خسته نباشید
ذهن کثیف کوک * وای پاهاش چقدر خوبه اه چی دارم میگم
کوک : همچنین خانم بفرمایید
به همه اشاره کرد برن بیرون و در اتاقم قفل کنن
ا.ت : هوانگ ا.ت هستم رئیس شرکت سهام (نمیدونم وجود داره یا نه مندرآوردیه)
کوک : جئون جونگکوک هستم ، آروم * بگذریم ما برای کار دیگه ای اینجاییم
ا.ت : بله ، خب پیشنهاد شما چیه ؟
کوک : دوست دارم اول نظر شمارو بدونن
ا.ت داشت حرف میزد که یهو کوک بلند شد *
ا.ت : مشکلی پیش آمده؟
کوک : نه ، نه اصلا خیلی آروم و بم*
ویو ا.ت :
از رو صندلیش بلند شد و هی میومد نزدیکتر برای همین مث سگ ترسیدم
انقدر امد جلو که فقط ۲ سانت باهم فاصله داشتیم
کوک : منظورمو نگرفتی ، یه کار دیگه جز کار ، اوممم مثلا ، مثلا مامان بچه هام بشی
ا.ت:آقای جئون لطفا فاصلتون و حدتونو رعایت کنید من برای کار اینجام
ا.ت بلند شد از رو صندلیش که کوک نشوندش
کوک : من باید شروع کنم ؟ اومممم میخوام بدونم چه طعمیه
کوک شروع کرد محکم بوسیدن ا.ت جوری که نمیتونست نفس بکشه و هر کار کرد نتونست فرار کنه و انقدر نفس کم اورد که بیهوش شد
کوک : همونی شد که میخواستم ،
درو باز کرد و گذاشتش تو ماشین و فرستادش خونه خودش ولی گوشیشو برداشت و دستور داد همه راه های فرار خونه رو ببندن تا کامل زندانی باشه
___________________
خیلی زیاد شد دیگه😂
ببخشید اگه بد بود یا کم بود امیدوارم خوشتون آمده باشه
لطفا الکی گزارش نکنید :)))
ویو ا.ت :
بیدار شدم رفتم کارای شخصیمو انجام دادم و رفتم صبحانه بخورم ، امروز یه قرار کاری مهم دارم که کل تلاشام تو همین قرار خلاصه میشه الکی یه کیف بستم که مثلا دارم میرم دانشکده
م.ت : سلام صب بخیر خوابالو بیا ببین این کیه گوشیتو ترکوند دم به دقیقه زنگ میزنه ولی شمارش مشخص نیست
ا.ت : باشه مرسی وای مامان گشنمه من اینو جواب بدم بابارو بیدار کنم غذامو حاضر کن تروخداااا
م.ت : باشه برو
تلفن *
÷جونتو دوست داری ؟ امروز بعد قرار کاریت بیا اینجا
یه آدرس گف*
قطع کرد*
ا.ت : این کی بود یا استقدوس
ا.ت : ولش حالا میرم
رفتم تو اتاق دیدم بابا نیست پس حتما رفته سر کار . وای خداروشکر نمیخواد به روسریم گیر بده هرچند که وقتی نیست درش میارم ولی کلا (منحرف کثافت منظورم روسری بود)
رفت پایین *
مامان مارکو بابا رفتن سر کار
ا.ت:باشه بیا بخور برو
ا.ت : نه دیگه نمیرسم باید برم
م.ت: باشه خدافظ
(عکس لباس ا.ت تو اسلاید ها هست میتونید ببینیند)
ا.ت : به لباسمم گیر نده خدافظ
رفت بیرون
ویو کوک :
کوک : یعنی واقعا قبول کرد بیاد ؟
=بله قربان
کوک : خنده عصبی * عمرا اگه بفهمه چه خوابایی براش دیدم ، اوممم شاید بشه گفت آخرین بار بود خانوادشو دید میخوام هرکی ازش عکس گرفته بازم برام بگیره
=به آقای جانگ میگم باز هم تعقیبش کنن و عکس بگیرن
کوک : اوم خوبه خنده شیطانی*
=ارباب فقط عکس آخرو نگاه نکنید درواقع چجوری بگم ناجوره
کوک رسید به عکس آخر
کوک : خندید * تو خوابم ازش عکس گرفتین ؟ خنده * وای کار هوسوک هیونگ عالیه فقط این چرا اینجوری لباس میپوشه ؟
=قربان با توجه به اطلاعات شخصیش میگه شبا با لباسای باز و کوتاه راحتتره
زنگ در خورد *
×ارباب خانم هوانگ تشریف آوردن
کوک : آروم*عکسارو جمع کن
کوک : او بله بفرمایید
ا.ت:سلام ، خسته نباشید
ذهن کثیف کوک * وای پاهاش چقدر خوبه اه چی دارم میگم
کوک : همچنین خانم بفرمایید
به همه اشاره کرد برن بیرون و در اتاقم قفل کنن
ا.ت : هوانگ ا.ت هستم رئیس شرکت سهام (نمیدونم وجود داره یا نه مندرآوردیه)
کوک : جئون جونگکوک هستم ، آروم * بگذریم ما برای کار دیگه ای اینجاییم
ا.ت : بله ، خب پیشنهاد شما چیه ؟
کوک : دوست دارم اول نظر شمارو بدونن
ا.ت داشت حرف میزد که یهو کوک بلند شد *
ا.ت : مشکلی پیش آمده؟
کوک : نه ، نه اصلا خیلی آروم و بم*
ویو ا.ت :
از رو صندلیش بلند شد و هی میومد نزدیکتر برای همین مث سگ ترسیدم
انقدر امد جلو که فقط ۲ سانت باهم فاصله داشتیم
کوک : منظورمو نگرفتی ، یه کار دیگه جز کار ، اوممم مثلا ، مثلا مامان بچه هام بشی
ا.ت:آقای جئون لطفا فاصلتون و حدتونو رعایت کنید من برای کار اینجام
ا.ت بلند شد از رو صندلیش که کوک نشوندش
کوک : من باید شروع کنم ؟ اومممم میخوام بدونم چه طعمیه
کوک شروع کرد محکم بوسیدن ا.ت جوری که نمیتونست نفس بکشه و هر کار کرد نتونست فرار کنه و انقدر نفس کم اورد که بیهوش شد
کوک : همونی شد که میخواستم ،
درو باز کرد و گذاشتش تو ماشین و فرستادش خونه خودش ولی گوشیشو برداشت و دستور داد همه راه های فرار خونه رو ببندن تا کامل زندانی باشه
___________________
خیلی زیاد شد دیگه😂
ببخشید اگه بد بود یا کم بود امیدوارم خوشتون آمده باشه
لطفا الکی گزارش نکنید :)))
۷.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.