عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۲۹}
یکدفعه شینوبو یه نگاه ترسناک به ا/ت کرد . رفت طرفش پرتش کرد کنار . بعدش پرید رو هوا یه لگد از گوشه به گردنش زد . ا/ت پخش زمین شد بعدشم یقشو گرفت مشتشو کوبوند تو صورتش تا اینکه یونگی و آگوست دی اومدن گرفتنش
شینوبو : نه بزا من این خار..... رو بزنم بگا.... ( با داد )
ا/ت خون دماغ شد
ا/ت : آخ
یونگی رفت بغلش کرد دست کشید رو سرش
یونگی : ششششش گریه نکن از عمد اینکارو که نکرد
شینوبو : اتفاقا از عمد اینکارو.....( با داد )
اومد ادامه بده آگوست دی دست گذاشت رو دهنش
جین : شینوبو وحشی میشود 😳
کوک : خواهره خودمی 😳
شینوبو : هوفففف هوفففف دلم میخواد بزنم ..
دی : شینوبو بیا بریم یکم راه بریم شاید بهتر شدی
شینوبو : باشه ( لپاش سرخ شد )
آگوست دی دسته شینوبو رو گرفت و رفتن کناره یه آبشاره دیگه که رنگش مثل یاقوت براق و قرمز بود .
شینوبو محو این زیبایی شد
آگوست دی فقط داشت به صورت شگفت زده ی شینوبو نگاه میکرد و لبخند میزد
شینوبو : واوووو چرا بقیه رو اینجا نیاوردی
دی : چون اینجا جایی هست که فقط من و الف های چشم قرمز میتونیم ببینیم .
شینوبو : پس چرا من تونستم ؟
دی : اگه یه الف چشم قرمز ع.....
که یکدفعه جین با سر و صدا اومد
آگوست دی تو ذهنش :
وایییی جین لعنت بهت لحظه ی حساسه منو خراب کردی نزاشتی بهش پیشنهاد بدم خاک تو سرتتتتت
جین : شینوبو به درخت خیره شدی ؟ بیاید بریم مشکل حل شد .
روز شد و سریع رفتن تو سایه .
دی : جین تو برو من و شینوبو هم میایم
جین : باوشهههه ( رفت )
دی : خب شینوبو بیا بریم
که یکدفعه .....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
یکدفعه شینوبو یه نگاه ترسناک به ا/ت کرد . رفت طرفش پرتش کرد کنار . بعدش پرید رو هوا یه لگد از گوشه به گردنش زد . ا/ت پخش زمین شد بعدشم یقشو گرفت مشتشو کوبوند تو صورتش تا اینکه یونگی و آگوست دی اومدن گرفتنش
شینوبو : نه بزا من این خار..... رو بزنم بگا.... ( با داد )
ا/ت خون دماغ شد
ا/ت : آخ
یونگی رفت بغلش کرد دست کشید رو سرش
یونگی : ششششش گریه نکن از عمد اینکارو که نکرد
شینوبو : اتفاقا از عمد اینکارو.....( با داد )
اومد ادامه بده آگوست دی دست گذاشت رو دهنش
جین : شینوبو وحشی میشود 😳
کوک : خواهره خودمی 😳
شینوبو : هوفففف هوفففف دلم میخواد بزنم ..
دی : شینوبو بیا بریم یکم راه بریم شاید بهتر شدی
شینوبو : باشه ( لپاش سرخ شد )
آگوست دی دسته شینوبو رو گرفت و رفتن کناره یه آبشاره دیگه که رنگش مثل یاقوت براق و قرمز بود .
شینوبو محو این زیبایی شد
آگوست دی فقط داشت به صورت شگفت زده ی شینوبو نگاه میکرد و لبخند میزد
شینوبو : واوووو چرا بقیه رو اینجا نیاوردی
دی : چون اینجا جایی هست که فقط من و الف های چشم قرمز میتونیم ببینیم .
شینوبو : پس چرا من تونستم ؟
دی : اگه یه الف چشم قرمز ع.....
که یکدفعه جین با سر و صدا اومد
آگوست دی تو ذهنش :
وایییی جین لعنت بهت لحظه ی حساسه منو خراب کردی نزاشتی بهش پیشنهاد بدم خاک تو سرتتتتت
جین : شینوبو به درخت خیره شدی ؟ بیاید بریم مشکل حل شد .
روز شد و سریع رفتن تو سایه .
دی : جین تو برو من و شینوبو هم میایم
جین : باوشهههه ( رفت )
دی : خب شینوبو بیا بریم
که یکدفعه .....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
۳.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.