➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑³¹
از زبان میا:
سویون از مغازه خارج شد بعد چند دقیقه نیومد یانگ رو دست به سر کردم و رفتم دنبالش از دور ماشین رو دید میزدم اووو سویون خانوم داره با راننده لاس میزنه از ماشین پیاده شد و گریه کرد من اگه اینا رو به ارباب نگم هیچی نیصم
از زبان خودش:
رفتم بیرون و خریدامو انجام دادم بعدش اومدیم تو ماشین و رفتیم تو عمارت جونگ کوک تو عمارت نبود با کمک میسو رفتم اتاقم پاهام درد میکرد دلم میخواست رو تخت لم بدم رفتم روی تخت سرمو گذاشتم رو بالش و پتو رو کشیدم رو خودم و خوابم برد
از زبان میا:
الان فقط دلم میخواست راپورت خانومو بدم به ارباب وقتی رسیدیم بدون معطلی رفتم جلوی در اتاق ارباب در زدم
_بیا تو
وارد اتاق شدم رفتم و جلوش روی مبل نشستم
_سلام ارباب
_سلام میا
_خب این راننده جدیده...
_چی؟
_سویون شی با یه مرد ارتباط داره
_عین آدم توضیح بده چی میخوای بگی
_سویون شی با یه مرد حرف میزد اونم تو ماشین بودن
_چی میگفتن؟؟
_نشنیدم فقط سویون شی با راننده حرف زد بعدش با گریه از ماشین اومد بیرون
_هن؟؟
_ارباب...
_برو بیرون
از زبان خودم:
با صدای در بلند شدم به در خیره بودم...روشو برگردوند
_سوبین؟
نزدیک شد عقب عقب میرفتم تا خوردم به تاج تخت
_سوبین...چته؟...نکن...
_چرا همش میخوای ازم که نکنم؟هوم؟
چشمامو بستم دستشو تو لپام فرو کرد و یه دستشو رو شکمم میکشید
_مایل نیستی بجای اون یارو...بابای بچت...من باشم...
هولش دادم و پاشدم سمت در دوییدم اومد سمتم و هولم داد افتادم پایین
شکمم تیر کشیدم...
_خب خانم کیم...مایل نیستی شروع کنیم؟هوم؟
کتشو در اوورد تا کتشو در اوورد جیغ کشیدم چسبوندتم به دیوار شکمم درد میکرد انداختم رو تخت و روم نیم خیز خیمه زد
سویون از مغازه خارج شد بعد چند دقیقه نیومد یانگ رو دست به سر کردم و رفتم دنبالش از دور ماشین رو دید میزدم اووو سویون خانوم داره با راننده لاس میزنه از ماشین پیاده شد و گریه کرد من اگه اینا رو به ارباب نگم هیچی نیصم
از زبان خودش:
رفتم بیرون و خریدامو انجام دادم بعدش اومدیم تو ماشین و رفتیم تو عمارت جونگ کوک تو عمارت نبود با کمک میسو رفتم اتاقم پاهام درد میکرد دلم میخواست رو تخت لم بدم رفتم روی تخت سرمو گذاشتم رو بالش و پتو رو کشیدم رو خودم و خوابم برد
از زبان میا:
الان فقط دلم میخواست راپورت خانومو بدم به ارباب وقتی رسیدیم بدون معطلی رفتم جلوی در اتاق ارباب در زدم
_بیا تو
وارد اتاق شدم رفتم و جلوش روی مبل نشستم
_سلام ارباب
_سلام میا
_خب این راننده جدیده...
_چی؟
_سویون شی با یه مرد ارتباط داره
_عین آدم توضیح بده چی میخوای بگی
_سویون شی با یه مرد حرف میزد اونم تو ماشین بودن
_چی میگفتن؟؟
_نشنیدم فقط سویون شی با راننده حرف زد بعدش با گریه از ماشین اومد بیرون
_هن؟؟
_ارباب...
_برو بیرون
از زبان خودم:
با صدای در بلند شدم به در خیره بودم...روشو برگردوند
_سوبین؟
نزدیک شد عقب عقب میرفتم تا خوردم به تاج تخت
_سوبین...چته؟...نکن...
_چرا همش میخوای ازم که نکنم؟هوم؟
چشمامو بستم دستشو تو لپام فرو کرد و یه دستشو رو شکمم میکشید
_مایل نیستی بجای اون یارو...بابای بچت...من باشم...
هولش دادم و پاشدم سمت در دوییدم اومد سمتم و هولم داد افتادم پایین
شکمم تیر کشیدم...
_خب خانم کیم...مایل نیستی شروع کنیم؟هوم؟
کتشو در اوورد تا کتشو در اوورد جیغ کشیدم چسبوندتم به دیوار شکمم درد میکرد انداختم رو تخت و روم نیم خیز خیمه زد
۴۴.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.