پارت 7
پارت 7
که مامانم گفت
م.ا: ا.ت یونگی جیمین رو ببرید توی اتاقتون اونجا راحت تر میتونید حرف بزنید
یونگی:چییی؟ چرا؟
م.ا:مگه اتفاقی افتاده؟
یونگی:آر
تا یونگی میخواست زبون باز کنه من پریدم وسط حرفش
ا.ت:نه نه اتفاقی نیوفتاده
یونگی:ا.ت بیا کارت دارم
یونگی:ا.ت چرا نزاشتی بگم؟
ا.ت:خب نابغه اگه میگفتی رابطه بین بابا و آقای پارک خراب میشه و بدت از اونم معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته
یونگی:اوففف باشه من برم اون پسره رو بیارم بالا
ا.ت:باشه منم منتظر میمونم
یونگی رفت پایین و چند مین بعد همراه با جیمین اومد بالا جلوی دره اتاق بودن که
یونگی:ا.ت تو نمیایی؟
ا.ت:چرا میام
رفتم توی اتاق یونگی من کناره یونگی روی کاناپه نشستیم و جیمین هم روی کاناپه روبه رومون نشست باز به همدیگه ذول زدیم که جیمین زبون باز کرد
جیمین:هنوز اسمتو نگفتی آقای مین
یونگی:مین یونگی هستم
جیمین:خوشبختم منم پارک جیمین هستم
یونگی:همچنین
و باهم دیگه دست دادن انقد فشار دادن که دستشون قرمز شد و نزدیک بود زخم بشه
ا.ت:یااااا بس کنید دیگه(نه عربده نه داد)
که هردوشون سمتم چرخیدن
یونگی:تو این صدارو از کجات در اوردی؟
ا.ت:از تو......ایشش دارم برات
جیمین:تو دختری؟
یونگی:فکر کنم یه پسر تو جلد دختر
یونگی نگاه جیمین کرد جیمین هم نگاه یونگی که زدن زیره خنده
ا.ت:شما چتونه؟
که باز خندشون اوج گرفت
با اعصبانیت از اتاق اومدم بیرون و درو محکم زدم به هم که صدای خنده هاشون چند برابر شد زارت اینا چشونه؟
از صدای خنده هاشون منم یه تک خنده ریزی کردم رفتم توی اتاقم
شرط:
لایک بالای 7
کامنت بالای 10
منتظرم 😎❤
که مامانم گفت
م.ا: ا.ت یونگی جیمین رو ببرید توی اتاقتون اونجا راحت تر میتونید حرف بزنید
یونگی:چییی؟ چرا؟
م.ا:مگه اتفاقی افتاده؟
یونگی:آر
تا یونگی میخواست زبون باز کنه من پریدم وسط حرفش
ا.ت:نه نه اتفاقی نیوفتاده
یونگی:ا.ت بیا کارت دارم
یونگی:ا.ت چرا نزاشتی بگم؟
ا.ت:خب نابغه اگه میگفتی رابطه بین بابا و آقای پارک خراب میشه و بدت از اونم معلوم نیست چه اتفاقی بیوفته
یونگی:اوففف باشه من برم اون پسره رو بیارم بالا
ا.ت:باشه منم منتظر میمونم
یونگی رفت پایین و چند مین بعد همراه با جیمین اومد بالا جلوی دره اتاق بودن که
یونگی:ا.ت تو نمیایی؟
ا.ت:چرا میام
رفتم توی اتاق یونگی من کناره یونگی روی کاناپه نشستیم و جیمین هم روی کاناپه روبه رومون نشست باز به همدیگه ذول زدیم که جیمین زبون باز کرد
جیمین:هنوز اسمتو نگفتی آقای مین
یونگی:مین یونگی هستم
جیمین:خوشبختم منم پارک جیمین هستم
یونگی:همچنین
و باهم دیگه دست دادن انقد فشار دادن که دستشون قرمز شد و نزدیک بود زخم بشه
ا.ت:یااااا بس کنید دیگه(نه عربده نه داد)
که هردوشون سمتم چرخیدن
یونگی:تو این صدارو از کجات در اوردی؟
ا.ت:از تو......ایشش دارم برات
جیمین:تو دختری؟
یونگی:فکر کنم یه پسر تو جلد دختر
یونگی نگاه جیمین کرد جیمین هم نگاه یونگی که زدن زیره خنده
ا.ت:شما چتونه؟
که باز خندشون اوج گرفت
با اعصبانیت از اتاق اومدم بیرون و درو محکم زدم به هم که صدای خنده هاشون چند برابر شد زارت اینا چشونه؟
از صدای خنده هاشون منم یه تک خنده ریزی کردم رفتم توی اتاقم
شرط:
لایک بالای 7
کامنت بالای 10
منتظرم 😎❤
۵.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.