فیک دورایاکی کوچولو پارت ۱۸
از زبان هاناکو
مایکی یه شاخه گل رز از پشتش در آورد و بهم داد و گفت : هاناکو چان...من باید باهات ص ص صحبت کنم😖😳🙄سرخ شدم و گفتم: ما مایکی این گله برای چه بود ؟😳چیفویو : بهش بگو😆 دراکن : تو میتونی 🥳 مایکی آروم دستام رو گرفت و گفت : ها هاناکو چان م من ... من ازت خوشم میاد ... 🤯😳😱😖🙄 م من واقعا متاسفم ... مجبور شدی فقط به خاطر من و بقیه ۲ روز مدرسه نری که میخواستیم برات تولد بگیریم .... البته بیشترش تقصیر من بود ... چون ... من میخواستم ... به اصرار بقیه بهت بعد از شهر بازی اعتراف کنم ... گومن گوداسای 😳🙄😢 سرخ شدم ... فکر نمیکردم رئیس تومان ... گنگی به این بزرگی ... از من خوشش بیاد ولی منم دستاش رو گرفتم و درحالی که سرم رو به پایین انداخته بودم بهش گفتم : ما مایکی .... ا اصلا ع عب نداره م منم دوستت دارم 😖😖😖 حس کردم همه ی بدنم داغ شده سریع به مایکی نگاه کردم با نگرانی و تعجب گفت : چرا بدنت انقدر داغ شده ؟ خوبی ؟چرا انقدر سرخی ؟ 😰 کم کم بدنم آروم شد و گفتم : نه هیچی 😊
از زبان راوی
مایکی کم کم داشت گرم میشد بی مقدمه اومد جلو هی جلو تر میومد و هاناکو هم سرخ تر میشد تا وقتی که مایکی در ۱ سانتی متری از هاناکو قرار گرفت و هاناکو حسابی سرخ شده بود هاناکو : مایکی ؟ جلوی جمع میخوای باهام چیکار کنی ؟ 🤯😳😱 دراکن با یه خنده ی کوچیک گفت : ههه مایکی ! خودتو کنترل کن پسر ! هنوز وقت داری یه شب که تنها بودین باهاش از اون کارا کنی 🤭 فیلا وسط جمع به خودت مسلط باش 😂 مایکی و هاناکو هر دو سرخ شدن و به دراکن گفتن : چی میگی ؟! کی گفته که ما قراره باهم از اون کارا بکنیم ؟! 😡🤬 یکم بعد همه رفتن ترن هوایی بعدش هاناکو یکم سرش گیج میرفت و دست و پاهاش شل شده بود چون اون تاحالا ترن هوایی سوار نشده بود و همچنین فوبیای شدید از ارتفاع داشت 😁 مایکی گفت کولش کنه ولی هاناکو سرخ شد و گفت نیاز به کمک نداره
از زبان مایکی
تقریبا ۵ ساعتی تو شهربازی داشتیم مثل اسکلای شهربازی ندیده ، بازی میکردیم که بالاخره همه خسته شدیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه 😁 هممون تا جای خونه ی هاناکو و چیفویو باهاشون اومدیم هاناکو جلوی در وایستاده بود ، از موتورم پیاده شدم ، رفتم جلوش وایستادم و محکم بوسیدمش جوری که میتونستم سرخی و گرمای بدنش رو حس کنم ( حالا لازم نیست بگی بدنش چجوری بود هر کی از اول این فیک رو بخونه میفهمه 😑 ) ازش جدا شدم و گفتم :فردا هممون مثل همیشه میایم دنبالتون تا بریم مدرسه پس تا فردا دورایاکی کوچولو 😏 هاناکو سرخ تر شد و گفت :دو دو دورایاکی کو کوچو...لو ؟ 😳 درحالی که داشتم به سمت موتورم میرفتم و پشتم به هاناکو بود ، سرم رو برگردوندم و گفتم : از این به بعد تو دورایاکی کوچولو ی منی این رو یادت باشه ،باشه ؟😊 هاناکو:باشه 😳😊
مایکی یه شاخه گل رز از پشتش در آورد و بهم داد و گفت : هاناکو چان...من باید باهات ص ص صحبت کنم😖😳🙄سرخ شدم و گفتم: ما مایکی این گله برای چه بود ؟😳چیفویو : بهش بگو😆 دراکن : تو میتونی 🥳 مایکی آروم دستام رو گرفت و گفت : ها هاناکو چان م من ... من ازت خوشم میاد ... 🤯😳😱😖🙄 م من واقعا متاسفم ... مجبور شدی فقط به خاطر من و بقیه ۲ روز مدرسه نری که میخواستیم برات تولد بگیریم .... البته بیشترش تقصیر من بود ... چون ... من میخواستم ... به اصرار بقیه بهت بعد از شهر بازی اعتراف کنم ... گومن گوداسای 😳🙄😢 سرخ شدم ... فکر نمیکردم رئیس تومان ... گنگی به این بزرگی ... از من خوشش بیاد ولی منم دستاش رو گرفتم و درحالی که سرم رو به پایین انداخته بودم بهش گفتم : ما مایکی .... ا اصلا ع عب نداره م منم دوستت دارم 😖😖😖 حس کردم همه ی بدنم داغ شده سریع به مایکی نگاه کردم با نگرانی و تعجب گفت : چرا بدنت انقدر داغ شده ؟ خوبی ؟چرا انقدر سرخی ؟ 😰 کم کم بدنم آروم شد و گفتم : نه هیچی 😊
از زبان راوی
مایکی کم کم داشت گرم میشد بی مقدمه اومد جلو هی جلو تر میومد و هاناکو هم سرخ تر میشد تا وقتی که مایکی در ۱ سانتی متری از هاناکو قرار گرفت و هاناکو حسابی سرخ شده بود هاناکو : مایکی ؟ جلوی جمع میخوای باهام چیکار کنی ؟ 🤯😳😱 دراکن با یه خنده ی کوچیک گفت : ههه مایکی ! خودتو کنترل کن پسر ! هنوز وقت داری یه شب که تنها بودین باهاش از اون کارا کنی 🤭 فیلا وسط جمع به خودت مسلط باش 😂 مایکی و هاناکو هر دو سرخ شدن و به دراکن گفتن : چی میگی ؟! کی گفته که ما قراره باهم از اون کارا بکنیم ؟! 😡🤬 یکم بعد همه رفتن ترن هوایی بعدش هاناکو یکم سرش گیج میرفت و دست و پاهاش شل شده بود چون اون تاحالا ترن هوایی سوار نشده بود و همچنین فوبیای شدید از ارتفاع داشت 😁 مایکی گفت کولش کنه ولی هاناکو سرخ شد و گفت نیاز به کمک نداره
از زبان مایکی
تقریبا ۵ ساعتی تو شهربازی داشتیم مثل اسکلای شهربازی ندیده ، بازی میکردیم که بالاخره همه خسته شدیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه 😁 هممون تا جای خونه ی هاناکو و چیفویو باهاشون اومدیم هاناکو جلوی در وایستاده بود ، از موتورم پیاده شدم ، رفتم جلوش وایستادم و محکم بوسیدمش جوری که میتونستم سرخی و گرمای بدنش رو حس کنم ( حالا لازم نیست بگی بدنش چجوری بود هر کی از اول این فیک رو بخونه میفهمه 😑 ) ازش جدا شدم و گفتم :فردا هممون مثل همیشه میایم دنبالتون تا بریم مدرسه پس تا فردا دورایاکی کوچولو 😏 هاناکو سرخ تر شد و گفت :دو دو دورایاکی کو کوچو...لو ؟ 😳 درحالی که داشتم به سمت موتورم میرفتم و پشتم به هاناکو بود ، سرم رو برگردوندم و گفتم : از این به بعد تو دورایاکی کوچولو ی منی این رو یادت باشه ،باشه ؟😊 هاناکو:باشه 😳😊
۵۴۱
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.