the castle
#the_castle
Part five
تهیونگ: میتونم بشینم؟
جونگکوک خنده ای کرد و روبه پسر گفت: عمارت توعه بعد از من اجازه میخوای بشینی؟!
تهیونگ هم لبخندی زد و نشست کنار جونگکوک.
تهیونگ: خب....
و تا بیاد حرف بزنه جونگکوک سرفه ای کرد.
تهیونگ با نگرانی شروع کرد به حرف زدن: چی شده؟!؟ خوبی...؟!
جونگکوک یکم آروم تر که شد لبخندی زد و گفت: اوهوم...فقط آب دهنم پرید تو گلوم
تهیونگ با گیجی گفت : آخه من دیدم وقتی جنی سرفه میکنه مریض شده یا سرما خورده.
جونگکوک خنده ای کرد و گفت: نه ببین تهیونگ شیی اوناهم درسته ولی ممکنه آب دهنتم بپره گلوت و سرفه کنی یا وقتی نفست کم بیاد ممکنه سرفه کنی....
تهیونگ با لحن جدی گفت: اوهوم پس...اینو به دانسته های انسانیم اضافه کنم.
جونگکوک: فقط یه چیزی گفتی جنی؟ اسمش آشناست...
تهیونگ: جنی کیم...متولد ۱۹۹۸ که الان میشه ۲۶ سالش. خب تنها دوست انسانیه منه.
جونگکوک: اوخییی وایسا جنی کیم توی کافه کار میکنه ؟!
تهیونگ: اره...
جونگکوک: وایسا وایسا...تو با جنی نونا دوستیییی عرررررر
تهیونگ خنده ای به ری اکشنش کرد و گفت: خب آره ..... اون تنها کسی بود که بعد از فهمیدن اینکه من نیمه خون آشامم باهام دوست موند.
جونگکوک: مگه چطور..؟!
تهیونگ: خب من میتونم دندون نیش هامو به حالت عادی برگردونم.....
جونگکوک: میتونم ببینم ؟!
تهیونگ: حتما
تهیونگ چشماشو بست و زبونشو روی دندون های نیشش کشید و هردو اونا کوتاه شدن.
جونگکوک با حیرت و شگفتی بهش خیره بود و لبخند بزرگی زده بود.
تهیونگ: تاداااا
جونگکوک: این عالیه.
تهیونگ: من فقط شبا بیرونم و خب مجبورم مثل انسانا باشم...با انسان های زیادی دوست شدم ولی تا وقتی واقعیت رو گفتم میخواستن منو از بین ببرن پس منم حافظشونو از خودم و وجودم پاک کردم....
جونگکوک: اوه...پس حافظه هم میتونی پاک کنی؟
تهیونگ: اره...
جونگکوک: ولی اگه من از اینجا رفتم میشه پاکش نکنی ؟؟؟ دلم میخواد باهات دوست بمونم...
تهیونگ با تعجب پرسید: جدییی؟؟؟
جونگکوک: اره من به جز جیمین هیونگ و جنی نونا و اعضای خونواده جیمینی با کسی رابطه ای ندارم...
تهیونگ: اوه......خب خانوادت چی شدن؟!
Part five
تهیونگ: میتونم بشینم؟
جونگکوک خنده ای کرد و روبه پسر گفت: عمارت توعه بعد از من اجازه میخوای بشینی؟!
تهیونگ هم لبخندی زد و نشست کنار جونگکوک.
تهیونگ: خب....
و تا بیاد حرف بزنه جونگکوک سرفه ای کرد.
تهیونگ با نگرانی شروع کرد به حرف زدن: چی شده؟!؟ خوبی...؟!
جونگکوک یکم آروم تر که شد لبخندی زد و گفت: اوهوم...فقط آب دهنم پرید تو گلوم
تهیونگ با گیجی گفت : آخه من دیدم وقتی جنی سرفه میکنه مریض شده یا سرما خورده.
جونگکوک خنده ای کرد و گفت: نه ببین تهیونگ شیی اوناهم درسته ولی ممکنه آب دهنتم بپره گلوت و سرفه کنی یا وقتی نفست کم بیاد ممکنه سرفه کنی....
تهیونگ با لحن جدی گفت: اوهوم پس...اینو به دانسته های انسانیم اضافه کنم.
جونگکوک: فقط یه چیزی گفتی جنی؟ اسمش آشناست...
تهیونگ: جنی کیم...متولد ۱۹۹۸ که الان میشه ۲۶ سالش. خب تنها دوست انسانیه منه.
جونگکوک: اوخییی وایسا جنی کیم توی کافه کار میکنه ؟!
تهیونگ: اره...
جونگکوک: وایسا وایسا...تو با جنی نونا دوستیییی عرررررر
تهیونگ خنده ای به ری اکشنش کرد و گفت: خب آره ..... اون تنها کسی بود که بعد از فهمیدن اینکه من نیمه خون آشامم باهام دوست موند.
جونگکوک: مگه چطور..؟!
تهیونگ: خب من میتونم دندون نیش هامو به حالت عادی برگردونم.....
جونگکوک: میتونم ببینم ؟!
تهیونگ: حتما
تهیونگ چشماشو بست و زبونشو روی دندون های نیشش کشید و هردو اونا کوتاه شدن.
جونگکوک با حیرت و شگفتی بهش خیره بود و لبخند بزرگی زده بود.
تهیونگ: تاداااا
جونگکوک: این عالیه.
تهیونگ: من فقط شبا بیرونم و خب مجبورم مثل انسانا باشم...با انسان های زیادی دوست شدم ولی تا وقتی واقعیت رو گفتم میخواستن منو از بین ببرن پس منم حافظشونو از خودم و وجودم پاک کردم....
جونگکوک: اوه...پس حافظه هم میتونی پاک کنی؟
تهیونگ: اره...
جونگکوک: ولی اگه من از اینجا رفتم میشه پاکش نکنی ؟؟؟ دلم میخواد باهات دوست بمونم...
تهیونگ با تعجب پرسید: جدییی؟؟؟
جونگکوک: اره من به جز جیمین هیونگ و جنی نونا و اعضای خونواده جیمینی با کسی رابطه ای ندارم...
تهیونگ: اوه......خب خانوادت چی شدن؟!
۲.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.