I fell in love with the Mafia. (پارت 41)
تا اینکه صورتم با دستای مردونش قاب گرفت چشمامو باز کردم خوده خودش بود
جیمین: حالت خوبه؟
ایلان: جیمین... هق
جیمین: جانم
موهامو نوازش میکرد لباسشو چنگ میزدم هق میزدم
جیمین: دیگه تموم شد... من پیشتم
ایلان: سرمو اوردم بالا... اون مرده چیشد؟
جیمین: هیچی... کشتمش
میخواستم پشتمو نگاه کنم جیمین نذاشت
جیمین: پشته تو ب هیچ وجه نگاه نمیکنی... خیله خوب؟
سرمو ب معنی باشه تکون دادم یکی از بادیگاردا صداش کرد سرشو برگردنوند منم از فرصت استفاده کردم پشتم دیدم با دیدن خون کف اتاق اشکام ریختن حالم اصلا خوب نبود مغزش پاشیده بود بیرون
جیمین: بازو هامو گرفت با ضرب برم گردوند... مگه بهت نگفت بر نگرد هااا؟
با گریه فقط نگاهش میکردم
ایلان: ت... تو.. اونو کشتی هق
جیمین: اگه من نمیکشتمش الان زنده نبودی
ایلان: ولی..
جیمین: حرف نزن باید بریم
بازومو گرفت ولی خودمو عقب کشیدم
ایلان: بهم دست نزن
جیمین: ایلان... چی میگی... چون اون حرومزاده رو کشتم ناراحتی؟
ایلان: سرمو تکون دادم.. تو یه قاتلی
جیمین: چون کشتمش شدم یه قاتل عوضی... ارهه؟ تو فکر کردی توی اون خراب شده چیکار میکردم مگه؟ توی اون خراب شده هر وقت قبل اینکه بیام توی اون خراب شده ادم میکشتم
دستمو گرفت کشوندم بیرون در ماشین باز کرد بهم اشاره کرد
جیمین: بشین
بدون حرفی نشستم بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد هنوذ عصبی بود یه کنار ماشین نگه داشت پیاده شد چند دقیقه دیگه برگشت نشست تو ماشین
جیمین: بگیرش
ایلان: نمیخورم
جیمین: با داد گفت... بهت میگم بخورش
از دادش ترسیدم تکون شدیدی خوردم
ایلان: گریم در امد مثل خودش با داد گفتم... چته بابا نمیگی بچه افتاد
جیمین: با صدای ارومی گفت ایلان... حالم خوب نیست.. ب نفعته هرچی میگم گوش بدی
چیزی نگفتم ساندویچ ازش گرفتم خوردم هر کدوم از لقمه ها مثل سنگ از گلوم پایین میرفت چند مین بعد بلخره رسیدیم ماشین نگه داشت پیاده شدم رفتم تو
ایلان: سلام اجوشی
اجوشی: سلام دخترم... چیزی شده
ایلان: نه فقط خستم میرم استراحت کنم
از پله ها بالا رفتم رفتم تو حموم همه لباسامو در اوردم رفتم زیر دوش خودمو گربه شور کردم اومدم بیرون جیمین هنوذ نیامده بود همون بهتر که نبود لباسمو پوشیدم رو تخت ولو شدم سرمو تا گذاشتم رو بالشت خوابم برم
چند مین بعد
جیمین: حالت خوبه؟
ایلان: جیمین... هق
جیمین: جانم
موهامو نوازش میکرد لباسشو چنگ میزدم هق میزدم
جیمین: دیگه تموم شد... من پیشتم
ایلان: سرمو اوردم بالا... اون مرده چیشد؟
جیمین: هیچی... کشتمش
میخواستم پشتمو نگاه کنم جیمین نذاشت
جیمین: پشته تو ب هیچ وجه نگاه نمیکنی... خیله خوب؟
سرمو ب معنی باشه تکون دادم یکی از بادیگاردا صداش کرد سرشو برگردنوند منم از فرصت استفاده کردم پشتم دیدم با دیدن خون کف اتاق اشکام ریختن حالم اصلا خوب نبود مغزش پاشیده بود بیرون
جیمین: بازو هامو گرفت با ضرب برم گردوند... مگه بهت نگفت بر نگرد هااا؟
با گریه فقط نگاهش میکردم
ایلان: ت... تو.. اونو کشتی هق
جیمین: اگه من نمیکشتمش الان زنده نبودی
ایلان: ولی..
جیمین: حرف نزن باید بریم
بازومو گرفت ولی خودمو عقب کشیدم
ایلان: بهم دست نزن
جیمین: ایلان... چی میگی... چون اون حرومزاده رو کشتم ناراحتی؟
ایلان: سرمو تکون دادم.. تو یه قاتلی
جیمین: چون کشتمش شدم یه قاتل عوضی... ارهه؟ تو فکر کردی توی اون خراب شده چیکار میکردم مگه؟ توی اون خراب شده هر وقت قبل اینکه بیام توی اون خراب شده ادم میکشتم
دستمو گرفت کشوندم بیرون در ماشین باز کرد بهم اشاره کرد
جیمین: بشین
بدون حرفی نشستم بدون هیچ حرفی رانندگی میکرد هنوذ عصبی بود یه کنار ماشین نگه داشت پیاده شد چند دقیقه دیگه برگشت نشست تو ماشین
جیمین: بگیرش
ایلان: نمیخورم
جیمین: با داد گفت... بهت میگم بخورش
از دادش ترسیدم تکون شدیدی خوردم
ایلان: گریم در امد مثل خودش با داد گفتم... چته بابا نمیگی بچه افتاد
جیمین: با صدای ارومی گفت ایلان... حالم خوب نیست.. ب نفعته هرچی میگم گوش بدی
چیزی نگفتم ساندویچ ازش گرفتم خوردم هر کدوم از لقمه ها مثل سنگ از گلوم پایین میرفت چند مین بعد بلخره رسیدیم ماشین نگه داشت پیاده شدم رفتم تو
ایلان: سلام اجوشی
اجوشی: سلام دخترم... چیزی شده
ایلان: نه فقط خستم میرم استراحت کنم
از پله ها بالا رفتم رفتم تو حموم همه لباسامو در اوردم رفتم زیر دوش خودمو گربه شور کردم اومدم بیرون جیمین هنوذ نیامده بود همون بهتر که نبود لباسمو پوشیدم رو تخت ولو شدم سرمو تا گذاشتم رو بالشت خوابم برم
چند مین بعد
۷۵.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.