پارت ۱۹۳
پارت ۱۹۳
#سوفیا
دیدمش یه کلا کپ مشکی و یه سویشرت چرمی تنش بود از پشت شیشه نگاهش میکردم کلاهش رو برداشت !! جونگ کوک بود .. با دیدن صورتش و از همه وحشتناک تر چشمای اشکی و قرمزش قلبم آتیش گرفت .. چاقوی توی دستم افتاد در رو باز کردم. تا در رو باز کردم منو محکم بغل کرد. حرارت از بدنش میومد..
من: ج..جونگ کوک ت..تو !!
کوکی: همین امشب !! فقط همین امشب بزار پیشت بمونم ! 😭🔥
من: ج..جونگ کوک !! 🥺
لحن صحبت کردنش و اون صدای گرفته اش ... اون صدایی که تموم زندگیم بود قلبمو به آتیش کشوند ! اون قبول کرده بود. اگه نمی کرد نمیومد اینجا و اینطوری نمی کرد...
منو گرفت توی دستاش و انداخت روی تخت و سویشرتش رو درآورد!! زیر سویشرتش یه لباس مشکی آستین بلند یقه اسکی پوشیده بود. اومد روم! مخالفتی نشون نمی دادم. منم دلم میخواست. یه بغض خیلی سنگین و وحشتناکی توی قفسه سینه ام بود. اونم گریه میکرد. لباشو گذاشت روی لبام. اشک هاش می ریخت روی صورتم.. دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و محکم بوسش میکردم. ازم جدا شد و نگاه توی چشمام میکرد. ابرو هاش گره خورده بود... دستامو بردم و کشیدم به ابرو هاش ....
من: بس کنم نفسم گریه نکن قربونت برم... 🥺
کوکی: مگه نگفتی قلبمو سنگی کنم منم دارم اینکار رو میکنم پس جلومو نگیر 😭 بزار کارمو بکنم !
اومدم روش ... لباسش رو از تنش درآوردم و خودمم لباسم رو درآوردم و موهامو با یه کش بستم بالا ... لبامو محکم روی لباش گذاشتم و موهاشو دادم عقب .. از سمت لباش اومدم پایین و گردنش رو میک میزدم. منم گریه میکردم. یاد اون روز جداییم افتادم. ولی من تورو توی قلبم دارم نمی زارم سهون جایگاه تورو به خطر بندازه !! عشق تورو توی قلبم حفظ میکنم !! ...
بعد از ساعت ها گریه نشسته بودیم روی تخت و پشتمون به هم بود. بلند شد! پیرهنش رو پوشید و بعدشم دست برد برای سویشرتش که صورتش رو دیدم انگار تب داشت !! داشت میرفت سمت حیات که دستش رو گرفتم ...
من: جونگ کوک تب داری ؟؟ ببینمت
یهو دستمو زد کنار و سویشرتش رو پوشید و بدون اینکه نگاهم کنه و پشت به من گفت: قلب من تبدیل به سنگ شده !! عشق تورو مهر و موم کردم. ازم انتظار رفتار گرمی نداشته باش !! قولت رو یادت نره!! من منتظر میمونم که خودت با گرمی ازم استقبال کنی !! من منتظرت میمونم سوفیا !!
و رفت ! انگار اصلا نیومده بود. خوشحال بودم از اینکه تونست ! من خودم مهم نبودم فقط احساسات اون برام مهم بود. زنگ زدم به تهیونگ و گفتم کوکی حالش خوب نیست مراقبش باش ! عین سایه از دیوار رفت بالا و رفت !! منم باید مثل اون بشم ... بعد از اینکه اون رفت یه عالمه گریه کردم... و بعدش از گریه زیاد روی تخت بیهوش شدم...
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه ( لایک بالای ۵۰ ) = پارت بعدی 😎
#سوفیا
دیدمش یه کلا کپ مشکی و یه سویشرت چرمی تنش بود از پشت شیشه نگاهش میکردم کلاهش رو برداشت !! جونگ کوک بود .. با دیدن صورتش و از همه وحشتناک تر چشمای اشکی و قرمزش قلبم آتیش گرفت .. چاقوی توی دستم افتاد در رو باز کردم. تا در رو باز کردم منو محکم بغل کرد. حرارت از بدنش میومد..
من: ج..جونگ کوک ت..تو !!
کوکی: همین امشب !! فقط همین امشب بزار پیشت بمونم ! 😭🔥
من: ج..جونگ کوک !! 🥺
لحن صحبت کردنش و اون صدای گرفته اش ... اون صدایی که تموم زندگیم بود قلبمو به آتیش کشوند ! اون قبول کرده بود. اگه نمی کرد نمیومد اینجا و اینطوری نمی کرد...
منو گرفت توی دستاش و انداخت روی تخت و سویشرتش رو درآورد!! زیر سویشرتش یه لباس مشکی آستین بلند یقه اسکی پوشیده بود. اومد روم! مخالفتی نشون نمی دادم. منم دلم میخواست. یه بغض خیلی سنگین و وحشتناکی توی قفسه سینه ام بود. اونم گریه میکرد. لباشو گذاشت روی لبام. اشک هاش می ریخت روی صورتم.. دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و محکم بوسش میکردم. ازم جدا شد و نگاه توی چشمام میکرد. ابرو هاش گره خورده بود... دستامو بردم و کشیدم به ابرو هاش ....
من: بس کنم نفسم گریه نکن قربونت برم... 🥺
کوکی: مگه نگفتی قلبمو سنگی کنم منم دارم اینکار رو میکنم پس جلومو نگیر 😭 بزار کارمو بکنم !
اومدم روش ... لباسش رو از تنش درآوردم و خودمم لباسم رو درآوردم و موهامو با یه کش بستم بالا ... لبامو محکم روی لباش گذاشتم و موهاشو دادم عقب .. از سمت لباش اومدم پایین و گردنش رو میک میزدم. منم گریه میکردم. یاد اون روز جداییم افتادم. ولی من تورو توی قلبم دارم نمی زارم سهون جایگاه تورو به خطر بندازه !! عشق تورو توی قلبم حفظ میکنم !! ...
بعد از ساعت ها گریه نشسته بودیم روی تخت و پشتمون به هم بود. بلند شد! پیرهنش رو پوشید و بعدشم دست برد برای سویشرتش که صورتش رو دیدم انگار تب داشت !! داشت میرفت سمت حیات که دستش رو گرفتم ...
من: جونگ کوک تب داری ؟؟ ببینمت
یهو دستمو زد کنار و سویشرتش رو پوشید و بدون اینکه نگاهم کنه و پشت به من گفت: قلب من تبدیل به سنگ شده !! عشق تورو مهر و موم کردم. ازم انتظار رفتار گرمی نداشته باش !! قولت رو یادت نره!! من منتظر میمونم که خودت با گرمی ازم استقبال کنی !! من منتظرت میمونم سوفیا !!
و رفت ! انگار اصلا نیومده بود. خوشحال بودم از اینکه تونست ! من خودم مهم نبودم فقط احساسات اون برام مهم بود. زنگ زدم به تهیونگ و گفتم کوکی حالش خوب نیست مراقبش باش ! عین سایه از دیوار رفت بالا و رفت !! منم باید مثل اون بشم ... بعد از اینکه اون رفت یه عالمه گریه کردم... و بعدش از گریه زیاد روی تخت بیهوش شدم...
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه ( لایک بالای ۵۰ ) = پارت بعدی 😎
۳۴.۴k
۲۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.