پارت ۶ : عشق و سرنوشت
(از زبان گندم )
لیست رو نوشتیم و بعد به سمت بهترین فروشگاه حرکت کردیم بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم بعد پیاده شدیم از گیسو پرسیدم : لیست و برداشتی بعد یکم گشت و گفت اره بریم خلاصه رفتیم داخل و یک سبد چرخ دار بزرگ برداشتیم رفتیم همه مواد رو گرفتیم داشتیم میرفتیم که گیسو گفت : من میرم یکم قارچ بردارم اون قسمت رو میبینی گفتم : خب اره
گیسو : اون قسمت برای گوشت مرغ هاست میشه ازت خواهش کنم تا من میرم یکم قارچ بیارم تو هم بزی یکم گوشت برداری
لپ شو کشیدم و گفتم : بله حتما مادمازل
این رو که گفتم با هم خندیدیم و بعد رفت قسمت سبزیجات منم سریع رفتم قسمت گوشت ها که یهو دیدم یه صدایی پیامک شنیدم مادر با هم برامون پول واریز کرده بود
وایییی یادم رفت که بهتون بگم راستش از وقتی که ما اومدیم کره مادر هر ماه مبلغی برامون پول واریز میکنه که پولی که واریز میکنه به پول ایران میشه ۵۰ میلیون خلاصه داشتم مینوشتم ممنون مادر که یهو سبدم خورد به یه سبد دیگه نگاهم رو اوردم بالا تا ببنم که یهو دیدم که این همون مردس که امروز توی دانشگاه بهش خورم با تعجب گفتم : شما
( از زبان جوگ کوک )
داشتم میرفتم قسمت گوشت تا یکم گوشت بردارم که سبدم خورد به یه سبد دیگه سرم اوردم بالا تا ببنم سبدم با سبد چه کسی برخورد کرده که دیدم بله همون دخترس که یهو لبخند رو ی لبهام نقش بست ولی سرش رو که اورد بالا توی چشماش خیره شدم و دیدم چشماش از تعجب داره دو دو میزنه که یهو عصبلنیت جای تعجب رو گرفت
( از زبان گندم )
واقعا چشماش داشت از دیدنش دو دو میزد که یهو لبخند زد خیلی دلم میخواست بپرم روی کلش و تمام اون شاخه شوید های روی کلش رو بکنم که یهو گیسو اومد صدام زد : گندم گندم منم گفتم : گیسو چیزی شده
گیسو : گندم قارچشون همین یه بسته بود به نظرت کافیه
گندم خندیدم : وای دختر همین یه بسته هم زیادی بپر بریم
(از زبان جونگ کوک )
دیدم یه دختر که حیلی به اون شبیه بود صداش میکرد گندم و همیت دختر صداش میکرد گیسو یه لحظه به ذهن اومدم که شاید اونها طراح لباسای جدید باشن چون شبیه بودن به نظرم خواهر بودن و همینکه اسمشون گندم و گیسو بود انگار دیگه مطمعن بودم که یهو خنده اون دختر رشته ی افکارم رو پاره کرد نکاش کردم خندش خیلی ناز و کیوت بود که یه لحظه قند توی دلم اب شد بعد یهو بهش گفتم : خانوم شما توی دانشگاه طراحی لباس درس میخونید گفت : ببخشید شما از کجا میدونید گفتم : خب راستش نذاشت حرفم رو ادامه بدم که گفت : مهم نیست من معذرت میخوام چون سرم توی گوشی متوجهتون نشدم به همین دلیل با هم تصادف کردیم خب لطفا میتونید برید کنار چون ما عجلع داریم سبد رو بردم کنار که گفت : ابجی بریم منم سریع رفتم حساب کردم و اومدم بیرون خرید ها رو گذاشتم توی ماشین و رفتم
لیست رو نوشتیم و بعد به سمت بهترین فروشگاه حرکت کردیم بعد ۱۰ دقیقه رسیدیم بعد پیاده شدیم از گیسو پرسیدم : لیست و برداشتی بعد یکم گشت و گفت اره بریم خلاصه رفتیم داخل و یک سبد چرخ دار بزرگ برداشتیم رفتیم همه مواد رو گرفتیم داشتیم میرفتیم که گیسو گفت : من میرم یکم قارچ بردارم اون قسمت رو میبینی گفتم : خب اره
گیسو : اون قسمت برای گوشت مرغ هاست میشه ازت خواهش کنم تا من میرم یکم قارچ بیارم تو هم بزی یکم گوشت برداری
لپ شو کشیدم و گفتم : بله حتما مادمازل
این رو که گفتم با هم خندیدیم و بعد رفت قسمت سبزیجات منم سریع رفتم قسمت گوشت ها که یهو دیدم یه صدایی پیامک شنیدم مادر با هم برامون پول واریز کرده بود
وایییی یادم رفت که بهتون بگم راستش از وقتی که ما اومدیم کره مادر هر ماه مبلغی برامون پول واریز میکنه که پولی که واریز میکنه به پول ایران میشه ۵۰ میلیون خلاصه داشتم مینوشتم ممنون مادر که یهو سبدم خورد به یه سبد دیگه نگاهم رو اوردم بالا تا ببنم که یهو دیدم که این همون مردس که امروز توی دانشگاه بهش خورم با تعجب گفتم : شما
( از زبان جوگ کوک )
داشتم میرفتم قسمت گوشت تا یکم گوشت بردارم که سبدم خورد به یه سبد دیگه سرم اوردم بالا تا ببنم سبدم با سبد چه کسی برخورد کرده که دیدم بله همون دخترس که یهو لبخند رو ی لبهام نقش بست ولی سرش رو که اورد بالا توی چشماش خیره شدم و دیدم چشماش از تعجب داره دو دو میزنه که یهو عصبلنیت جای تعجب رو گرفت
( از زبان گندم )
واقعا چشماش داشت از دیدنش دو دو میزد که یهو لبخند زد خیلی دلم میخواست بپرم روی کلش و تمام اون شاخه شوید های روی کلش رو بکنم که یهو گیسو اومد صدام زد : گندم گندم منم گفتم : گیسو چیزی شده
گیسو : گندم قارچشون همین یه بسته بود به نظرت کافیه
گندم خندیدم : وای دختر همین یه بسته هم زیادی بپر بریم
(از زبان جونگ کوک )
دیدم یه دختر که حیلی به اون شبیه بود صداش میکرد گندم و همیت دختر صداش میکرد گیسو یه لحظه به ذهن اومدم که شاید اونها طراح لباسای جدید باشن چون شبیه بودن به نظرم خواهر بودن و همینکه اسمشون گندم و گیسو بود انگار دیگه مطمعن بودم که یهو خنده اون دختر رشته ی افکارم رو پاره کرد نکاش کردم خندش خیلی ناز و کیوت بود که یه لحظه قند توی دلم اب شد بعد یهو بهش گفتم : خانوم شما توی دانشگاه طراحی لباس درس میخونید گفت : ببخشید شما از کجا میدونید گفتم : خب راستش نذاشت حرفم رو ادامه بدم که گفت : مهم نیست من معذرت میخوام چون سرم توی گوشی متوجهتون نشدم به همین دلیل با هم تصادف کردیم خب لطفا میتونید برید کنار چون ما عجلع داریم سبد رو بردم کنار که گفت : ابجی بریم منم سریع رفتم حساب کردم و اومدم بیرون خرید ها رو گذاشتم توی ماشین و رفتم
۶.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.