فیک(??Why you)پارت(77)
سکوت عمیقی میانشون برپا بود هرچند آزاردهنده اما باعث آسوده خاطری بود*
تهیونگ:هر مشکلی پیش اومد بگو؛بالاخره که داریم تو یه خونه زندگی میکنیم.
ا/ت:تعجب*چی؟
تهیونگ:میگم اگه هر چیزی اتفاق افتاد بگو،نیاز نیست هرچیزی رو تو خودت بریزی این باعث نمیشه قوی تر بشی
ا/ت:ساکت*
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:نگاه*
تهیدنگ:نمیدونم من دارم اینجوری احساس میکنم یا اینکه تو این چندوقت چیزی پیش اومده برات که گیجت کرده؟؟
ا/ت:تهیونگ شی حالم خوبه نیاز نیست اینقدر حساسیت،بعدشم منو دست کم گرفتیا.
تهیونگ:خنده*
ا/ت:یا داری به چی میخندی؟؟؟
تهیونگ:هیچی
ا/ت:ایش
بعداز چند دقیقه باز سکوت مرگباری بین اونا قرار گرفت تا اینکه باز تهیونگ این سکوت رو شکست*
تهیونگ :ا/ت تازگیا
چیزی بین تو و جونگ کوک اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت:من..منظورت چیه؟؟؟
تهیونگ:هی خودت رو نزن به اون راه خوب میدونی چی گفتم
ا/ت:بخدا چیزی نیست،تو که خودت میدونی بجای آب خونشو بدن بهم میخورم.
تهیونگ:نگاه کردن توی چشمای ا/ت و نزدیک شدن*
ا/ت:تعجب*
ا/ت:یا
تهیونگ:یعنی الان ببوسمت مشکلی نداره؟؟
ا/ت:تعجب*
ا/ت:به خداوندی خدا فقط یه سانت ....فقط یه سانت دیگه بیای جلو جوری میزنمت به درد بقیه که هیچ به درد خودتم نخوری ته !
تهیونگ:نگاه *پوزخند*
تهیونگ رفت عقب*
تهیونگ:آخه کی خواست
تویه زشتالو رو ببوسه که من دومیش باشم .خنده*
رفت بیرون*
ا/ت:......بخدا اینا معیوب مغزین!
میگن سن میره به
بالا فشار میاد به چند جا اینه اینا بیشتر رو مغزشون فشار میاد......هوففف
ویو ۲ ساعت بعد*
موجیو:مطمئنین؟؟؟
ا/ت:اهوم
موجیو:الباب اگه گیر بیوفتین چی؟؟
ا/ت:نترس چیزی نمیشه ،فقط باید پوششم بدی.
موجیو:الباب حالا این چیزایی که میگین درست ،میگین اون کتابی رو روی میز جونگ کوک شی دیدین که توی گذشته از کتابخونه برداشتین،ولی الباب از کجا معلوم شاید از اون کتاب نسخه های زیادی وجود داشته و شما دارین اشتباه میکنین.
ا/ت:اونروز یادته هو باعث شد کتابا پخش زمین بشن؟
موجیو:بله
ا/ت:خوب دیگه وقتی اون کتاب افتاد رو زمین یه تیکش درست مثله کتابی که دسته کوکه همون نقطه پاره شد.
موجیو:اصلا ....الباب اینا به کنار شما چجوری فهمیدین جونگ کوک شی همچین کتابی داری؟؟؟
ا/ت:......هان؟
موجیو:الباب دارم میگم از کجا میدونین؟؟
ا/ت:آ.....خوب....چیزه.....خنده الکی*
بعداز تعریف کردن ماجرا*
موجیو:چیییییییییییییی!
ا/ت:موجیو آروم!
موجیو:وای خدای من....من من اون موقع کجا بودم وقتی البابم تو چنگ اون دیو ستمگر بوده؟!
ا/ت:دیو ستمگر؟
موجیو:الباب اگه بلایی سرتون میاورد چی؟؟؟؟اون موقع من باید چیکار میکردم؟؟؟
ا/ت:موجیو اینو نگفتم که بشینی سرزنشم کنیا
موجیو:....خدای من.....نه نه دیگه نمیشه
ا/ت:؟؟؟
موجیو :از این به بعد هرجا هرجا که خواستین برین حتی اگه شده باشه تو دستشوییم باهاتون میام!!!!!
ا/ت:.......
شب*
ا/ت:چی شد؟؟؟
موجیو:چک کردم نیومده
ا/ت:اوکی؛فقط ببین حتی اگه اگه شده باشه یه مورچه هم از اونجا رد بشه بهم خبر بده،تابلو بازی در نیاری!
موجیو:الباب خیالتون راحت
ا/ت و موجیو از اتاق بیرون رفتن و وارد راه رو شدن
همینطور که داشتم نزدیک اتاق جونگ کوک می شدن صدایی شنیدن*
ا/ت:قایم شو!.آروم*
هر دو رفتن پشت دیوار کمی بعد کمی سرشون رو بیرون آوردن تا ببینن مشکل چیه*
ا/ت:یا اینکه هوپیه
موجیو:چشماشون بستس
ا/ت:پس چجوری داره راه میره؟
نکنه تو خواب راه میره
موجیو:فکر کنم.
جیهوپ:آخ کلم!(برخورد کردن به دیوار)*
جیهوپ که کم مونده بو د از پله ها بیوفته ا/ت و موجیو زود رفتن و مانع افتادنش شدن.
ا/ت:موجیو کمک کن ببریم تو اتاقش
یه ربع بعد*
دوباره برگشتن کنار اتاق جونگ کوک *
ا/ت رفت داخل اتاق ولی با شلوغی که تو اتاق درو فرقی با میدون جنگ نداشت*
ا/ت:حتی از اون روزم بدتر شده....نوچ نوچ قشنگ معلومه گشاده اعظمه
ا/ت داشت نزدیک میز مطاله می شد که یه دفعه پاش به چیزی گیر کرد و نقش زمین شد *
ا/ت:آخ.....آی پام ....خدا نگم چیکارت کنه یه پاعه سالمم داشتم اونم زدی ناقص کردی......این چی بود گیر کرد به پام؟
ا/ت خودشو با هر زحمتی جمع و جور کرد به چیزی که به پاش گیر کرده بود نگاه کرد با نوک انگشتش برداشت و نگاش کرد.......صورتش رنگ تعجب گرفته بود*
ا/ت:وات فاخ دختر میاره خونه؟؟؟؟؟؟ایششششش چندشم شد
انداختش روی تخت*
ا/ت:واقعا حقته که بهت بگم مریض..... انگار طرف بجای داشتن سینه هندونه داشته ،چجوری اون همه بارو حمل میکنه انصافا.
.......یا اصلا به من چه خودش میدونه
نزدیک میز مطالعه شد و اون کتاب رو برداشت ،دقیق که به کتاب نگاه کرد،خیلی کهنه شده بود رنگی روی جلدش نمونده بود ولی بازم قابل استفاده بود و از همه مهم تر اون تیکه پارگی روی جلد*
ا/ت:چرا این کتاب دسته توعه جئون؟؟
صدای باز شدن در*
ا/ت:!
تهیونگ:هر مشکلی پیش اومد بگو؛بالاخره که داریم تو یه خونه زندگی میکنیم.
ا/ت:تعجب*چی؟
تهیونگ:میگم اگه هر چیزی اتفاق افتاد بگو،نیاز نیست هرچیزی رو تو خودت بریزی این باعث نمیشه قوی تر بشی
ا/ت:ساکت*
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:نگاه*
تهیدنگ:نمیدونم من دارم اینجوری احساس میکنم یا اینکه تو این چندوقت چیزی پیش اومده برات که گیجت کرده؟؟
ا/ت:تهیونگ شی حالم خوبه نیاز نیست اینقدر حساسیت،بعدشم منو دست کم گرفتیا.
تهیونگ:خنده*
ا/ت:یا داری به چی میخندی؟؟؟
تهیونگ:هیچی
ا/ت:ایش
بعداز چند دقیقه باز سکوت مرگباری بین اونا قرار گرفت تا اینکه باز تهیونگ این سکوت رو شکست*
تهیونگ :ا/ت تازگیا
چیزی بین تو و جونگ کوک اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت:من..منظورت چیه؟؟؟
تهیونگ:هی خودت رو نزن به اون راه خوب میدونی چی گفتم
ا/ت:بخدا چیزی نیست،تو که خودت میدونی بجای آب خونشو بدن بهم میخورم.
تهیونگ:نگاه کردن توی چشمای ا/ت و نزدیک شدن*
ا/ت:تعجب*
ا/ت:یا
تهیونگ:یعنی الان ببوسمت مشکلی نداره؟؟
ا/ت:تعجب*
ا/ت:به خداوندی خدا فقط یه سانت ....فقط یه سانت دیگه بیای جلو جوری میزنمت به درد بقیه که هیچ به درد خودتم نخوری ته !
تهیونگ:نگاه *پوزخند*
تهیونگ رفت عقب*
تهیونگ:آخه کی خواست
تویه زشتالو رو ببوسه که من دومیش باشم .خنده*
رفت بیرون*
ا/ت:......بخدا اینا معیوب مغزین!
میگن سن میره به
بالا فشار میاد به چند جا اینه اینا بیشتر رو مغزشون فشار میاد......هوففف
ویو ۲ ساعت بعد*
موجیو:مطمئنین؟؟؟
ا/ت:اهوم
موجیو:الباب اگه گیر بیوفتین چی؟؟
ا/ت:نترس چیزی نمیشه ،فقط باید پوششم بدی.
موجیو:الباب حالا این چیزایی که میگین درست ،میگین اون کتابی رو روی میز جونگ کوک شی دیدین که توی گذشته از کتابخونه برداشتین،ولی الباب از کجا معلوم شاید از اون کتاب نسخه های زیادی وجود داشته و شما دارین اشتباه میکنین.
ا/ت:اونروز یادته هو باعث شد کتابا پخش زمین بشن؟
موجیو:بله
ا/ت:خوب دیگه وقتی اون کتاب افتاد رو زمین یه تیکش درست مثله کتابی که دسته کوکه همون نقطه پاره شد.
موجیو:اصلا ....الباب اینا به کنار شما چجوری فهمیدین جونگ کوک شی همچین کتابی داری؟؟؟
ا/ت:......هان؟
موجیو:الباب دارم میگم از کجا میدونین؟؟
ا/ت:آ.....خوب....چیزه.....خنده الکی*
بعداز تعریف کردن ماجرا*
موجیو:چیییییییییییییی!
ا/ت:موجیو آروم!
موجیو:وای خدای من....من من اون موقع کجا بودم وقتی البابم تو چنگ اون دیو ستمگر بوده؟!
ا/ت:دیو ستمگر؟
موجیو:الباب اگه بلایی سرتون میاورد چی؟؟؟؟اون موقع من باید چیکار میکردم؟؟؟
ا/ت:موجیو اینو نگفتم که بشینی سرزنشم کنیا
موجیو:....خدای من.....نه نه دیگه نمیشه
ا/ت:؟؟؟
موجیو :از این به بعد هرجا هرجا که خواستین برین حتی اگه شده باشه تو دستشوییم باهاتون میام!!!!!
ا/ت:.......
شب*
ا/ت:چی شد؟؟؟
موجیو:چک کردم نیومده
ا/ت:اوکی؛فقط ببین حتی اگه اگه شده باشه یه مورچه هم از اونجا رد بشه بهم خبر بده،تابلو بازی در نیاری!
موجیو:الباب خیالتون راحت
ا/ت و موجیو از اتاق بیرون رفتن و وارد راه رو شدن
همینطور که داشتم نزدیک اتاق جونگ کوک می شدن صدایی شنیدن*
ا/ت:قایم شو!.آروم*
هر دو رفتن پشت دیوار کمی بعد کمی سرشون رو بیرون آوردن تا ببینن مشکل چیه*
ا/ت:یا اینکه هوپیه
موجیو:چشماشون بستس
ا/ت:پس چجوری داره راه میره؟
نکنه تو خواب راه میره
موجیو:فکر کنم.
جیهوپ:آخ کلم!(برخورد کردن به دیوار)*
جیهوپ که کم مونده بو د از پله ها بیوفته ا/ت و موجیو زود رفتن و مانع افتادنش شدن.
ا/ت:موجیو کمک کن ببریم تو اتاقش
یه ربع بعد*
دوباره برگشتن کنار اتاق جونگ کوک *
ا/ت رفت داخل اتاق ولی با شلوغی که تو اتاق درو فرقی با میدون جنگ نداشت*
ا/ت:حتی از اون روزم بدتر شده....نوچ نوچ قشنگ معلومه گشاده اعظمه
ا/ت داشت نزدیک میز مطاله می شد که یه دفعه پاش به چیزی گیر کرد و نقش زمین شد *
ا/ت:آخ.....آی پام ....خدا نگم چیکارت کنه یه پاعه سالمم داشتم اونم زدی ناقص کردی......این چی بود گیر کرد به پام؟
ا/ت خودشو با هر زحمتی جمع و جور کرد به چیزی که به پاش گیر کرده بود نگاه کرد با نوک انگشتش برداشت و نگاش کرد.......صورتش رنگ تعجب گرفته بود*
ا/ت:وات فاخ دختر میاره خونه؟؟؟؟؟؟ایششششش چندشم شد
انداختش روی تخت*
ا/ت:واقعا حقته که بهت بگم مریض..... انگار طرف بجای داشتن سینه هندونه داشته ،چجوری اون همه بارو حمل میکنه انصافا.
.......یا اصلا به من چه خودش میدونه
نزدیک میز مطالعه شد و اون کتاب رو برداشت ،دقیق که به کتاب نگاه کرد،خیلی کهنه شده بود رنگی روی جلدش نمونده بود ولی بازم قابل استفاده بود و از همه مهم تر اون تیکه پارگی روی جلد*
ا/ت:چرا این کتاب دسته توعه جئون؟؟
صدای باز شدن در*
ا/ت:!
۱۱.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.