p64من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 64
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------
سوا سرشو بین دستاش گرفت و چشماشو بست...صدایی زنگی توی گوشش پیچید..
گرمای بدن یونگی رو ک محکم دور تنش حصار شده بود حس میکرد...
حتی نفسای داغش رو روی گردنش حس میکرد ...
ولی میترسید چشماشو باز کنه....
----------------------
هیون سوک:چه غلطی داری میکنی؟
سوجون تیر رو شلیک کرد...
تیر از کنار گوش یونگی رد شد و به دیوار پشت سرش خورد...سوجون توی یه لحظه برگشت و تیر رو به قلب هیون سوک نشونه گرفت...همون لحظه 6 تا محافظ هیون سوک تفنگاشونو به سمت سوجون نشونه گرفتن...
ولی اون اینقد زجر نکشیده بود ک الان به این راحتی بمیره و بزاره اون مرد ببره...
ایر پاد توی گوشش رو فشار داد تا علامت بده که الان وقتشه..
سوجون:بهشون بگو اسلحه هاشونو بزارن پایین و برن...
هیون سوک لبخندی زد:چرا فکر کردی هنوزم میتونی برگ برنده رو داشته باشی؟یادت رفته کی هستی؟
سوجون:بهت گفتم نمیخوام کسی رو بکشم...پس بهشون بگو برن پایین
هیون سوک خیلی ریلکس برگشت سمت بادیگارد هاش و بهشون گفت برن پایین ..
+ولی قربان
هیون سوک:برین تو ماشین و تا وقتی صدای شلیک نشنیدین بالا نیاین...اون وقت باید یا جنازه ی من ررو تحویل بگیرین یا من جنازه هاتونو مییندازم توی دریا..
رنگ مرد پرید و سرشو به نشونه ی تعظیم تکون داد و همراه با بقیه از ساختمون خارج شدن...
هیون سوک به سمت سوجون برگشت:میدونستم عرضه ی کشتن رو نداری...همون روز اول باید توی خیابون ولت میکردم ک ی ولگرد گدا بشی...ولی فکر نمیکردم اونقدری عوضی باشی که اینقد یهویی به کسی که 20 سال ازت مراقبت کرد خیانت کنی
سوجون لبخندی زد و به نامجون نگاه کرد...نامجون لبخندی بهش ززد..
سوجون:یهویی؟اوه عزیزم...فکر کنم تو هنوز نگرفتی چیشد...من هیچوقت با تو نبودم..همیشه دنبال یه راه فرار بودم...هرشب با رویای خالی کردن یه گلوله توی سرت میخوابیدم...فکر کنم امروزز ارزوم براورده شه...
هیون سوک:تو هیچوقت نمیتونی منو بکشی..
نامجون اروم به سمت در رفت و در رو باز کرد تا برای ورود پلیسا زمان زیادی نگذره..
سوجون:تو حتی اونقد احمقی که نفهمیدی تمومش یه نقشه بود...
نامجون جلو اومد:اگه بخوام اسون تر بگم اجوشی...تموم ایین مدت تو مهره ی وزیر ما دستت بود...ولی با این فرق که نمیدونستی این یه مهره ی رنگ شدس که با رنگ سفید برات بازی میکرد
هیون سوک مبهوت نگگاهش بین نامجون و سوجون در حال گردش بود..
نامجون: اجوشی...درسته ک توی شطرنج همیشه سفید بازی رو شروع میکنه ...ولی در نهایت وقتی شاه سفید تموم مهره هاشو از دست میده و مجبور میشه خودش حرکت کنه گواهی مرگ خودش رو امضا کرده ...
در باز شد و مامورای پلیس وارد اتاق شدن و با تفنگ هاشون هیون سوک رو دوره کردن..
نامجون:بازی تموم شد اجوشی...مشکی ها برنده شدن..
هنو تموم نشده هاااااااا
من جزو خاطرات بدت بودم؟
----------------------
سوا سرشو بین دستاش گرفت و چشماشو بست...صدایی زنگی توی گوشش پیچید..
گرمای بدن یونگی رو ک محکم دور تنش حصار شده بود حس میکرد...
حتی نفسای داغش رو روی گردنش حس میکرد ...
ولی میترسید چشماشو باز کنه....
----------------------
هیون سوک:چه غلطی داری میکنی؟
سوجون تیر رو شلیک کرد...
تیر از کنار گوش یونگی رد شد و به دیوار پشت سرش خورد...سوجون توی یه لحظه برگشت و تیر رو به قلب هیون سوک نشونه گرفت...همون لحظه 6 تا محافظ هیون سوک تفنگاشونو به سمت سوجون نشونه گرفتن...
ولی اون اینقد زجر نکشیده بود ک الان به این راحتی بمیره و بزاره اون مرد ببره...
ایر پاد توی گوشش رو فشار داد تا علامت بده که الان وقتشه..
سوجون:بهشون بگو اسلحه هاشونو بزارن پایین و برن...
هیون سوک لبخندی زد:چرا فکر کردی هنوزم میتونی برگ برنده رو داشته باشی؟یادت رفته کی هستی؟
سوجون:بهت گفتم نمیخوام کسی رو بکشم...پس بهشون بگو برن پایین
هیون سوک خیلی ریلکس برگشت سمت بادیگارد هاش و بهشون گفت برن پایین ..
+ولی قربان
هیون سوک:برین تو ماشین و تا وقتی صدای شلیک نشنیدین بالا نیاین...اون وقت باید یا جنازه ی من ررو تحویل بگیرین یا من جنازه هاتونو مییندازم توی دریا..
رنگ مرد پرید و سرشو به نشونه ی تعظیم تکون داد و همراه با بقیه از ساختمون خارج شدن...
هیون سوک به سمت سوجون برگشت:میدونستم عرضه ی کشتن رو نداری...همون روز اول باید توی خیابون ولت میکردم ک ی ولگرد گدا بشی...ولی فکر نمیکردم اونقدری عوضی باشی که اینقد یهویی به کسی که 20 سال ازت مراقبت کرد خیانت کنی
سوجون لبخندی زد و به نامجون نگاه کرد...نامجون لبخندی بهش ززد..
سوجون:یهویی؟اوه عزیزم...فکر کنم تو هنوز نگرفتی چیشد...من هیچوقت با تو نبودم..همیشه دنبال یه راه فرار بودم...هرشب با رویای خالی کردن یه گلوله توی سرت میخوابیدم...فکر کنم امروزز ارزوم براورده شه...
هیون سوک:تو هیچوقت نمیتونی منو بکشی..
نامجون اروم به سمت در رفت و در رو باز کرد تا برای ورود پلیسا زمان زیادی نگذره..
سوجون:تو حتی اونقد احمقی که نفهمیدی تمومش یه نقشه بود...
نامجون جلو اومد:اگه بخوام اسون تر بگم اجوشی...تموم ایین مدت تو مهره ی وزیر ما دستت بود...ولی با این فرق که نمیدونستی این یه مهره ی رنگ شدس که با رنگ سفید برات بازی میکرد
هیون سوک مبهوت نگگاهش بین نامجون و سوجون در حال گردش بود..
نامجون: اجوشی...درسته ک توی شطرنج همیشه سفید بازی رو شروع میکنه ...ولی در نهایت وقتی شاه سفید تموم مهره هاشو از دست میده و مجبور میشه خودش حرکت کنه گواهی مرگ خودش رو امضا کرده ...
در باز شد و مامورای پلیس وارد اتاق شدن و با تفنگ هاشون هیون سوک رو دوره کردن..
نامجون:بازی تموم شد اجوشی...مشکی ها برنده شدن..
هنو تموم نشده هاااااااا
۷.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.