وقتی اون بزور موهاتو کوتاه کرد 😭
پارت ۸
ویو ات
دونبالش اون زن رفتم و رسیدم به خرابه که کلی چاله داشت خاستم رد شم که یه گردنبند توجه من رو جلب کرد این همون گردنبند ست هست گذاشتمش تو گردم .
پرسه خاستم ببرمش که یکی با تفنگ جلوم وایساد
هی سویا:بدش تا یه گلوله حرومت نکردم
آت:هی سویا(با بعض)
هی سویا:ات؟
آت:(با داد و گریه رفت بغلش کرد)هی سویاکجا بودی هی هی هی سویا(با گریه شدید)
هی سویا:آت(بعض)
آت:کجا بودی
کوک:آت آت
آت:چیی(از خواب پرید)
ههههههه (نف نفس میزنع)
هی هی سویا
به خودم اومدم که تو ماشین بودم
سرمو به شیشه تکیه دادم و گریه کردم
کوک:آت حالت خوبه
آت:نه(صدای گرفته و بعض)
بریم خونه (ایندفعه گریه کرد)
کوک:بغلش کردم و سرشو بوس کردم و به راننده گفتم که حرکت کنه
تا وقتی که رسیدیم آت خوابش برده بود بغلش کردم که بیدار شد
کوک:لباستو عوضی کن بیا شام
آت:ب.ب.اش(خوابالو)
کوک:رفتم و روی گردنشو بوس کردم که لرزید
من میرم پایین لباستو عوضی کن و بیا برا شام
آت:باش(ترس)
لباسمو عوضی کردم(عکسشو میزارم)
صندل مخملی هامو پوشیدم(میزارم)
و ارایشمو پاک کردم(عکس صورتش رو میزارم)
و رفتم پایین و شام خوردم وقتی پاشدم خاستم بیوفتم که کوک منو گرفت
پسش زدم و رفتم خوابیدم
................
نزدیکی چهار صبح بود که با حس حالت تهوع سریع بلند شدم
و بالا آوردم
خاستم بیام بیرون که دوباره حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم
هالی نداشتم وقتی اومدم بیرون افتادم که یکی از بادیگاردا گرفتم و اون یکی بادیگارد رفت و کوک رو صدا زد من هم سیاهی.......
بچه ها قراره غمگین بشه
حمایت کنیدددددحتماااااا 😭😎🐼
ویو ات
دونبالش اون زن رفتم و رسیدم به خرابه که کلی چاله داشت خاستم رد شم که یه گردنبند توجه من رو جلب کرد این همون گردنبند ست هست گذاشتمش تو گردم .
پرسه خاستم ببرمش که یکی با تفنگ جلوم وایساد
هی سویا:بدش تا یه گلوله حرومت نکردم
آت:هی سویا(با بعض)
هی سویا:ات؟
آت:(با داد و گریه رفت بغلش کرد)هی سویاکجا بودی هی هی هی سویا(با گریه شدید)
هی سویا:آت(بعض)
آت:کجا بودی
کوک:آت آت
آت:چیی(از خواب پرید)
ههههههه (نف نفس میزنع)
هی هی سویا
به خودم اومدم که تو ماشین بودم
سرمو به شیشه تکیه دادم و گریه کردم
کوک:آت حالت خوبه
آت:نه(صدای گرفته و بعض)
بریم خونه (ایندفعه گریه کرد)
کوک:بغلش کردم و سرشو بوس کردم و به راننده گفتم که حرکت کنه
تا وقتی که رسیدیم آت خوابش برده بود بغلش کردم که بیدار شد
کوک:لباستو عوضی کن بیا شام
آت:ب.ب.اش(خوابالو)
کوک:رفتم و روی گردنشو بوس کردم که لرزید
من میرم پایین لباستو عوضی کن و بیا برا شام
آت:باش(ترس)
لباسمو عوضی کردم(عکسشو میزارم)
صندل مخملی هامو پوشیدم(میزارم)
و ارایشمو پاک کردم(عکس صورتش رو میزارم)
و رفتم پایین و شام خوردم وقتی پاشدم خاستم بیوفتم که کوک منو گرفت
پسش زدم و رفتم خوابیدم
................
نزدیکی چهار صبح بود که با حس حالت تهوع سریع بلند شدم
و بالا آوردم
خاستم بیام بیرون که دوباره حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم
هالی نداشتم وقتی اومدم بیرون افتادم که یکی از بادیگاردا گرفتم و اون یکی بادیگارد رفت و کوک رو صدا زد من هم سیاهی.......
بچه ها قراره غمگین بشه
حمایت کنیدددددحتماااااا 😭😎🐼
۱.۷k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.