پارت۱۲
پارت۱۲
تهیونگ: همینجوری داشتم رانندگی میکردم و وقتی یاد صپرت یون میوفتادم مه داشت گریه میکرد دلم اتیش میگرفت
یون:( نمیدونم داشت منو کجا میبرد خیلی نگران بودم ولی من به تهیونگ اعتماد داشتم ولی چرا داشت اینکارو میکرد ما نه دوستیم نه زنو شوهر پس چرا انقدر براش مهمم امروز باید ازش بپرسم وگرنه از کنجکاوی میمیرم)
جونگ کوک: بعد اینکه به پرستار امضا دادم سریع اومدم بیرون و ماسکمو زدم و نشستم رو صندلی ولی همش نگران کنیا بودم
کنیا: وقتی کوک رفت چشامامو بستم و خوابیدم ولی همش سوال اینکه چرا انقدر واسه کوک مهمم میومد تو ذهنم.....چرا منو نجات داد اصلا خونمو از کجا بلد بود به پرستار گفتم صداش کنه تا باهاش حرف بزنم
*
*
*
پرستار: اقاقی جئون همسرتون صداتون میکنن
جونگ کوک: همسر؟اها کنیا بله خیلی ممنونم که اطلاع دادید
پرستار: خواهش میکنم
جونگ کوک: رفتم تو دیدم نشسته رو تخت
کنیا: اها جونگ کوک اومدی
کوک: اره چیزی شده؟؟
کنیا: میخواستم باهات حرف بزنم
لایک و فالو و کامنت یادتون نره......بوس...بوس💜💛💚
تهیونگ: همینجوری داشتم رانندگی میکردم و وقتی یاد صپرت یون میوفتادم مه داشت گریه میکرد دلم اتیش میگرفت
یون:( نمیدونم داشت منو کجا میبرد خیلی نگران بودم ولی من به تهیونگ اعتماد داشتم ولی چرا داشت اینکارو میکرد ما نه دوستیم نه زنو شوهر پس چرا انقدر براش مهمم امروز باید ازش بپرسم وگرنه از کنجکاوی میمیرم)
جونگ کوک: بعد اینکه به پرستار امضا دادم سریع اومدم بیرون و ماسکمو زدم و نشستم رو صندلی ولی همش نگران کنیا بودم
کنیا: وقتی کوک رفت چشامامو بستم و خوابیدم ولی همش سوال اینکه چرا انقدر واسه کوک مهمم میومد تو ذهنم.....چرا منو نجات داد اصلا خونمو از کجا بلد بود به پرستار گفتم صداش کنه تا باهاش حرف بزنم
*
*
*
پرستار: اقاقی جئون همسرتون صداتون میکنن
جونگ کوک: همسر؟اها کنیا بله خیلی ممنونم که اطلاع دادید
پرستار: خواهش میکنم
جونگ کوک: رفتم تو دیدم نشسته رو تخت
کنیا: اها جونگ کوک اومدی
کوک: اره چیزی شده؟؟
کنیا: میخواستم باهات حرف بزنم
لایک و فالو و کامنت یادتون نره......بوس...بوس💜💛💚
۴۴.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.