شاهزاده اهریمن پارت 48
#شاهزاده_اهریمن_پارت_48
+: برنا میشه اینقدر سکوت نکنیو بقیشو تعریف کنی!!
×: برا امشب تا همینجا کافیه بقیش باشه برا بعد.
+: یعنی چی؟ مریضی مگه، خب تا آخرش بگو این کارا دیگه چیه.
×: دیروقته فردا هم امتحان داریم و ما از ظهر حتی ی بارم در اون کتاب کوفتیو باز نکردیم الانم بهتره بریم بقیشو تو ی فرصت بهتر برات تعریف میکنم.
+: کلا همینی دست خودتم نیستا خوشت میاد تو حساس ترین لحظات برینی ب آدم ضدحال بودن تو خونته.
×: اگه فرمایشاتت تموم شده بلندشو تا بریم.
+: هــــوف، آخرش ی بلایی سر خودمو خودت میارم پسره الاغ...
(سوم شخص)
&: سرورم شما نمیخواید کاری کنید؟ بعضی از دشمنامون درباره این پسر فهمیدن برا همین میخوان نابودش کنن. ما همیشه نمی تونیم پیشش باشیم تا ازش مراقبت کنیم، مثل همین امروز ک اگه دوستش نبود حتما ازبین رفته بود.
+: بخاطر درگیری های این مدت نتونستم خوب مراقبش باشم ولی نیاز ب نگرانی نیست ترتيبشو دادم، تا ی مدت دیگه اونو پیش خودم میارم.. اونم برای همیشه...
آرمیا: چطور بود؟
برنا: آسون تر از اون چیزی بود ک فکرشو میکردم.
+: آره واقعا فکر نمیکردم اینقدر ساده بیارن.
*: افشاار همین الان بیا دفتر..
+: چی شده آقای صداقت؟؟
*: اینو من باید از تو بپرسم.. شفیعی توهم دیگه، هردوتون همین الان دنبالم میاید.
برنا: من؟ من چرا؟؟ مشکلی پیش اومده؟
* منم میخوام بدونم مشکل چیه، زود باشید راه بیوفتید..
صداقت: خب میشنوم.
برنا: آقای صداقت ما حتی نمیدونیم براچی اینجاییم اونوقت از ما توقع دارید از چیزی ک نمیدونیم براتون حرف بزنیم؟
صداقت: شما دونفر، دلیل ثبتنام نکردنتون چیه دقیقا؟ ی هفته دیگه بیشتر فرصت ندارید هرچی منتظر شدم بلکه بیاید ولی ن خبری نیست..
+: ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی فکر کنم ی اشتباهی شده چون برنا ثبت نام کرده.
*: کارای ثبتنامو من انجام میدم و تا جایی ک من یادمه هیچ کدوم از شما دونفر ن پیشم اومدید ن برا ثبتنام و اسمی ازتون تو لیست هست.
گیح شده ی نگاه ب برنا انداختم
+: یعنی چی؟ تو ک ب من گفتی ثبتنام کردی الان قضیه چیه؟
با کلافگی دستشو برد تو موهاش
×: ببین ارمیا، من نمیخوام تو اون مسابقه شرکت کنم..
با صدای ضربه ای ک ب میز خورو جفتمون از جا پریدیم.
*: این مزخرفات چیه تحویل هم میدید.. تو خیلی غلط کردی ک نمیخوای شرکت کنی. من رو شما احمقا حساب کرده بودم، تو افشار، فکر کردی براچی گذاشتم تو این مدرسه بمونی؟ هان براچییی؟
+: آقای صداقت، جوری با من حرف میزنید ک انگار تو این نیم سال پی خوشگذرونی بودم، خودتون خوب میدونید تو این مدتی ک اینجا بودم چند بار باعث شدم مدرسه تون رتبه و مقام بیاره حتی تو کنکور آزمایشی رتبه تک اوردم و بهتر از هرکسی میدونید ک اگه منو ویهان نبودیم امسال مدرسه تون ن تنها تو هیچی رتبه نمیورد بلکه حتی اسمیم ازش نبود. ولی حالا ک من شرایط شرکت تو اون مسابقه رو ندارم بازخواستم میکنید!! آقای صداقت من خوب میدونم براچی تو این مدرسه ام و اگرم تا الان موندنی شدم فقط و فقط بخاطر تلاشای خودمه، من واسه مدرسه شماصفر تا صدمو گذاشتم پس دیگه منتی سرم نمیمونه. الانم لطف کنید فقط برنارو ثبتنام کنید چون من یکی شرایط لازمه رو ندارم، بااجازه..
از دفتر زدم بیرون کنار پنجره وایسادم خیلی عصبی بودم بیشتر از همه بخاطر کار برنا، واقعا فکر نمیکردم همچین کاری بکنه. پسره احمق صاف تو چشام نگاه میکنه دروغ تحویلم میده، تو فقط بیا بیرون ببین چجور چوب تو استینت میکنم نکبت.
*: اتفاقی افتاده؟
هـــــین قلبممممم
*: متاسفم نمیخواستم بترسونمت. فکر کردم اتفاقی برات افتاده آخه داشتی باخودت حرف میزدی.
+: آا ن چیزی نیست..
کنارم رو ب پنجره دست ب جیب واستاد
*: برا ثبتنام اومدی؟
+: من ن منتظرم برنا کاراشو انجام بده.
*: ک این طور.
ی نگاه ب ساعتش انداخت
*: من باید برم، امیدوارم تو کارت موفق باشی فعلا.
+: ممنون همچنین، فعلا.
+: برنا میشه اینقدر سکوت نکنیو بقیشو تعریف کنی!!
×: برا امشب تا همینجا کافیه بقیش باشه برا بعد.
+: یعنی چی؟ مریضی مگه، خب تا آخرش بگو این کارا دیگه چیه.
×: دیروقته فردا هم امتحان داریم و ما از ظهر حتی ی بارم در اون کتاب کوفتیو باز نکردیم الانم بهتره بریم بقیشو تو ی فرصت بهتر برات تعریف میکنم.
+: کلا همینی دست خودتم نیستا خوشت میاد تو حساس ترین لحظات برینی ب آدم ضدحال بودن تو خونته.
×: اگه فرمایشاتت تموم شده بلندشو تا بریم.
+: هــــوف، آخرش ی بلایی سر خودمو خودت میارم پسره الاغ...
(سوم شخص)
&: سرورم شما نمیخواید کاری کنید؟ بعضی از دشمنامون درباره این پسر فهمیدن برا همین میخوان نابودش کنن. ما همیشه نمی تونیم پیشش باشیم تا ازش مراقبت کنیم، مثل همین امروز ک اگه دوستش نبود حتما ازبین رفته بود.
+: بخاطر درگیری های این مدت نتونستم خوب مراقبش باشم ولی نیاز ب نگرانی نیست ترتيبشو دادم، تا ی مدت دیگه اونو پیش خودم میارم.. اونم برای همیشه...
آرمیا: چطور بود؟
برنا: آسون تر از اون چیزی بود ک فکرشو میکردم.
+: آره واقعا فکر نمیکردم اینقدر ساده بیارن.
*: افشاار همین الان بیا دفتر..
+: چی شده آقای صداقت؟؟
*: اینو من باید از تو بپرسم.. شفیعی توهم دیگه، هردوتون همین الان دنبالم میاید.
برنا: من؟ من چرا؟؟ مشکلی پیش اومده؟
* منم میخوام بدونم مشکل چیه، زود باشید راه بیوفتید..
صداقت: خب میشنوم.
برنا: آقای صداقت ما حتی نمیدونیم براچی اینجاییم اونوقت از ما توقع دارید از چیزی ک نمیدونیم براتون حرف بزنیم؟
صداقت: شما دونفر، دلیل ثبتنام نکردنتون چیه دقیقا؟ ی هفته دیگه بیشتر فرصت ندارید هرچی منتظر شدم بلکه بیاید ولی ن خبری نیست..
+: ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی فکر کنم ی اشتباهی شده چون برنا ثبت نام کرده.
*: کارای ثبتنامو من انجام میدم و تا جایی ک من یادمه هیچ کدوم از شما دونفر ن پیشم اومدید ن برا ثبتنام و اسمی ازتون تو لیست هست.
گیح شده ی نگاه ب برنا انداختم
+: یعنی چی؟ تو ک ب من گفتی ثبتنام کردی الان قضیه چیه؟
با کلافگی دستشو برد تو موهاش
×: ببین ارمیا، من نمیخوام تو اون مسابقه شرکت کنم..
با صدای ضربه ای ک ب میز خورو جفتمون از جا پریدیم.
*: این مزخرفات چیه تحویل هم میدید.. تو خیلی غلط کردی ک نمیخوای شرکت کنی. من رو شما احمقا حساب کرده بودم، تو افشار، فکر کردی براچی گذاشتم تو این مدرسه بمونی؟ هان براچییی؟
+: آقای صداقت، جوری با من حرف میزنید ک انگار تو این نیم سال پی خوشگذرونی بودم، خودتون خوب میدونید تو این مدتی ک اینجا بودم چند بار باعث شدم مدرسه تون رتبه و مقام بیاره حتی تو کنکور آزمایشی رتبه تک اوردم و بهتر از هرکسی میدونید ک اگه منو ویهان نبودیم امسال مدرسه تون ن تنها تو هیچی رتبه نمیورد بلکه حتی اسمیم ازش نبود. ولی حالا ک من شرایط شرکت تو اون مسابقه رو ندارم بازخواستم میکنید!! آقای صداقت من خوب میدونم براچی تو این مدرسه ام و اگرم تا الان موندنی شدم فقط و فقط بخاطر تلاشای خودمه، من واسه مدرسه شماصفر تا صدمو گذاشتم پس دیگه منتی سرم نمیمونه. الانم لطف کنید فقط برنارو ثبتنام کنید چون من یکی شرایط لازمه رو ندارم، بااجازه..
از دفتر زدم بیرون کنار پنجره وایسادم خیلی عصبی بودم بیشتر از همه بخاطر کار برنا، واقعا فکر نمیکردم همچین کاری بکنه. پسره احمق صاف تو چشام نگاه میکنه دروغ تحویلم میده، تو فقط بیا بیرون ببین چجور چوب تو استینت میکنم نکبت.
*: اتفاقی افتاده؟
هـــــین قلبممممم
*: متاسفم نمیخواستم بترسونمت. فکر کردم اتفاقی برات افتاده آخه داشتی باخودت حرف میزدی.
+: آا ن چیزی نیست..
کنارم رو ب پنجره دست ب جیب واستاد
*: برا ثبتنام اومدی؟
+: من ن منتظرم برنا کاراشو انجام بده.
*: ک این طور.
ی نگاه ب ساعتش انداخت
*: من باید برم، امیدوارم تو کارت موفق باشی فعلا.
+: ممنون همچنین، فعلا.
۶.۰k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.