Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دریا: امشب خیلی بهم خوش گذشت
کامیار: به منم همنطور
دریا: فکر نمکردم برام تولد بگیرین
کامیار:اخه براچی نگیرم
دریا رفت روتخت دراز کشید کامیار داشت گوشیشو به شارژ میزد(حال میکنید چقدر با جزئیات میگم)
کامیار: راستی برات یک کادوی دیگ گرفتم بزار بهت نشون بدم
دریا: راستی این ماشین چند گرفتی؟(۲۰۷ خریده)(منم میخوام)
کامیار: چی میخوای پولشو بدی؟
دریا: نه فقط اینک تو ک شرایط خوب نبود
کامیاد: یک بابا پولدار دارم ک بهم قرض داد ولی تا بهار سال دیگ باید بهش بدم
دریا: اوو مرسی
کامیار امد رو تخت نشست
کامیار: پاشو
دریا بلند میشه و تیکه میده به تاج تخت
کامیار:چشم هاتو ببند
دریا چشم هاشو میبینده وکامیار دستبند دستش میکنه
کامیار: حالا چشم هاتو باز کن
دریا چشم هاشو باز میکنه
دریا: این چیهه کامیار؟
کامیار: بهش میگن دستبند عشق اینو میبینی(روش یک دایره صورتی) اینو ک فشار میدی یکی من روشن میشه بعد اگه هر کدومم نیاز به کمک داشتیم و شرایط جوری بود ک نمتونستم به هم دیگ خبر بدیم اینو فشار میدیم و شخص دیگ دستبندش به صدا درمیاد
دریا: این کیلومتر یا فاصله نداره؟
کامیار:نه نداره تو فضا هم بری اینو فشار بدی درسته
دریا:خیلی خوبه اینجوری دیگ هم دیگ رو گم نمکنیم
اینو گفت ک کامیار دراز کشید(تو رمان هام خیلی از کلمه دراز استفاده میکنم جمله ای دیگ سراغ ندارید)و بعد هم دریا تو بغلش رفت
دریا:راستی عشقم برق ها ک قطع شد منو یکی صدا زد شماها بودید؟
کامیار:نه چی صدای؟
دریا:گفت بیا تو اتاق بعد منم از ترس اون فرار کردم امدم تو حیاط
کامیار:حتما توهم زدی از ترس
دریا:شاید
(فردا)
بلند شدم با مبینا کمند صبحانه درست کردیم پسرا هم بیدار شدن و امدن همنجور حرف میزدیم
بهرام: کامیار تا کی میخوان شمال باشید؟
کامیار: تا وقتی ک اب از اسیاب بیوفته(درست گفتم؟)
مبینا: دایی رضا بعد دنبال دریا افتاده امیدوارم پیداتون نکنه
دریا: عمو گفت این ویلا رو کسی ادرسشو نداره
کمند: سیاوش با حنانه دارن عشق حال میکنن فقط
دریا: من نمدونستم ک حنانه با سیاوشه میدونستم هم دیگ رو دوست دارن وقتی فهمیدم کلا برگام ریخت
همنجور داشتیم صبحانه میخوردیم یکی محکم به در حیاط ویلا میزد
مرد: درو وا کنیدددددددددددد(باداد)
دریا: کی؟واییی کامیار
کامیار:هیس هیچی نیست بزار برم بیبینم کی....
ببخشید دیگ
دریا: امشب خیلی بهم خوش گذشت
کامیار: به منم همنطور
دریا: فکر نمکردم برام تولد بگیرین
کامیار:اخه براچی نگیرم
دریا رفت روتخت دراز کشید کامیار داشت گوشیشو به شارژ میزد(حال میکنید چقدر با جزئیات میگم)
کامیار: راستی برات یک کادوی دیگ گرفتم بزار بهت نشون بدم
دریا: راستی این ماشین چند گرفتی؟(۲۰۷ خریده)(منم میخوام)
کامیار: چی میخوای پولشو بدی؟
دریا: نه فقط اینک تو ک شرایط خوب نبود
کامیاد: یک بابا پولدار دارم ک بهم قرض داد ولی تا بهار سال دیگ باید بهش بدم
دریا: اوو مرسی
کامیار امد رو تخت نشست
کامیار: پاشو
دریا بلند میشه و تیکه میده به تاج تخت
کامیار:چشم هاتو ببند
دریا چشم هاشو میبینده وکامیار دستبند دستش میکنه
کامیار: حالا چشم هاتو باز کن
دریا چشم هاشو باز میکنه
دریا: این چیهه کامیار؟
کامیار: بهش میگن دستبند عشق اینو میبینی(روش یک دایره صورتی) اینو ک فشار میدی یکی من روشن میشه بعد اگه هر کدومم نیاز به کمک داشتیم و شرایط جوری بود ک نمتونستم به هم دیگ خبر بدیم اینو فشار میدیم و شخص دیگ دستبندش به صدا درمیاد
دریا: این کیلومتر یا فاصله نداره؟
کامیار:نه نداره تو فضا هم بری اینو فشار بدی درسته
دریا:خیلی خوبه اینجوری دیگ هم دیگ رو گم نمکنیم
اینو گفت ک کامیار دراز کشید(تو رمان هام خیلی از کلمه دراز استفاده میکنم جمله ای دیگ سراغ ندارید)و بعد هم دریا تو بغلش رفت
دریا:راستی عشقم برق ها ک قطع شد منو یکی صدا زد شماها بودید؟
کامیار:نه چی صدای؟
دریا:گفت بیا تو اتاق بعد منم از ترس اون فرار کردم امدم تو حیاط
کامیار:حتما توهم زدی از ترس
دریا:شاید
(فردا)
بلند شدم با مبینا کمند صبحانه درست کردیم پسرا هم بیدار شدن و امدن همنجور حرف میزدیم
بهرام: کامیار تا کی میخوان شمال باشید؟
کامیار: تا وقتی ک اب از اسیاب بیوفته(درست گفتم؟)
مبینا: دایی رضا بعد دنبال دریا افتاده امیدوارم پیداتون نکنه
دریا: عمو گفت این ویلا رو کسی ادرسشو نداره
کمند: سیاوش با حنانه دارن عشق حال میکنن فقط
دریا: من نمدونستم ک حنانه با سیاوشه میدونستم هم دیگ رو دوست دارن وقتی فهمیدم کلا برگام ریخت
همنجور داشتیم صبحانه میخوردیم یکی محکم به در حیاط ویلا میزد
مرد: درو وا کنیدددددددددددد(باداد)
دریا: کی؟واییی کامیار
کامیار:هیس هیچی نیست بزار برم بیبینم کی....
ببخشید دیگ
۸.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.