orchid p8 (little smut)
جونگکوک:
نمیدونستم چیکار باید بکنم. شرایط سخت بود... توی جایی کمتر از شش متر، با تهیونگ تنها بودم. نکنه یهو یکار احمقانه کنم..؟ با این فکر سرمو محکم تکون دادم که موجب برخورد سرم با دیوار اسانسور شد. عضوم در اثر تحریک شدن طولانی مدت، درد گرفته بود. منتظر بودم تا به عمارت برسیم و برم تو دسشویی و خودمو خالی کنم ولی انگار جریان برقم با من یار نبود چون اسانسور که همیشه میگفتم چقد سریع میره، الان از نظرم خیلی کند میرفت..! خاستم جو رو عوض کنم پس ی سوال، که اصلا ذهنمو درگیر نکرده بود رو پرسیدم
+عام.. کی ولم میکنی؟ فراموش نکردی که من رئیسم؟ باندم بهم نیاز داره.!
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و درحالیکه مشکلم رو میدونست و فهمیده بود، بهم نزدیک شد و گفت
_هر وقت دلم بخاد ولت میکنم!
بعد نگاهی ب سرتاپام انداخت و درحالیکه نیشخند جذابی روی لبش میومد، نزدیکتر شد و گفت
_هرچند.. فکر نکنم با این وضعت دلت بخاد ازینجا بری..!
دیگه الان خیلی نزدیک شده بود! بدون اینکه خودم فهمیده باشم، بین اون و دیوار پین شده بودم. صورتموکج کردم و که اون صورتشو نزدیک تر کرد. با لحن بازیگوشی گفت
_کوتاه بیا رابرت... فقط من اینجام میتونم کمکت کنم..!
دیگه زیاده روی کرده بود. صورتمو برگردوندم تا بهش بپرم ولی برگندوندن سرم مصادف شد با برخورد لبام با لباش. نیشخندی روی لبام زد و لب زیرینمو کشید توی دهنش. عقل حکم میکرد پسش بزنم ولی واقعیتش.. نخاستم..!(: حس خوبی داشت. اینکه لبم توی دهن داغ و کوفتیش باشه حس خوبی بهم میداد. با تصور این لبا، دور عضو خصوصی بدنم، عضوم سخت تر شد و باعث شد ناله ای خفه بکنم. اونم همچنان درحال زدن مک های محکم به لبام بود. لامصب کبودم کردی ولم کن!! نفس برام نمونده هویییی. با دستام به قفسه ی سینش زدم که ولم کرد و من فرصت کردم هوارو ببلعم. هنوز داشتم نفس نفس میزدم که اون سرشو توی گردنم برد و بوسه ای اروم زد. نکن لعنتی من گردنم حساسههههه.. اصلا حقش بود همین الان زانومو بیارم بزنم تو..... تا بفهمه نباید پاشو از گلیمش دراز تر کنه. خاستم واقعا عملیش کنم ولی اون شروع کرد مک زدن گردنم و من ناخاسته چشمام به عقب سر خورد و ناله ای از دهنم فرار کرد. وقتی فهمید دوست دارم، تقریبا همه جای گردنمو مک زد و من مطمئن بودم الان ممکنه عضوم از درد بترکه اخه رو مرزش بودم!! با چشمای اشکی بهش گفتم
+عا.. عاه من... من...
_نیاز داری؟ بهم نیاز داری؟
درمونده نگاهش کردم که خودش فهمید چمه. من بهش نیاز نداشتم فقط درد داشتم. میخاستم کاری کنه دردم از بین بره... با چشمای اشکیم داشتم بهش نگاه میکردم و اون نزدیک تر میشد که در اسانسور یهو باز شد.
نمیدونستم چیکار باید بکنم. شرایط سخت بود... توی جایی کمتر از شش متر، با تهیونگ تنها بودم. نکنه یهو یکار احمقانه کنم..؟ با این فکر سرمو محکم تکون دادم که موجب برخورد سرم با دیوار اسانسور شد. عضوم در اثر تحریک شدن طولانی مدت، درد گرفته بود. منتظر بودم تا به عمارت برسیم و برم تو دسشویی و خودمو خالی کنم ولی انگار جریان برقم با من یار نبود چون اسانسور که همیشه میگفتم چقد سریع میره، الان از نظرم خیلی کند میرفت..! خاستم جو رو عوض کنم پس ی سوال، که اصلا ذهنمو درگیر نکرده بود رو پرسیدم
+عام.. کی ولم میکنی؟ فراموش نکردی که من رئیسم؟ باندم بهم نیاز داره.!
تهیونگ نگاهی بهم انداخت و درحالیکه مشکلم رو میدونست و فهمیده بود، بهم نزدیک شد و گفت
_هر وقت دلم بخاد ولت میکنم!
بعد نگاهی ب سرتاپام انداخت و درحالیکه نیشخند جذابی روی لبش میومد، نزدیکتر شد و گفت
_هرچند.. فکر نکنم با این وضعت دلت بخاد ازینجا بری..!
دیگه الان خیلی نزدیک شده بود! بدون اینکه خودم فهمیده باشم، بین اون و دیوار پین شده بودم. صورتموکج کردم و که اون صورتشو نزدیک تر کرد. با لحن بازیگوشی گفت
_کوتاه بیا رابرت... فقط من اینجام میتونم کمکت کنم..!
دیگه زیاده روی کرده بود. صورتمو برگردوندم تا بهش بپرم ولی برگندوندن سرم مصادف شد با برخورد لبام با لباش. نیشخندی روی لبام زد و لب زیرینمو کشید توی دهنش. عقل حکم میکرد پسش بزنم ولی واقعیتش.. نخاستم..!(: حس خوبی داشت. اینکه لبم توی دهن داغ و کوفتیش باشه حس خوبی بهم میداد. با تصور این لبا، دور عضو خصوصی بدنم، عضوم سخت تر شد و باعث شد ناله ای خفه بکنم. اونم همچنان درحال زدن مک های محکم به لبام بود. لامصب کبودم کردی ولم کن!! نفس برام نمونده هویییی. با دستام به قفسه ی سینش زدم که ولم کرد و من فرصت کردم هوارو ببلعم. هنوز داشتم نفس نفس میزدم که اون سرشو توی گردنم برد و بوسه ای اروم زد. نکن لعنتی من گردنم حساسههههه.. اصلا حقش بود همین الان زانومو بیارم بزنم تو..... تا بفهمه نباید پاشو از گلیمش دراز تر کنه. خاستم واقعا عملیش کنم ولی اون شروع کرد مک زدن گردنم و من ناخاسته چشمام به عقب سر خورد و ناله ای از دهنم فرار کرد. وقتی فهمید دوست دارم، تقریبا همه جای گردنمو مک زد و من مطمئن بودم الان ممکنه عضوم از درد بترکه اخه رو مرزش بودم!! با چشمای اشکی بهش گفتم
+عا.. عاه من... من...
_نیاز داری؟ بهم نیاز داری؟
درمونده نگاهش کردم که خودش فهمید چمه. من بهش نیاز نداشتم فقط درد داشتم. میخاستم کاری کنه دردم از بین بره... با چشمای اشکیم داشتم بهش نگاه میکردم و اون نزدیک تر میشد که در اسانسور یهو باز شد.
۴.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.