پارت 26
پارت 26
#قاتل_من
ویو/ات
سرم و به علامت اطلاعت تکون دادم و موهامو از جلو چشام کنار زدم میدونستم زیاد کار دارم و قراره تو عمارت پارتی برگزار بشه... از اتاقی ک توش بودم بیرون رفتم و تو اتاق میا که الان دیگه اتاق منه رفتم..اتاق شیک و تمیزی بود...و کاملا مجهز...نزدیک اینه شدم و خودم و نگاه کردم...کمبودی زیر چشام کمتر شده ولی هنو لبم ورم کمی داره... موهام و بازم کردم و جلو اینه نشستم و شروع کردم به شونه کردن موهام و بعد از چند مین موهام و گوجه ای بالا بستم که حین کار کردن اذیتم نکنه...
از اتاق بیرون زدم و به سمت سالن پذیرای رفتم و شروع کردم به چیدن میز و صندلی و تزئین کردن میزها با گلدون های کوچیک و جاشمعی های ظریف...و شمع ها رو تو جاشمعی گذاشتم که ب محض ورود مهمونا اونا رو روشن کنیم...تو تزئین و چیدن و دکوراسیون منزل مهارت خاصی داشتم چون علاوه بر کلاس موسیقی کلاس های آموزشی زیادی رفتم از جمله آشپزی تزئین و چیدمان میز و صندلی و... رفتم تو آشپزخونه بطری های آب معدنی توی یخچال چیدم که تاشب خنک شده باشه....برگشتم به سالن عمارت که دیدم بالای میزا کلی بطرهای ویسکی افتاده بود که چشمم به میتسویا خورد که شیشه های ویسکی رو مثل خر روی میز پرت میکرد...
ا/ت : چیکار میکنی توو اینشکلی بطری میزارن رو میز شلخته... کل تزئینم و خراب کردی
میتسویا: ببخشیدددد با خنده ی (مستطیلی)
من برم بقیه وسایل بیارم...
ا/ت : کجاااا با این عجله آقا میتسویا اومدی و کل کارامو خراب کردی الانم میخوای بری ؟ همه میزا را مثل اول میچینی...فهمیدی بعد میری
میتسویا: دستی به موهاش میزنه و کلشو میخارونه... باشهههه و شروع میکنه به چیدن میز
ا/ت هییی اینو از اینجا وردار مگ کوری؟
میتسویا: اینقد داد نزن گیجم کردی...جناب تهیونگ اینقد عصبانی نمیشه...
ا/ت : اصلا بیا برو اونور خودم می چینم...
راستی میا رف خونش؟
میتسویا: بلهه خیلی خوشحال بود...
ا/ت : خداروشکر...
ا/ت : هواستتتت کجاستتت همه رو ریختی رو زمیننن...
میتسویا: عه عه ببخشید و (بازم با خنده ی مستطیلی) فایده نداره خانم ا/ت باید اینجا را بشوری...
ا/ت : گمشو برو بیرون لازم نکرده کاری کنی...
میتسویا: حتمااا من برم فعلا...
ویو/ات
ایشش لعنت بهت آدم اینقد دست پا چلفتی ندیده بودم...ببین اینجا را چطور کثیف کرد واقعا هم باید بشورمش تا تمیز شه حتی به مبلا هم رسیده .....
ویو /کوک
امروز یه مراسم خیلی مهمی داریم و میخوام ا/ت هم حضور داشته باشه...ا/ت جز لباسی ک تنشه لباس دیگه ای نداره باید چند دست لباس براش و بگیرم و به سلیقه خودم واسش لباس مجلسی برای امشب انتخاب کنم... وارد مغازه شدم و کلی لباس های اسپرت و لش و هودی و ...جم کردم تو پلاستیک گذاشتم و دادم به فروشنده مغازه که مبلغ حساب کنه و بهم بگه...
+آقا کل مبلغ اینقد میشه...
کوک: حله این کارت خدمتتون باشه...
لباس و خریدم و اومدم از مغازه برم بیرون ک چشم به یه لباس مجلسی سیاه و شیک ک بنطر میمود خیلی گرون باشه افتاده...یه لحظه به لباس نگاه کردم و اونو تو تن ا/ت تو مراسم امشب تصور کردم...لبمو گاز گرفتم و بع فروشنده گفتم برام امادش کنه...
+آقا ولی این لباس خیلی گرونه ازبهترین و گرون ترین سنگ های قیمتی برای این دوخت لباس استفاده شده...مطمئنید؟
کوک: ک اینطور بایدم گرون باشه...آره امادش کن...
+بفرمایید اقاا...امیدوارم با خانم تون خوشبخت شین
کوک: چ..چییی؟ خب نه چیزه اون خانونم نیست... اون خواهرمه... چی میگم من ؟
+با خنده(ببخشید آقااا فک کردم خانم تونه )
کوک: لبخند الکی... اشکاه نداره...
از مغازه خارج شدم چی میگه ایننن ایی بابا.....
سوار ماشین شدم و به سمت عمارت حرکت کردم...
#قاتل_من
ویو/ات
سرم و به علامت اطلاعت تکون دادم و موهامو از جلو چشام کنار زدم میدونستم زیاد کار دارم و قراره تو عمارت پارتی برگزار بشه... از اتاقی ک توش بودم بیرون رفتم و تو اتاق میا که الان دیگه اتاق منه رفتم..اتاق شیک و تمیزی بود...و کاملا مجهز...نزدیک اینه شدم و خودم و نگاه کردم...کمبودی زیر چشام کمتر شده ولی هنو لبم ورم کمی داره... موهام و بازم کردم و جلو اینه نشستم و شروع کردم به شونه کردن موهام و بعد از چند مین موهام و گوجه ای بالا بستم که حین کار کردن اذیتم نکنه...
از اتاق بیرون زدم و به سمت سالن پذیرای رفتم و شروع کردم به چیدن میز و صندلی و تزئین کردن میزها با گلدون های کوچیک و جاشمعی های ظریف...و شمع ها رو تو جاشمعی گذاشتم که ب محض ورود مهمونا اونا رو روشن کنیم...تو تزئین و چیدن و دکوراسیون منزل مهارت خاصی داشتم چون علاوه بر کلاس موسیقی کلاس های آموزشی زیادی رفتم از جمله آشپزی تزئین و چیدمان میز و صندلی و... رفتم تو آشپزخونه بطری های آب معدنی توی یخچال چیدم که تاشب خنک شده باشه....برگشتم به سالن عمارت که دیدم بالای میزا کلی بطرهای ویسکی افتاده بود که چشمم به میتسویا خورد که شیشه های ویسکی رو مثل خر روی میز پرت میکرد...
ا/ت : چیکار میکنی توو اینشکلی بطری میزارن رو میز شلخته... کل تزئینم و خراب کردی
میتسویا: ببخشیدددد با خنده ی (مستطیلی)
من برم بقیه وسایل بیارم...
ا/ت : کجاااا با این عجله آقا میتسویا اومدی و کل کارامو خراب کردی الانم میخوای بری ؟ همه میزا را مثل اول میچینی...فهمیدی بعد میری
میتسویا: دستی به موهاش میزنه و کلشو میخارونه... باشهههه و شروع میکنه به چیدن میز
ا/ت هییی اینو از اینجا وردار مگ کوری؟
میتسویا: اینقد داد نزن گیجم کردی...جناب تهیونگ اینقد عصبانی نمیشه...
ا/ت : اصلا بیا برو اونور خودم می چینم...
راستی میا رف خونش؟
میتسویا: بلهه خیلی خوشحال بود...
ا/ت : خداروشکر...
ا/ت : هواستتتت کجاستتت همه رو ریختی رو زمیننن...
میتسویا: عه عه ببخشید و (بازم با خنده ی مستطیلی) فایده نداره خانم ا/ت باید اینجا را بشوری...
ا/ت : گمشو برو بیرون لازم نکرده کاری کنی...
میتسویا: حتمااا من برم فعلا...
ویو/ات
ایشش لعنت بهت آدم اینقد دست پا چلفتی ندیده بودم...ببین اینجا را چطور کثیف کرد واقعا هم باید بشورمش تا تمیز شه حتی به مبلا هم رسیده .....
ویو /کوک
امروز یه مراسم خیلی مهمی داریم و میخوام ا/ت هم حضور داشته باشه...ا/ت جز لباسی ک تنشه لباس دیگه ای نداره باید چند دست لباس براش و بگیرم و به سلیقه خودم واسش لباس مجلسی برای امشب انتخاب کنم... وارد مغازه شدم و کلی لباس های اسپرت و لش و هودی و ...جم کردم تو پلاستیک گذاشتم و دادم به فروشنده مغازه که مبلغ حساب کنه و بهم بگه...
+آقا کل مبلغ اینقد میشه...
کوک: حله این کارت خدمتتون باشه...
لباس و خریدم و اومدم از مغازه برم بیرون ک چشم به یه لباس مجلسی سیاه و شیک ک بنطر میمود خیلی گرون باشه افتاده...یه لحظه به لباس نگاه کردم و اونو تو تن ا/ت تو مراسم امشب تصور کردم...لبمو گاز گرفتم و بع فروشنده گفتم برام امادش کنه...
+آقا ولی این لباس خیلی گرونه ازبهترین و گرون ترین سنگ های قیمتی برای این دوخت لباس استفاده شده...مطمئنید؟
کوک: ک اینطور بایدم گرون باشه...آره امادش کن...
+بفرمایید اقاا...امیدوارم با خانم تون خوشبخت شین
کوک: چ..چییی؟ خب نه چیزه اون خانونم نیست... اون خواهرمه... چی میگم من ؟
+با خنده(ببخشید آقااا فک کردم خانم تونه )
کوک: لبخند الکی... اشکاه نداره...
از مغازه خارج شدم چی میگه ایننن ایی بابا.....
سوار ماشین شدم و به سمت عمارت حرکت کردم...
۹.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.